ميكند. همه مردم از عالي تا داني اين رسوم را كاملا رعايت ميكنند و به جا ميآورند، امّا هيچ كس علّت و فايده آن را نميداند، و اگر يكي انگيزهاش را بپرسد در جواب ميگويند: چيز مهمّي نيست، رسم و عادت است!
روزي كه من در ييلاق حاكم ايروان بودم چاپاري از اصفهان رسيد و پاسخ شاهنشاه را درباره قروض اسقف اعظم ايروان آورد. اطلاع يافتم كه فرمان شاه چنين بود: وزيران بر اين اعتقاد بودند كه قروض اسقف بايد از محلّ فروش تزيينات و نفايس كليساي اوچميازين تأمين شود، و اين تصميم مورد تأييد قرار گرفت؛ ولي ارمنيان مقيم اصفهان به عرض رساندند كه اوّلا درآمد فروش عتيقههاي كليسا كفايت قرضهاي اسقف را نميكند؛ افزون بر اين اگر اين نفايس فروخته شود به مقدار زياد از اعتبار و مقام كليسا كاسته ميگردد، و از آن پس جهانگردان كمتر به تماشاي آن ميآيند و از نذورات و صدقات مسيحيان مشرق زمين به مقدار زياد كم ميشود. به همين سبب شاهنشاه مقرر فرمودند مبلغ لازم براي پرداخت قرض بطريق از ساكنان همه ديههاي ارمنينشين گرفته شود و به مأموران گمرك قسطنطنيه داده شود زيرا رضايت خاطر آنان اهميّت بسيار دارد.
بطريق ايروان از رسيدن اين خبر خوش بسيار شادمان شد و به مژدگاني تحفهاي تقديم چاپار كرد. امّا همه افراد صاحبنظر و شريف شهر از اين بيداد كه به جبران جاهجوييها و هوسناكيهاي اسقف اعظم بر گروهي مردم مستمند و فقير و بينوا و بيگناه ميرفت سخت ناراحت شدند و بدين فرمان دور از انصاف به نظر اعتراض و خشم و نفرت نگريستند.
روز هشتم يك ساعت پيش از برآمدن آفتاب از ايروان راه افتادم، و چهار فرسنگ از راهي كه ميان تپّهها و ماهورها ميگذشت پيش رفتم. در دو طرف مسير آباديها و ديههاي زياد ديده ميشد. در پايان سفر آن روز در قريه بزرگي به نام دون)daivin( فرود آمديم.
روز نهم در سرزميني هموار و مسطح و بسيار حاصلخيز كه دورش را كوه فراگرفته بود و يكي از آنها كه در سمت راه بود كوه نوح ناميده ميشد مقدار پنج فرسنگ در جهت جنوب غربي پيش رفتيم و شب هنگام در ديهي به نام كنر( Kainer )منزل كرديم.
روز دهم در همان مسير مقدار هشت فرسنگ پيش رفتيم، ميان راه، در طرف
ص: 466
مشرق قصبهاي بود به نام سدارك( Sedarec )، اين قصبه مركز سرزميني از ارمنستان بود كه شارور( Charour )ناميده ميشد و حاكم آن منطقه در اين قصبه ميزيست. آن شب در كاروانسرايي نزديك آبادي نوراچين( Nouratchin )گذرانديم. بد آرام جايي بود، و آن شب به سختي و ناراحتي به روز آورديم.
روز يازدهم فقط چهار فرسنگ در همين مسير جلو رفتيم. راه از ميان دشتي سرسبز و خرّم كه جا به جاي آن پست و بلند بود، ميگذشت. ضمن طيّ طريق از رودي به نام آرپاسويي كه سراسر زمينهاي اطراف را مشروب ميكرد گذشتيم. اين رودخانه حدّ آن قسمت ارمنستان را كه مركزش ايروان است با قسمت ديگري كه مركزش نخجوان ميباشد جدا ميكند.
روز دوازدهم پس از طيّ پنج فرسنگ راهي كه در دشتي گسترده دامن وصاف و هموار و بسيار حاصلخيز ميگذشت وارد نخجوان شديم.
نخجوان شهري بزرگ است امّا بيشتر نقاط آن چنان ويران شده كه بيننده را سخت غمگين و اندوهناك ميكند. امّا اخيرا به تجديد عمارت و آباداني آن ميكوشند و اندكاندك ترميم و مسكون ميشود. در مركز شهر كه بازسازي شده بازارهاي بزرگ وجود دارد، و در دكانهاي آن همه جور چيز به فروش ميرسد. پنج كاروانسرا، چند گرمابه، چند مركز بازرگاني، چندين قهوهخانه و قريب دو هزار خانه دارد. مورخان ايران نوشتهاند كه در روزگاران گذشته اين شهر آباد و داراي چهل هزار خانه بوده، همچنين گفتهاند پيش از حمله و تسلّط تازيان پنج شهر بزرگ در اين سرزمين وجود داشته كه همه به فرمان بهرام چوبين پادشاه ايران ساخته شده است. بيرون شهر آثار خرابههاي يك قلعه بزرگ و استحكامات ديگري ديده ميشود كه شاه عباس بزرگ در اواخر قرن اخير دستور ويران كردن آنها را صادر كرد. زيرا دريافت كه در برابر حملات پي در پي عثمانيها قادر به دفاع و نگهداري آنها نيست، و پس از اين كه نخجوان را از زير تسلّط عثمانيها بيرون آورد بنا به ملاحظات و مقتضيات نظامي فرمان داد آن را تخليه كنند. افزون بر اين براي اين كه دشمن نتواند از شهركهاي آبادان سرحدي براي سپاهيان خود خواربار تهيّه كند همه آنها را از سكنه خالي كرد.
مورّخان ايراني نوشتهاند نخجوان پيش از تخريب زيباترين، بزرگترين، و آبادترين شهرهاي ارمنستان بوده است. در تاريخ مضبوط در اوچ كليسا درج است كه نخجوان شهر باستاني آرداشاد( Ardaschad )ميباشد كه يونانيان آن را آرتاكسات
ص: 467 (Artarate)
يا ارتاكساسات( ARTAXASATE )ناميدهاند؛ امّا محقّقان و مؤلفان ديگر ارمني قدمت اين شهر را بيش از آنچه ديگران نوشتهاند، ميدانند و معتقدند كه نوح پيغمبر باني آن بوده است، و وي پس از آرام گرفتن توفان معروف، در اين شهر آرام گرفته و سكونت اختيار كرده است، و نام اين شهر را يكي از دلايل اثبات دعوي خود ميدانند. زيرا لفظ نخجوان در زبان ارمني به معني نخستين جاي سكونت است.
بطلميوس در اين مكان از شهري نام ميبرد كه ناكسوآن( Naxuane )نام داشته و محتمل است كه آن همين نخجوان باشد. امّا من بر اين اعتقادم كه نخجوان همان آرتاكسات است و يا آرتاكسات نزديك آن بوده است. زيرا تاسيت در كتاب خود آورده كه رود ارس از نزديك شهر ميگذرد، و ما ميدانيم كه فاصله اين رود تا نخجوان از هفت فرسنگ در نميگذرد.
طبق نمايش اصطرلابهاي ايران ارتفاع قطب با افق اين شهر سي و هشت درجه و چهل دقيقه و طول جغرافياييش هشتاد و يك درجه و سي و چهار دقيقه ميباشد.
به شرحي كه قبلا گذشت نخجوان مركز قسمتي از ارمنستان، و حاكم آن ملقب به خان بوده است. در طرف شمال و پنج فرسنگي نخجوان شهركي است حاصلخيز به نام آبرنور( Abrenore ). مردم اين شهرك و هفت آبادي نزديك آن همه پيرو مذهب كاتوليك رم ميباشند، و كشيشهاي اين آباديها دومي نيكن هستند و مردم مراسم مذهبي را به زبان ارمني به جا ميآورند.
يك راهب دومي نيكن ايتالي از اهالي شهر بولني( Bologne )به نام دوم بارتلمي( Dom Barthelemy )سيصد و پنجاه سال پيش مردم اين سرزمين را زير فرمان پاپ درآورد. ديري نپاييد كه اهالي بيش از بيست آبادي ديگر نيز به همين مذهب درآمدند. اما بسي نگذشت كه به آئين نخستين خويش بازآمدند و به فرامين اسقف اعظم ارمنستان سر نهادند. عدّهاي همچنان از كليساي رم پيروي ميكردند.
بطريق و حاكم ارمنستان چندان به آنان بيداد و ستم ميكردند كه دستهاي از ايشان از بيم جان پيروي كليساي رم را ترك كردند، و روز به روز از شمار ايشان كاسته ميشد.
در سال 1664 بيك دومي نيكي ايتاليائي براي گفتگو و مذاكره درباره همين موضوع از طرف پاپ با سمت سفارت وارد ايران شد. اين سفير نامهاي از پاپ، و نامههاي ديگري از برخي پادشاهان كشورهاي بزرگ براي پادشاه ايران آورده بود.
ص: 468
هدايايي نيز همراه داشت كه همه را تقديم كرد. شاه پس از مطلع شدن بر مضمون نامه دستور داد ساكنان ديهها و آباديهايي كه پيرو كاتوليك رم ميباشند برابر ميزاني كه در دفاتر مالياتي ثبت شده هر سال ماليات و باج و خراج به خزانه پادشاه بپردازند، و نيز به حاكم نخجوان و كليّه مأموران مربوط فرمان صادر شد كه دهات مذكور از نظر مالي و قضايي جدا و مستقل باشند، و مأموران به هيچ نام و عنوان ماليات از ايشان نگيرند.
اين فرمان گرچه در آن روزگاران تا اندازهاي موجب برقراري نظم و آرامش شد، امّا بعدها دشواريها و مصائب سنگيني براي مردمان پديد آورد، و مايه ويراني بسياري از آباديها شد. زيرا در طيّ اين زمان بسياري از مردمان از حاكم نخجوان به شاه عباس ثاني شكايت بردند. حاكم برايشان متغيّر و بر سر آن شد كه در فرصت مناسب سزاي ناسازگاري آنان را بدهد. پس از مرگ شاه خوب عباس ثاني حاكم به نام ماليات بر شاكيان غرامتهاي سنگين بست. اكنون اين بيچاره مردمان از آن همه بيداد كه بر آنان ميرود درمانده و سرگشته شدهاند. از سوي ديگر كارپرداز و ناظر ماد روش بدتر و سختتري در پيش گرفته زيرا برابر صورت نادرستي كه از دفاتر ثبت اين استان به وي رسيده، ماليات از مردم محروم اين دهات طلب ميكند. اين مبلغ معادل هجده هزار ليور يعني دو برابر مالياتي است كه مردم اين آباديها در سالهاي پيش ميدادهاند، و اكنون هر بار كه اين دهنشينان به قرار سالهاي قبل نه هزار ليور ماليات به تحصيلداران ميپردازند آنان در رسيد اصطلاح علي الحساب را درج ميكنند تا به هنگام فرصت دگربار بتوانند به نام دريافت بقيّه بدهي ماليات مزاحم و اسباب ناراحتي ايشان شوند.
روزي كه من به نخجوان وارد شدم حاكم در شهر نبود و پسرش به كارهاي او رسيدگي ميكرد. وي خيلي زود از ورود من آگاه شد. مرا به صرف ناهار دعوت، و ضمن پذيرايي خواهش كرد بعضي از جواهرات و ساعتهايم را ببيند. از طرز رفتارش نسبت به من خوشم نيامد. زيرا تازه دست از غذا خوردن كشيده بودم كه او به كمك كسانش به وضعي دور از نزاكت و آداب مهمانداري مجبورم كرد آنچه را كه در ايروان به شصت پيستول نفروخته بودم به او به پنجاه پيستول بفروشم، و اگر گذرنامه و فرمان شاه را نداشتم بيگمان ناهنجارتر و بيآرامتر با من رفتار ميكرد. زيرا درآمدن به چنين جاها، خاصّه براي بيگانگاني كه ثروتي همراه دارند به مثابه ورود به كشتارگاه است، و حدّاقل بايد حق العبور سنگيني بپردازند.
روز سيزدهم از نخجوان راه افتاديم. پس از پيمودن يك فرسنگ به پلي
ص: 469
رسيديم كه بر روي رودخانه بزرگي بسته شده بود. مردم محل اين رودخانه را رود نخجوان ميناميدند. بعد از پيمودن شش فرسنگ ديگر در زمينهاي ناهموار و پرتپّه و سنگلاخ، شبانگاه كنار رود آراكس( Araxe )كه مردمان مشرق زمين آن را آراس( Aras )يا ارس( Ares )ميخوانند فرود آمديم و همان جا خوابيديم.
براي گذشتن از رود ارس بايد از اسكي جلفا( Esqui Julfa )يا جلفاي كهنه عبور كرد. به اعتقاد برخي از مصنفان و محقّقان، جلفاي كهنه همان جاست كه مردمان قديم آن را آريامن( Ariammene )ميناميدند. اين جلفا را از آن جهت جلفاي كهنه ميگويند تا از جلفايي كه رو به روي اصفهان ساخته شده بازشناخته شود. افزون بر اين در زمان حال اسمي است با مسمّي، زيرا شهركي است كاملا ويران و اثري از آباداني در آن به جا نيست، فقط ياد عظمت و شكوه آن در بعضي خاطرها به جا مانده است. جلفاي كهنه در طول كناره رود ارس و در شيب يك كوه واقع بوده، گذرگاههايي صعب العبور داشته و با برجها و حصارهاي كوچكي نگهباني ميشده است. ارامنه ميگويند اين جلفا در زمانهاي گذشته چهار هزار خانه داشته، امّا اگر ملاك سنجش ويرانههاي موجود باشد ميتوان باور كرد در زمان آباداني نيز بيش از نصف اين مقدار خانه نداشته است. همچنين بيشتر اين خانهها بيغولههايي بوده كه در دامنه كوه براي نگهداري اغنام و احشام كندهاند و قابل سكونت آدميان نبوده است.
من بر اين اعتقادم كه در سراسر زمين جايي بايرتر، خشكتر، و سنگلاختر از محلّ جلفاي كهنه وجود ندارد. نه درختي در آن است و نه گياهي در آن جا ميرويد؛ و گرچه در نزديكيهاي آن نقاط سرسبز و حاصلخيز زياد ديده ميشود امّا اين مناظر خوب در جلفا ديده نميشود. در عوض طرح و نقشه جلفاي كهنه بسيار خوشنما، و همانند يك آمفي تآتر طولاني است. در زمان حاضر در اين ويرانه شهرك سي خانوار زندگي ميكنند كه همه ارمني ميباشند.
جلفا را شاه عباس بزرگ ويران كرد و همه ذوق و هنر و صنعتگري و هنري را كه براي برپاداشتن شهري بدان استحكام و استواري به كار رفته بود به خاك سپرد.
همان عاملي كه شاه را به ويران كردن نخجوان و ديگر شهرهاي هم مسير آن وادار كرده بود، وي را به خراب كردن جلفا برانگيخت. او بدين سبب چند شهر و شهرك را خالي از سكنه و ويران كرد كه عثمانيان به هنگام تعرض و حمله به ايران، و عبور از اين راه از تهيّه خواربار محروم بمانند.
ص: 470
عثمانيها هر سال از اين مسير به ايران حمله ميآوردند و خسارات زيادي به ايران وارد ميكردند چون عدّه سپاهيان آنها از شمار لشكريان ايران بسي بيشتر، و مقاومت در برابر حملات آنان دشوار، بل كه غيرممكن بود شاه ايران همه شهرها و آباديهاي مسير آنها را از روم تا تبريز خالي از سكنه و ويران و تبديل به بياباني خشك و سوزان كرد تا سپاه دشمن گذشتن از آن راه را نتواند. شاه عباس سكنه اين شهرها و شهركها را با كليّه اغنام و احشام و دارايي و اثاثه آنان به شهرها و شهركهاي ديگر منتقل كرد، و پس از ويران كردن آنها درختان آن جاها را به آتش سوزاند، چشمهسارها را نيز به زهرآلود تا دشمن از آنها سيراب نشود؛ و آنان كه تاريخ زندگي و كارهاي شاه عباس كبير را مطالعه كردهاند ميدانند كه اين شهريار در كليّه نقشههايش به هدفهاي خود رسيده است.
رودخانه معروف ارس ارمنستان را از ماد جدا ميسازد. اين رود از كوهي سرچشمه ميگيرد كه ميگويند كشتي نوح در پايان توفان در آنجا متوقف شده است. «1» و شايد نام اين رود از اسم كوه آرارات مشتق شده باشد. رود ارس پس از طيّ مسير خود به درياي خزر ميريزد. اين رود خروشان، شتابناك و بنيانكن است، چندان كه از سرچشمه خود دو رو به دريا نزديك ميشود سيلابها و نهرهاي كوچك و بزرگ به آن ميپيوندند و بر عظمت و شدّت جريانش ميافزايند. بارها در جلفا و طول مسير آن پل بستهاند امّا اين پلها با اين كه استوار و محكم ساخته شدهاند هرگز نتوانستهاند در شدّت جريان رود پايداري كنند و درهم شكسته شدهاند. «2» در بهاران كه برفها و يخها بر اثر افزايش گرمي هوا آب ميشوند و به صورت جوي و نهرهاي كوچك و بزرگ به رود ميپيوندند، ارس خشماگين، كوبنده و پرنهيب پيش ميتازد و آنچه را در مسير خود بيابد درهم مينوردد. چنان سخت ميغرّد و ميخروشد و ميآشوبد كه غريو و شدّت جريانش مايه تعجّب و هراس كساني كه از نزديك آن ميگذرند ميگردد.
ما در سفينهاي كه ميتوانست سي نفر انسان و بيست اسب را از اين سو به آن سو منتقل كند، نشستيم. من فقط براي حمل محمولات و همراهانم از آن استفاده كردم. چهار تن پاروزن آن را هدايت ميكردند. نخست به قدر سيصد گام در طول
______________________________
(1)- رود ارس از كوه بنگلBingal واقع در جنوب ارزروم سرچشمه ميگيرد.
(2)- پل قديمي ارس را پسر خواجه نظام الملك وزير ساخته بود.
ص: 471
ساحل راندند، پس آنگاه سفينه را به ميان رودخانه بردند و آن را به اختيار جريان آب نهادند. شدت جريان رود چنان بود كه در دمي آن را پانصد گام به جلو برد. هدايت كنندگان سفينه براي كشاندن آن به ساحل مقابل از سكّان نيرومندي استفاده كردند.
همه كشتيرانان بدينگونه مسافران و چهارپايان و بارها را از يك طرف ساحل به ساحل ديگر ميبرند و اين كار را چنان با مدارا و احتياط انجام ميكنند كه غالبا رفتن و بازگشتنشان دو ساعت به طول ميانجامد. امّا در فصل زمستان كه آب رودخانه سخت كاهش مييابد مسافران بر شتر سوار ميشوند و از يك سو به سوي ديگر ميروند. در نيم فرسنگي جلفا نيز گداري است كه آب رودخانه در سطح وسيعي.
گسترده، و جريانش ملايم و آرام ميشود.
پيش از اين اشاره شد كه رود ارس حدّ فاصل ميان ارمنستان و ماداست. در روزگاران بسيار دور ماد بر بيشتر قاره آسيا تسلط داشته امّا اكنون فقط قسمتي از يك استان ايران است كه ايرانيان آذربايجان يا اسورپايكان( Asurpaican )مينامند.
اين ايالت يكي از بزرگترين ايالات ايران است از مشرق به درياي خزر و هيركاني( Hyrcani )، از جنوب به ايالت پارت( Parthe )از مغرب به رودخانه ارس و ارمنستان عليا و از شمال به داغستان محدود است. و داغستان چنان كه پيش از اين اشاره شد سرزميني است كوهستاني هم مرز قزّاقستان مسكوي و قسمتي از سلسله جبال توروس( Taurus ).
آذربايجان شامل دو قسمت شرقي و غربي است. مصنّفان قديم آذربايجان شرقي را آذركا( Azarca )و آذربايجان غربي يا آذربايجان كوچك را آتروپاتي( Atropatie )يآتروپاتن( Atropatene )ناميدهاند، و آشور قسمتي از ارمنستان علياست.
ايرانيان بر اين اعتقادند كه آذربايجان از اين جهت بدين نام خوانده شده كه جايگاه بزرگترين و معروفترين آتشكدهها بوده است، و در اين آتشكده از آتشي نگهباني ميشده كه در نظر زردشتيان نشان از فروغ يزدان داشته و موبد موبدان يا رهبر همه زردشتيان در آن ميزيسته است. گبرها كه بازماندگان زردشتيان ميباشند و به آتش حرمت بسيار مينهند بر اين باورند كه آتشگاه در محلي بوده كه تا شماخي دو روز راه فاصله داشته است. و ميگويند هنوز اين آتش مقدس كه از زير زمين بيرون ميآيد به شكل شعلهاي فروزان است. امتياز ديگري نيز براي آتش مقدّس خود قائلند
ص: 472
كه بيشتر به شوخي و طنزپردازي شبيه است. آنان ميگويند اگر در زمين آتشكده سوراخي ايجاد كنند، ديگي پرآب رويش بگذارند و چيزي در ديگ بريزند بر اثر حرارت آتش مقدس آب ديگ به جوش ميآيد و آنچه در آنست پخته ميشود.
امّا وجه تسميه آذربايجان به شرحي كه پيش از اين گفته شد درست است زيرا آز( Az )مضاف اليه ار( Er )يا اور( Ur )ميباشد كه در غالب زبانهاي باستاني خاور زمين به معني آتش، و پايكان( Paican )به معني جايگاه و سرزمين ميباشد؛ و من از اظهارنظر كساني كه اين سرزمين را آسورپايكان( Asurpaican )ميخوانند بيخبر نيستم. آنان ميگويند چون اين ايالت پهناور سرزمين اسيري( Assyrie )را نيز در بر دارد آسورپايكان ناميده ميشود. به عقيده من اين تعبير و تفسير داراي همان معني است زيرا آسور( Assur )نيز از آز و اور كه به معني آتش است مشتق شده است.
حضرت موسي آنجا كه از نمرود پادشاه بتپرستي كه آتشپرستي را رواج داد و سرزميني را كه سام از پدرش به ميراث يافته بود تصرف كرد سخن به ميان ميآورد، ميگويد: پسران سام كه يكي از آنان آسور بود پس از اين كه نمرود ميراث پدرشان را از ايشان گرفت از آنجا بيرون شدند. بنابراين ميتوان گفت كه آسور را به علّت كنارهگيريش از روش و آيين آتشپرستان يا به سبب بيرون شدن از سرزمين كلده كه در آن زمان آتشپرستي در آنجا رواج داشت به اين اسم ناميده است.
چنان كه فصل يازدهم سفر تكوين نيز بيانگر اين واقعيت ميباشد. مصنفان قديم بر اين قولند كه كلده كشور اوريا سرزمين آتش ناميده ميشده، و بطلميوس از شهري از آن نام ميبرد كه اوركوا( Urcoa )يعني جايگاه آتش خوانده ميشده است. چه «گا» با الف ممدود،- گا- كلمهاي فارسي و به معني جايگاه، محل و مكان است.
اين نكته يادكردني است كه اسامي قديمي در طي قرون، بر اثر آسانگيري و غفلت و ناداني يا بيخبري نسخهبرداران يا اختلاف لهجهها و تلفظات مؤلفان و مصنفان و مترجمان چنان تحريف شده و تغيير يافته كه هنگام تطبيق اسامي قديم با نامهاي جديد مشابه يكدگر نيستند و نبايد آنها را يكسان و هم معني به شمار آورد. از آنچه گفته شد ميتوان نتيجه گرفت كه آنان كه بر اين اعتقادند آذربايجان قسمتي از شمال سوريه است و نام آن از اسم آردوابيگارا( Ardoebigara )پايتخت سوريّه گرفته شده سخت در اشتباه ميباشند.
ص: 473
ايرانيان اين ايالت پهناور را به سه قسمت تقسيم ميكنند به اين شرح: شيروان و شماخي و آذربايجان. استرابن در كتاب يازدهم خود اين سرزمين را فقط به دو قسمت كوچك و بزرگ تقسيم كرده است. بطلميوس و ديگر جغرافيدانان بزرگ و مشهور به طور كلّي درباره اين سرزمين تقسيماتي قائل نشدهاند.
روز چهاردهم در مسيري كه تپّه و پشته بسيار داشت پنج فرسنگ پيش رفتيم. راهي كه در اين روز پيموديم دنباله راه روزهاي پيش در جهت شمال غرب بود. در طرف چپ از دشت وسيعي گذشتيم كه ميدان جنگ ايرانيان و عثمانيان بوده است. مردم محل به ما تودههاي عظيمي سنگ نشان دادند و گفتند در همين محل سلطان سليم پادشاه عثماني پسر شاه سليمان كبير با شاه اسماعيل پادشاه صفوي جنگيده است.
راهپيمائي آن روز ما در آلاكو( Alacou )پايان يافت. ايرانيان ميگويند اين شهر را كه بر اثر جنگهاي ايران و عثماني ويران شده هلاكو- پادشاه تاتارها كه قسمت بزرگي از قاره آسيا را زير فرمان خود درآورد بنا كرد.
روز پانزدهم گرچه راه هموارتر و صافتر از راه روز پيش بود، بيشتر پيش نرفتيم، و در مرند فرود آمديم. مرند شهري زيبا و خوشمنظر و خوبست و قريب دو هزار و پانصد خانه دارد، و در داخل و بيرون آن باغهاي بزرگ و دلگشا بسيار است.
اين شهر در آخر جلگهاي كه به كوهي كوچك منتهي ميشود واقع است. شهري است حاصلخيز و زيبا و رودخانهاي به نام زلولو( Zelou Lou )از ميان آن ميگذرد، و مردم آب اين رودخانه را به جويهاي كوچكي تقسيم كردهاند، و از آنها براي آبياري باغها و بوستانها و كشتزارهاي خود استفاده ميكنند. مرند از نخجوان آبادتر، خوشمنظرتر و پرجمعيّتتر است و ميوههايش از نظر فراواني و لطافت و مزه از ميوه همه شهرهاي سرزمين ماد بهتر است.
قرمزدانه يكي از فرآوردههاي مرند است كه به مقدار كم از صحراي اطراف شهر به دست ميآيد. قرمزدانه را فقط در هشت روز برج اسد جمعآوري ميكنند. پيش از اين مدت محصول به سبب عدم بلوغ كرم مولّد آن نارس ميباشد. كرمها در موعد معيّن برگهايي را كه روي آنها رشد و نمو كردهاند ميشكافند و از ميان ميروند. ايرانيان به قرمزدانه كرميس( Quermis )ميگويند. اين كلمه از كرم گرفته شده و چون اين ماده از كرم در وجود ميآيد آن را بدين نام ميخوانند.
ص: 474
بنابر اندازهگيري و محاسبه ايرانيان مرند در سي و هفت درجه و پنجاه دقيقه عرض شمالي و هشتاد و يك درجه و پانزده دقيقه طول شرقي واقع است؛ و برخي بر اين عقيدهاند كه مرند همان شهري است كه بطلميوس آن را مانداگارانا( Mandagarana )ناميده است. چون مرند و نخجوان آن عظمت و شكوه نداشتند كه از آنان نقشهبرداري كنند دستور اين كار را ندادم. اين نكته نيز گفتني است بنا به رواياتي كه از ارامنه روزگاران قديم نقل شده نوح پيغمبر در مرند به خاك سپرده شده، و اصولا نام اين شهر از كلمهاي كه در زبان ارمني به معني مدفن است اشتقاق يافته است. همچنين ميگويند زماني كه هوا كاملا صاف و زدوده از ابر و گرد و غبار باشد كوهي كه كشتي نوح بر سر آن آرام گرفت ديده ميشود؛ و نيز ميگويند به هنگامي كه فضا كاملا صاف و آسمان بيابر باشد كوه آرارات از تبريز به چشم مينمايد.
روز شانزدهم چهار فرسنگ رفتيم. راه امروز از ميان كوههايي ميگذشت كه بسيار بار كاملا به هم نزديك ميشدند، امّا به يكديگر نميرسيدند. ساعت ده صبح به صوفيان رسيديم. اين شهركي بود كه در دشتي گشاده و پر از آب و حاصلخيز و درختناك افتاده بود. «1» به اعتقاد گروهي صوفيان همان سوفياي ماد باستان ميباشد.
برخي ميگويند صوفيان مشتق از صوفي است و هنگامي كه شاه اسماعيل به قصد اقامت در تبريز اردبيل را ترك كرد گروهي از صوفيان در آنجا رحل اقامت افگندند و بدين مناسبت صوفيان نام گرفت.
شب هنگام بارون آزاريك اين مرد پاك نهاد و صميم ارمني گذرنامه من با سفارشنامههايي را كه از استانداران ارمنستان و گرجستان گرفته بودم برداشت، و قبل از من عازم تبريز شد. به وي دستور دادم سفارشنامهها را از نظر مسؤولان گمركات تبريز بگذراند و از سوي من از آنها خواهش كند كه به مأموران خود دستور دهند هنگام ورود من و همراهانم به شهر هيچگونه مزاحمت به عمل نياورند؛ و روز بعد آگاه شدم آذريك مأموريت خود را به تمامترين و نيكوترين صورت انجام داده است.
روز هفدهم بعد از سپردن شش فرسنگ راه در مسير روزهاي پيش و عبور از
______________________________
(1)- گملي كارري( gemelli carreri )كه در سال 1697 ميلادي- 1076 خورشيدي از صوفيان گذشته نوشته است بهتر است صوفيان را جنگل به شمار آورد نه شهرك زيرا داخل آن مخصوصا اطرافش آنقدر درخت و باغ زياد است كه تا كسي وارد آن نشود خانههايش را نميبيند.
ص: 475
منظره تبريز
ص: 476
سرزمينهاي سرسبز و پردرخت و حاصلخيز وارد تبريز شديم. سراسر دو طرف راه پوشيده از كشتزارهاي گسترده دامن بود، و در هر دو جانب آباديهاي بسيار ديده ميشد.
فاصله ايروان تا تبريز پنجاه و سه فرسنگ ايرانيست، و هر فرسنگ ايراني معادل پنج ميل است، و اين فاصله را به راحتي ميتوان در مدّت شش روز پيمود. اما كاروانها اين راه را مدت دوازده روز طي ميكنند؛ زيرا شترها فقط روزي چهار فرسنگ راه ميروند امّا ششصد تا هفتصد پزان( Pezan )بار حمل ميكنند. اسبها و قاطرها روزي پنج يا شش فرسنگ راه ميروند امّا معمولا بيش از دويست و بيست پزان بار و يك سرنشين نميكشند.
تبريز شهري است بزرگ و پرجمعيّت و از لحاظ بازرگاني و ثروت و جمعيّت دوّمين شهر ايران است. تبريز در آخر دشتي وسيع. در دامنه كوهي بنا شده كه بنا به قول محققان جديد همان كوهي است كه پوليب( Polybe )، ديودور( Diodore )، و بطلميوس آن را اورنت( Oronte )يا بارونت( Baronte )ناميدهاند. شهر به صورتي نامنظّم ساخته شده، و به هيچ شكل هندسي شباهت ندارد. نه حصار دارد نه قلعه و استحكامات. رود كوچكي به نام اسپينچا( Spintcha )از آن ميگذرد. جريان اين رود گاهي مايه بروز و ظهور ضايعات و خساراتي به خانهها و بوستانهايي كه در ساحل آنست ميشود. رود ديگري نيز در شمال جاري است كه مقدار آب آن در فصل بهار و پاييز از اندازه آب رود سن در فصل زمستان كمتر نيست. نام اين رود آجي به معني شور است. «1» زيرا در مدتي متجاوز از شش ماه سيلابهايي كه از زمينهاي پرنمك ميگذرند و آبشان شور ميشود به آن ميپيوندند.
تبريز نه محله دارد و جمعيّت آن مانند ديگر شهرهاي ايران به دو فرقه حيدري و نعمتي تقسيم شده است. اين دو فرقه منسوب به دو دسته ميباشند كه در قرن پانزدهم ميلادي متشكل شدهاند و مانند دو گروه گلف( Guelphe )و ژيبلين( Jibelin )در ايتاليا با هم مبارزه ميكنند. تبريز قريب پانزده هزار دكان دارد. در ايران دكانها جدا از خانهها، در كوچههاي دراز و عريضي كه مسقف است ساخته شدهاند، اين كوچهها كه غالبا در مركز شهر بنا شدهاند بازار ناميده ميشوند. خانهها بيرون بازار ساخته شدهاند، و تقريبا همه داراي باغچه ميباشند. تبريز خانههاي باشكوه
______________________________
(1)- آجي چاي يا تلخ رود از طرف مشرق به مغرب جريان دارد و به درياچه اروميه ميريزد.
ص: 477
و مجلل زياد ندارد، اما آبادترين و بهترين بازارهاي آسيا در اين شهر ميباشد. طول و وسعت بازارهاي تبريز، زيبايي و ظرافت و عظمت گنبدهايي كه روي بازارها را پوشانده، جمعيّت كثيري كه در اين بازارها رفت و آمد ميكنند، دكانهايي كه انباشته از كالاهاي متنوع است بيانگر آباداني و شكوه شهر ميباشند. قشنگترين و خوشنماترين بازارهاي تبريز بازاريست كه جايگاه خريد و فروخت مصنوعات گرانبها و انواع جواهر ميباشد. اين بازار قيصريّه نام دارد كه به معني بازار شاهي است. اين بازار كه هشت گوشه و بسيار وسيع است حدود سال هشتصد و پنجاه هجري به فرمان ازون حسن كه پايتختش تبريز بوده، ساخته شده است. عمارات عمومي ديگر تبريز از نظر شكوه و عظمت و كثرت جمعيّت و زيادي رفت و آمد كمتر از بازار نيست، در اين شهر سيصد كاروانسرا وجود دارد كه بعض آنها چندان وسيع است كه سيصد نفر ميتوانند در آن سكونت اختيار كنند. «1» قهوهخانههايي كه در آن چاي مينوشند و قليان ميكشند، اماكني كه مخصوص نوشيدن نوعي مشروب است كه از شيره خشخاش ميگيرند، گرمابهها و مسجدهاي عظيمي كه متناسب با ديگر بناهاي باشكوه ساخته شدهاند در اين شهر فراوان است. تبريز دويست و پنجاه مسجد بزرگ دارد. من به وصف و شرح خصوصيات ساختمان اين مساجد نميپردازم زيرا تقريبا مشابه عبادتگاههاي اصفهان ساخته شده، و من در موقع مناسب به شرح آنها ميپردازم.
مسجد عليشاه كاملا ويران شده، اما مردم قسمت پايين آن را براي گزاردن نماز، و مناره بلندش را تعمير و ترميم كردهاند. كساني كه از ايروان به تبريز سفر ميكنند نخستين اثري كه پيش از وارد شدن به شهر ميبينند، همين مناره است.
خواجه عليشاه صدراعظم غازانخان در حدود چهارصد سال پيش اين مسجد را بنا نهاده است. غازان كه مركز و مقرّ پادشاهيش در تبريز بوده، در همين شهر در گذشته، و به خاك سپرده شده است. آرامگاه او در مناره بزرگي كه به نام او منار غازان خان خوانده ميشود و اكنون خراب شده ديده ميشود.
امير شيخ حسن، سيصد و بيست و شش سال پيش مسجدي به نام استاد شاگرد ساخت كه اكنون نيمه ويران است. همه سطوح دروني و برخي از سطوح بيروني آن زرنگار بوده است.
______________________________
(1)- پرويليتpere villitte كه در سال 1690 ميلادي- 1069- خورشيدي از تبريز گذشته عده خانهها و عده دكانها را پانزده هزار، عده كاروانسراها را سيصد باب و جمعيت شهر را سيصد هزار نفر نوشته است.
ص: 478
يكي از پادشاهان ايران موسوم به جهان شاه در سال هشتصد و هفتاد و هشت قمري مسجدي ساخت كه به نام مسجد كبود «1» معروف است. اين مسجد داراي دو مناره كوچك ميباشد، و دو مناره ديگر كه از نظر فنّي داراي خصوصيّتي ممتاز است و از نظر بلندي و قطر با مناره كوچك موافقت ندارد بر آنها قرار گرفته، چنان كه منارههاي كوچك به جاي پايه منارههاي بزرگ محسوب ميشود.
تبريز سه بيمارستان دارد كه به خوبي از آنها نگهداري ميشود و همه پاكيزه و تميزند. در آنها كسي را نميخوابانند اما به هر كس كه آنجا بيايد دو نوبت غذا ميدهند. به اين بيمارستانها آش داكن ميگويند، يعني جايي كه اطعام ميكنند.
در انتهاي شهر، در طرف مغرب، روي يك كوه كوچك زيارتگاه بسيار زيبايي است كه عين علي يعني چشم علي ناميده ميشود. ايرانيان ميگويند كه حضرت علي داماد پيغمبر زيباترين مرداني بوده كه در سراسر دنيا پا به عالم هستي نهاده است؛ و هر وقت بخواهند زيبايي كسي را بستايند ميگويند اين عين علي است. اين ساختمان زيارتگاه و در عين حال محلّ تفريح مردم تبريز است.
بيرون شهر و در طرف مشرق ويرانههاي يك قلعه بزرگ ديده ميشود كه به آن قلعه رشيديه ميگويند. اين قلعه را خواجه رشيد الدّين صدر اعظم غازانخان در حدود چهار صد سال پيش ساخته است، غازان خان چون معتقد بود يك وزير نميتواند تمام امور كشور را به درستي اداره كند دو صدر اعظم براي خود انتخاب كرد. شاه عباس كبير پس از معاينه خرابههاي اين قلعه عظيم چون تشخيص داد محل آن براي ايجاد يك شهر بزرگ بسيار مناسب است در حدود صد سال پيش دستور داد رشيديه را از نو آباد كنند. امّا پس از مرگ وي جانشينانش مصلحت آن ديدند كه قلعه، همچنان ويران بماند.
تركان عثماني طيّ سالياني كه بر تبريز تسلّط داشتند قلاع و استحكاماتي بنا نهادند كه ويرانههاي آنها به جاست. پيرامون تبريز هيچ نقطه مناسب، اعم از قلّه كوه يا تپه نيست كه بر آن ويرانههاي برجها، باروها و قلعههاي كوچك نباشد. در بيشتر اين خرابهها به نظر تحقيق و تأمّل نگريستهام، كاويدهام و جستجو كردهام، اما هيچگونه آثار عتيقه در آنها نيافتهام، آنچه به دستم آمده جز سنگ و آجر نبوده است.
______________________________
(1)- مسجد كبود كه وسيله دختر يا زن جهانشاه قرهقويوئلو (1467- 1417 ميلادي- 846- 795 خورشيدي) ساخته شده در حال حاضر خراب است.
ص: 479
يك مسجد بزرگ كه سطح داخلي ديوارهاي آن پوشيده از سنگهاي مرمر صاف و صيقلي، و سطوح خارجي آن خاتمكاري است تنها بناي كاملي از ابنيه تركان عثماني است. ايرانيان به سبب كينه و نفرتي كه نسبت به تركان دارند از اين مسجد به سزا مواظبت نميكنند، و در پاكيزه نگهداشتنش نميكوشند و آن را نحس و شوم ميشمارند.
بيرون تبريز در طرف جنوب، خرابههاي كاخهاي پادشاهاني كه در قرون اخير سلطنت ميكردهاند مشاهده ميشود. در طرف مشرق بقاياي كاخي است كه ارامنه آن را مقرّ سلطنت خسرو پرويز ميدانند و معتقدند خسرو صليب واقعي حضرت عيسي و ديگر چيزهاي مقدّسي را كه از اورشليم به تاراج گرفته بود، در اين كاخ نگهداري ميكرده است.
ميان ميدانهايي كه من در شهرهاي مختلف ديدهام ميدان تبريز از همه وسيعتر است، حتّي از ميدان اصفهان نيز بزرگتر ميباشد. در زمانهاي گذشته بارها و بارها تركان عثماني سي هزار مرد سپاهي براي جنگ در اين ميدان گرد آوردهاند.
عصرها مردم براي گردش و گذراندن وقت، و ديدن نمايشهايي كه در اين مكان اجرا ميشود به ميدان ميآيند، به طوري كه هميشه پراز جمعيّت است. نمايشهايي كه در اين محل انجام ميگيرد عبارتست از شعبدهبازي، چشمبندي، بندبازي، كشتيگيري، جنگقوچها، گاوبازي، معركهگيري، قوّالي، حماسهسرايي، رقص گرگ و بسيار نمايشهاي ديگر. مردم تبريز مخصوصا از نمايش رقص گرگ خيلي خوششان ميآيد.
بعضي كسان گرگهايي را كه براي رقصيدن تربيت كردهاند از راههاي بسيار دور به تبريز ميآورند و ميفروشند. بهاي گرگهايي كه خوب ميرقصند از پانصد اكو بيشتر است. گاهي گرگهاي رقّاص به سببي خشمگين ميشوند و آرام كردن آنها آسان نيست. ميدان تبريز صبحها نيز پرجمعيّت و شلوغ است، و مردم براي خريد خواربار و انواع چيزهاي كم قيمت به آنجا ميروند.
در تبريز يك ميدان بزرگ ديگر نيز هست. اين ميدان نزديك قلعه ويران شده معروف به قلعه جعفر پاشا واقع است. ميگويند زماني كه قلعه آباد بوده اين ميدان مركز تجمّع تسليحات و لوازم جنگ بوده است. امّا اكنون كشتارگاه شهر است، و گوسفندها را در اين محل ميكشند و پوست ميكنند، و گوشتشان را براي فروختن به نقاط مختلف شهر حمل ميكنند.
ص: 480
كوشش بسيار كردم تا بدانم تبريز چقدر جمعيّت دارد، امّا موفق نشدم. به هر صورت ميتوان باور كرد كه جمعيّت شهر از پانصد و پنجاه هزار نفر كمتر نيست؛ امّا برخي از مردمان سرشناس و صاحب نام به من گفتهاند كه در اين شهر بيش از يك ميليون و صدهزار نفر زندگي ميكنند.
عده زيادي از بيگانگان نيز در تبريز سكونت اختيار كردهاند و به كارهاي مختلف اشتغال دارند. در اين شهر هرگونه كالا فراوان است. صنعت نساجي و ابريشم باقي و زرگري ترقّي بسيار كرده است. بهترين نوع دستار در تبريز درست ميشود. از بازرگانان هم شنيدهام كه هر سال متجاوز از شش هزار عدل ابريشم در كارگاههاي اين شهر بافته ميشود. بازرگاني اين شهر در سراسر ايران، عثماني، مسكوي، تاتارستان، هند و سواحل درياي سياه گسترش يافته است.
هواي تبريز سرد و خشك و كاملا سالم است؛ چنان كه براي ناراحتيهاي ناشي از ناسازگاري هوا زمينهاي وجود ندارد. زمستانش طولاني است. شهر رو به شمال دارد، و بر قلّههاي كوههاي مجاور قريب نه ماه از سال برف فرو ميبارد. در اين شهر هر بامداد و شامگاه باد ميوزد، و جز در فصل تابستان بيشتر روزها باران ميبارد يا آسمان ابرناك است. عرض جغرافيايي تبريز سي و هشت درجه و طولش هشتاد و دو درجه ميباشد. شهر غرق وفور نعمت است، و مردم به هر چه نيازمندند دسترسي دارند، و همه چيز ارزان است. در نهر آجي كه شرح آن گذشته ماهي صيد ميشود، اما ماهيگيري در اين رود زماني ميسر است كه آب آن فرو نشسته باشد. در تبريز قيمت يك ليور نان دو دينار، بهاي يك ليور گوشت هجده دينار است، و گوشت پرندگان و شكار، اقسام ميوه و شراب و پنير به قيمت ارزان معامله ميشود. بهاي انواع سبزي آنقدر كم است كه باوركردني نيست، مخصوصا مارچوبه كه تقريبا قيمت ندارد. در حوالي شهر گوزن و شكار فراوان ديده ميشود، امّا چون ايرانيان به خوردن گوشت گوزن و شكار رغبت زياد ندارند آنها را كمتر شكار ميكنند. در كوههاي تبريز عقاب نيز هست و من بارها دهنشيناني را ديدهام كه عقابي را به پنج سو ميفروختند.
مردم عقاب را با شاهين صيد ميكنند. طرز كارشان شگفتانگيز و تحسينآفرين است. شاهين نخست دور عقاب پرواز ميكند، ناگهان بر او حمله ميبرد و چنگالهايش را در پهلويش فرو ميكند، و در حال پرواز چندان بالهايش را بر سر او فرو ميكوبد كه عقاب بيحال ميشود. گاهي نيز با هم به زمين ميافتند. بسيار مواقع
ص: 481
شاهين در شكار مرال نيز به صاحبش ياري ميكند بدينگونه كه بر وي ميتازد و بيحالش ميكند.
اگر آنچه درباره تبريز گفتم جالب و در خور توجّه بود اين نكته شگفتتر از آنهاست. كه در تبريز و اطرافش شصت جور انگور به بار ميآيد؛ و ميتوان باور كرد كه در ايران هيچ جا نيست كه بتوان مانند تبريز به راحتي و آسايش و آرامش تمام زندگي كرد.
در محلّي از اطراف تبريز معدن عظيمي از سنگ مرمر سفيد وجود دارد و يك نوع آن چنان صاف و بيغش است كه از پشت صفحات آن ميتوان هر چيز را مشاهده كرد. ميگويند اين نوع مرمر از يخ بستن تدريجي آب يكي از چشمهها حاصل شده است در نقطه ديگري از حوالي شهر معدن نمك و طلا وجود دارد. در زمانهاي قديم از معادن طلا بهرهبرداري ميشده، اما مدتهاست اين كار به سبب اين كه خرجش بر دخلش ميچربد متروك مانده است.
در نزديكيهاي تبريز چشمههاي آب معدني زياد است. يكي از آنها كه مردم زياد به آنجا رفت و آمد ميكنند آب معدني بارنج واقع در نيم فرسنگي شهر است، و ديگر چشمه سيد كند كه در آبادي ديگري در شش فرسنگي تبريز جاري است. آب اين چشمهها گوگردي است و برخي سرد و بعضي داغ ميباشند.
من در سراسر روي زمين شهري نميشناسم كه درباره وجه تسميه و تاريخ و چگونگي بناي آن ميان محقّقان جديد اينقدر اختلاف در ميان باشد. باز آوردن همه اقوال مصنفان نه لازم است و نه مفيد؛ و من از ميان نظرات مختلفي كه در اينباره اظهار شده به ذكر چند گفته اكتفا ميكنم. نخست بايد بگويم كه ايرانيان عموما اين شهر را تبريز مينامند، و اگر من به روش اروپاييان آن را توري( Tauris )ميخوانم به منظور رعايت تلفظ اروپاييان و تفهيم بيشتر است. تيكسر( Teixcra )و اولئآريوس( Olearius )و برخي ديگر محققان بر اين اعتقادند كه تبريز همان شهر است كه بطلميوس در پنجمين لوحه و جدول آسيايي خود گابريس( Gabris )خوانده است، زيرا حرف «گ» در زبان يوناني آسان به حرف «ت» تبديل ميشود. لوئلاويوس( Leunelavaus )، ژوو( Jove )و آيتون( Ayton )معتقدند تبريز كنوني همان شهر است كه اين جغرافيدان قديمي آن را به جاي تورا( Tevra )تروا( Terva )ناميده و بر اثر تحريف يكي دو حرف بدين صورت درآمده، اما عقيده ايشان باطل
ص: 482
است زيرا تروا در ارمنستان و تبريز در ماد است. و اين دو شهر دور از هم نميتواند يكي باشد، و شباهت ظاهري اين دو اسم در تلفظ موجب اشتباه اين مؤلف شده است. تبريز كلمهاي فارسي است، و اين نام را در سال 165 هجري بر اين شهر نهادهاند. و چون تبريز چند قرن پس از نوشتههاي آنان ساخته شده بنابراين تروا و گابريس( Gabris )شهرهاي ديگري بودهاند. نيژر( Nijer )ميگويد تبريز همان تيكرانوسرتا( Tigranocerta )است و برخي ديگر ميگويند كه تبريز سوز( Suze )ماد ميباشد كه در تورات مهم شمرده شده، بعضي نيز بر اين باورند تبريز همان شهر است كه در كتاب اسدرا( Esdra )- آكمتا( Acmetha )يا آماتا( Amatha )ناميده شده است.
گروهي از مصنفان و مؤلفان مانند بطلميوس و مترجم اثر وي جاي آن را در آشور، و برخي ديگر در ارمنستان نمودهاند. سرآمدان اين گروه عبارتند از نيژر، سدرن، آيتون و ژوو. از روي ديگر مارك پل( Marc Paul )ونيزي محل اين شهر را در پارت دانسته است. اما كالكونديل( Colcondile )سخني ديگر دارد. وي محّل تبريز را جايي دورتر از همه مصنفان برده، و آن را در ايالتي كه در روزگاران كهن پرسپوليس( Persepolis )مركز آن بوده، دانسته است. به هر روي چنان كه پيش از اين گذشت ميان محققان و مصنفان در اينباره اختلافات بحثانگيز در ميان است، و به عقيده من نظريه موله( Molet )مترجم و مفسّر اثر بطلميوس، آناني( Anani )،.
ارتليوس( ORTELIUS )، گلنيتس( Golnits )، دولاواله( De la Valle )، دواتلاس( De Athlas )از نظريه ديگران قانعكنندهتر و مستدلتر ميباشد. به عبارت ديگر تبريز همان شهر باستاني اكباتان( Ecbatane )است كه در تورات و تاريخهاي كهن آسيا از آن سخن در ميان آمده است.
اگر اشتباه نكنم مينادوا( Minadoi )مصنف و محقق ايتاليايي بحث روشن و مستدلي درباره اثبات اين نظريه دارد. با اين همه با اعتقاد تمام ميگويم كه در سراسر شهر تبريز نه از آثار باستاني و عمارات و ابنيه كهن اثري ديده ميشود، و نه از آثار كاخ اكباتان كه روزگاراني ييلاق پادشاهان آسيا بوده نشاني بجاست، و نه از كاخ دانيال كه بعدها آرامگاه پادشاهان ماد شده، و يوسف در كتاب دهم خود آورده كه در زمان وي هنوز موجود بوده اثري ديده ميشود؛ و اگر به احتمال ضعيف اين قصرهاي بزرگ و باشكوه شانزده قرن پيش از روزگار ما در محّل كنوني تبريز وجود
ص: 483
داشته اكنون از آنها هيچ نشاني به جا نيست. و در اطراف شهر آنجا كه عمارات رفيع فرو ريخته جز آجر و خاك و ريزههاي سنگ چيزي ديده نميشود؛ و البته اين مصالح ساختماني در عهد باستان به كار نميرفته است.
محققان و تاريخنويسان ايران همه بر اين قولاند كه تبريز در سال 165 هجري قمري بنا شده امّا درباره خصوصيّات ديگر شهر اختلاف نظر شديد دارند.
برخي از آنان بناي تبريز را به زبيده خاتون كه به معني گل سرسبد بانوان است، زن هارون الرشيد خليفه بغداد نسبت ميدهند. ميگويند: روزي زبيده خاتون چنان بيمار شد كه هيچ كس به شفايافتنش اميد نداشت در چنان حال يك پزشك مادي پيدا شد، و در اندك مدتي او را از رنج بيماري رهاند. زبيده خاتون كه نميدانست چه پاداشي در برابر اين خدمت بزرگ به پزشك بدهد انتخاب آن را به خود وي واگذار كرد. او خواهش كرد زبيده خاتون دستور دهد در زادگاه وي شهري به افتخارش بسازند، همسر خليفه خواهش پزشك را پذيرفت و بيدرنگ دستور داد ساختن شهر را آغاز كنند. اين شهر را پس از احداث تبريز نام نهادند تا ميان اين نام و طبابت از نظر اسمي رابطه و قرينهاي برقرار باشد. چه طب به معني پزشكي است و «ريز» از مصدر ريختن اشتقاق يافته است.
بعضي ديگر نظريهاي مشابه اين دارند. ميگويند يكي از سركردگان سپاه هارون الرشيد هلاكوخان نام داشت. وي گرفتار تبي شد كه مدت دو سال هر چه به درمانش كوشيدند سودمند نيفتاد، و همه كسانش از شفايافتنش نااميد شدند. اتّفاقا گياهي را كه در همين محّل شهر تبريز روييده بود خورد، و در زمان بهبود يافت. به شكرانه شفا يافتن دستور داد در همان مكان كه آن گياه شفابخش روييده بود شهر بزرگي بسازند چون ساخته آمد آن را «تبرفت» نام نهاد؛ بعدها بر اثر تحريف و تصحيف به منظور آسان و زيبا شدن تلفظ تبرفت به تبريز مبدّل شد.
ميرزا طاهرخان يكي از دانشمندان و مردان بلند مقام ايران، پسر ميرزا ابراهيم خان ناظر ايالت درباره وجه تسميه شهر تبريز به نوعي ديگر اظهار نظر كرد. وي گفت: روزي كه ساختن اين شهر را آغاز نهادهاند هوا چنان خوب بوده كه مردم معتقد شدهاند هركس در اين شهر اقامت كند هرگز دچار تب نميشود. بنابراين تصور آن را تبريز نام نهادهاند. همين شخصيّت بلندنام گفت در خزانه سلطنتي اصفهان مسكوكاتي نگهداري ميشود كه نام زبيده خاتون همسر هارون الرشيد بر آنها
ص: 484
نقش است. اين سكّهها در مرند كشف، و به خزانه منتقل شده است. هچنين مقدار زيادي مسكوكات طلا و نقره از پادشاهان ماد به دست آمده، وي در دنبال سخنان خود آورد كه روي اين سكّهها خطها و صورتهايي به زبان يوناني نقش شده، و روي يكي نيز اسم دقيانوس ضرب شده، و از من خواست درباره دقيانوس اطلاعاتي به او بدهم. در جوابش گفتم كه درباره اين شخص اطلاعات خاصّي ندارم. شايد وي همان داريوش باشد.
شهر تبريز بارها دچار زلزله شده، نخستين بار شصت و نه سال پس از بناي آن زلزله مهمي روي داد كه تقريبا بيشتر شهر ويران گرديد. متوكل عباسي كه در آن زمان خليفه بود دستور داد آن را وسيعتر و بزرگتر از آنچه بود بسازند. صد و نود سال پس از اين حادثه روز چهاردهم صفر، زلزلهاي سختتر از بار اوّل تبريز را لرزاند و قسمت اعظم شهر را ويران ساخت. جغرافينويسان نوشتهاند مدتها بعد يكي از اخترگران معروف به نام ابو طاهر كه از مردم شيراز بود و در تبريز توطن اختيار كرده بود پيشگويي كرد در سال 235 هجري هنگامي كه آفتاب وارد برج عقرب ميشود زلزله مهيبي در تبريز به وقوع ميپيوندد و سراسر شهر خراب ميشود. مردم به پيشگوييش اعتنا نكردند. اخترگر براي اين كه خلق را از گزند زلزله برهاند پيش حاكم رفت و از وي خواهش كرد مردم را به بيرون شدن از شهر و رفتن به دشت و صحرا تشويق و وادار كند. او نيز در اين كار بسيار كوشيد؛ امّا چون بيشتر مردم به پيشگويي ستارهشناس اعتقاد تمام نداشتند، همچنين ميپنداشتند كه اخترگر و حاكم به غرضي آنان را به ترك شهر ترغيب ميكنند از خانه بيرون نشدند. اتّفاق را در همان روز و همان ساعت كه اخترگر پيشبيني كرده بود زلزله مهيبي روي داد، شهر ويران گشت و چهل هزار نفر جان باختند. سال بعد خليفه وقت به امير دينورن پسر محمد رودان ياردي نايب السلطنه ايران فرمان داد كه شهر را بزرگتر از آنچه بود تجديد بنا كند، و پيش از شروع از ابو طاهر منجم بپرسد كه چه روزي براي آغاز نهادن بدين كار سعد است. وي فرمان خليفه را به كار بست، و ابو طاهر ماه عقرب را معين كرد، و گفت اگر در اين ماه بازسازي شهر شروع شود هرگز دچار بلاي زلزله نميشود؛ امّا باشد كه از سيل آسيبهاي سنگين بدان رسد. و تاريخ بيانگر صحّت پيشگويي ابو طاهر شد.
از آن روزگاران روز به روز بر وسعت و عظمت تبريز افزوده شد. چنان كه
ص: 485
چهارصد سال پيش زمان پادشاهي غازانخان عرض آن از شمال به جنوب از كوه كوچك عين علي تا كوه مقابل آن به نام چورانداغ( Tchurandog )واقع در جنوب گسترش يافت؛ و طولش از مشرق به مغرب از رود آجي تا آبادي بانينج( Baninge )در دو فرسنگي تبريز درگذشت، و جمعيّتش آنقدر زياد بود كه بر اثر شيوع بيماري طاعون در يك محله شهر بيش از چهل هزار تن جان باختند و محلّات ديگر شهر از ظهور بيماري و مردن آن خلق آگاه نشدند.
در سال 696 هجري برابر 1490 ميلادي پادشاهان صفوي كه از اخلاف شيخ صفي بودند، و ايران را زير فرمان خود گرفته بودند مقّر حكومت خويش را از اردبيل وطن خود به تبريز منتقل كردند. پادشاه صفوي كه به سبب نزديك بودن تبريز به كشور عثماني از موقع شهر و تثبيت سلطنت خود مطمئن نبود، از اين جهت قزوين را به پايتختي برگزيد. دو سال پس از اين انتقال سلطان سليم پادشاه عثماني در سال 1514 ميلادي بر تبريز مسلّط شد. در آن بسيار نماند و پس از استقرار پادگان بزرگي به عثماني بازگشت، امّا غنيمتهاي بسيار برگرفت به علاوه قريب سه هزار تن از صنعتگران و هنرمندان شهر را كه بيشتر آنان ارمني بودند با خود به قسطنطنيّه برد و در آنجا مسكن داد.
مدتي كوتاه پس از بازگشتن سليم به عثماني، مردم تبريز ناگاه به پا خاستند و با كمك عدهاي از سپاهيان ايران بر پادگان تركان تاختند. همه را از دم تيغ گذراندند و بر شهر مسلّط شدند. سلطان سليم به شنيدن اين خبر خشمگين گشت و به بازگرفتن تبريز مصمّم شد، ولي عمرش وفا نكرد، امّا جانشينش شاه سليمان كبير، ابراهيم پاشا سردارش را به گرفتن تبريز مأمور كرد. وي شهر را به تصرف خويش درآورد، در آن قلعه نظامي مستحكمي ساخت؛ صد و پنجاه توپ در نقاط حساس قلعه نصب و چهار هزار تن از رشيدترين سربازان خود را در قلعه مستقر كرد و به نگهباني شهر گماشت، امّا هيچيك اين تدابير سودمند نيفتاد؛ دليرمردان تبريز پس از بازگشتن وي به كشورش بار ديگر ناگهان مردانه قيام كردند و شهر را به تصرّف خويش درآوردند. ابراهيم پاشا پس از سپري شدن سه سال دگربار مأمور گرفتن تبريز و گرفتن انتقام از مردمان آن شد. وي در سال 955 هجري مطابق 1584 ميلادي به صورتي وحشيانه بر تبريز مسلط شد، و سربازانش را در غارت كردن شهري بدان آباداني آزاد گذاشت. آنان با آتش و آهن چندان كه ميتوانستند خرابيها به بار
ص: 486
آوردند، تاراجها و شكنجهها كردند و فجايع بيشمار به بار آوردند، و در آخر قصر شاه تهماسب و همه ساختمانها و عمارات بزرگ را ويران ساختند؛ امّا مردم دلير تبريز دگربار هم، قدّ مردانگي برافراشتند، و در اوائل پادشاهي سلطان مراد عثماني، به كمك معدودي از سپاهيان ايران ده هزار تن افراد پادگان عثماني را كه مأمور حفاظت شهر بودند از پا درآوردند، و بر شهر مسلّط شدند. مراد از شجاعت و دليري و مردانگي مردمان تبريز سخت در وحشت افتاد، و سپاهي سنگين به سركردگي عثمان پاشا صدراعظمش به تسخير تبريز فرستاد. وي در سال 994 هجري شهر مردپرور تبريز را گرفت و به ترميم و تعمير قلاع و استحكاماتي كه قبلا عثمانيها ساخته بودند، و بر اثر حمله جنگجويان تبريز آسيب ديده بود، پرداخت.
هيجده سال پس از يورش سپاهيان عثماني به سال 1603 ميلادي شاه عباس با سپاهي اندك با مهارت و تدبيري درخور آفرين و تحسين تبريز را از چنگ عثمانيها بيرون آورد. او افراد رشيد سپاه خود را به چندين دسته تقسيم كرد. افراد اين دستهها تركهايي را كه معابر بيرون شهر را نگهباني ميكردند چنان به سرعت دستگير كردند و كشتند كه پادگان تركها را خبر نشد. آنگاه فرمانده سپاه ايران يك دسته از سربازان خود را در لباس بازرگانان به تبريز فرستاد. در آن زمان رسم بر اين بود كه كاروانهاي عظيم پيشاپيش حركت خود دستهاي را براي تدارك مقدمات ورود خود به شهر ميفرستادند. تركان بدين گمان كه نگهبانانشان درباره هويّت اينان تحقيق كافي كردهاند، مانع ورودشان نشدند. شاه عباس همين كه يقين كرد دسته پانصد نفري وي وارد شهر شدهاند با شش هزار تن سپاهي خود به پادگان دشمن حمله برد. دو تن از سردارانش نيز با گروهي لشكر از دو جانب به حمله پرداختند. نظاميان ترك كه خود را از همهسو در محاصره ديدند به شرط اين كه كشته نشوند، تسليم شدند.
مورّخان تصريح كردهاند كه سپاهيان ايران براي نخستين بار در اين جنگ تفنگ به كار بردند. و چون شاه تأثير سلاح آتشين را از نزديك دريافت دستور داد همه آنان را به تفنگ مسلّح و مجهّز كنند.
براي اين كه از اقوال مورّخان و محقّقان چيزي و گرچه مهم نباشد ناگفته نماند، عقيده مؤلفان ارمني را نيز ميآورم. آنان گفتهاند: تبريز از جمله شهرهاي بسيار كهن آسياست، و در زمانهاي قديم شاهستان يعني پايتخت ناميده ميشده. از
ص: 487
پادشاهان ارمنستان يكي به نام كسروئس( Cosroes )اين نام را به تبريز كه در زبان ادبي ارمنستان به معني جايگاه انتقامجويي است، تغيير داد. زيرا او پادشاه ايران را كه برادر وي را كشته بود در اين شهر شكست داد.
ايالت تبريز بزرگترين و مهمترين ايالات ايران است، به همين جهت لايقترين و مهمترين افراد به حكومت اين ايالت منصوب ميشوند. از اين شهر هر سال در حدود سي هزار تومان كه معادل يك ميليون و سيصد و پنجاه هزار ليور است عايد ميشود. البته درآمدهاي جنسي و غيررسمي كه به طور كلّي در حكومتهاي آسيايي به دست ميآيد، و مقدار آن نيز زياد است عايدي رسمي به حساب نيامده است.
حاكم تبريز به عنوان عالي و ممتاز «بيگلربيگي» خطاب ميشود، و هميشه سه هزار سوار زير فرمان دارد، و حكام و خانهاي شهرهاي قارص، اورميه، مراغه، اردبيل و بيست سلطان كه روي هم پانزده هزار سپاهي زير فرمان دارند همه فرمانبر وياند.
در تبريز دو تن از كشيشان به پيشبازم آمدند، و مرا در محلي كه براي اقامت و پذيرايي مسافران آماده دارند فرود آوردند. از ايشان خواهش كردم مدت پانزده روز خبر آمدن مرا به كسي نگويند. زيرا ميخواستم در اين مدت همچنان كه محمولاتم را هنگام ورود به مينگرلي كاملا مرتّب و منظّم كرده بودم، در اينجا نيز نظم و ترتيب بدهم، و چيزهايي را كه براي شاه آورده بودم چنان رديف و مرتّب كنم كه به هنگام لازم بتوانم يكايك را به معرض تماشاي شاهنشاه بگذارم. امّا ديري نگذشت كه بسياري از مردم آگاه شدند. ميرزا طاهر پسر تحصيلدار كلّ ايالت كه در آن زمان در غياب پدرش وظايف وي را انجام ميداد، كسي را نزد رئيس گروه مبلّغان فرستاد و پيغام داد از اين كه وي را از ورود اروپايياني كه به خانه خود پذيرفتهاند آگاه نكردهاند متعجب شده است. اسقف براي پوزش طلبي از قصورش نزد وي رفت؛ از طرف من به وي گفت: چون تازه آمدهام و هنوز خود را براي بيرون رفتن آماده نكردهام خدمت نرسيدهام، و البته چند روز ديگر پس از اين كه في الجمله به وضع خود سر و صورتي دادم براي عرض سلام خدمت ميرسم.
روز بيست و سوّم آقاي ميرزا طاهر كه در سفر اوّلم با او آشنا شده بودم، همراه پسر خان گنجه به ديدنم آمد، وي با محبت و مهرباني زياد مدت دو ساعت درباره اخبار و اوضاع اروپا خاصّه پيشرفت علم و صنعت در آن قاره مطالبي از من پرسيد.
ص: 488
از آن پس مدتي با خوشحالي و مسرّت از دولتمندي و مقامات مهّم افراد خانواده خود، و وظايف خطيري كه به برادرانش سپرده شده صحبت كرد و گفت او ارشد سه برادر جوانترش ميباشد و همه تأهل اختيار كردهاند. ابراهيم پدر ميرزا طاهر چنان كه اشاره شد محصّل كل ماليات در سراسر آذربايجان بود. همان كسي بود كه در كتاب تاجگذاري شاه سليمان بارها از او ياد و خبرهايي از وي درج شده است. «1»
وقتي من وارد تبريز شدم در آنجا نبود، و براي انجام دادن امور مربوط به خود به شروان واقع در نزديكي درياي خزر رفته بود و پسرش وظايفش را انجام ميداد. وي به زبان تركي و عربي آشنا بود، و به اين زبان و زبان فارسي كتابهاي زياد داشت. افزون بر اين طيّ چند سال از يك مبلّغ مسيحي فلسفه غربي و علوم اروپايي را فرا گرفته بود. روي هم رفته مردي متبحّر، هوشمند، روشنبين و عارف بود. بعد از دو ساعت صحبت كردن در موضوعات مختلف اظهار تمايل كرد كه ساعتها و جواهرهايي را كه ميتوانست بخرد نشانش بدهم. من نه ميل به اين كار داشتم و نه آماده بودم. امّا آنقدر اصرار كرد كه نتوانستم تقاضايش را رد كنم. ناچار يك قسمت از جواهرهاي كوچك و كمبها را نشانش دادم. او چند تاي آنها را انتخاب كرد و برداشت.
چون شب درآمد طهماسب بيگ كه به جاي پدرش منصورخان در سمت فرمانرواي آذربايجان خدمت ميكرد و پدرش پيوسته در دربار شاه است زرگر خاصّش را نزد من فرستاد و پيغام داد كه روز بعد جواهرات كوچك و سبكقيمتم را به معرض تماشاي او بگذارم. در جواب وعده و قول دادم در موقع معين خواهم رفت، و روز ديگر، هم به ديدن وي و هم به ملاقات ميرزا طاهر رفتم.
روز بيست و پنجم در محضر مقامات بلند پايه و شخصيّتهاي مهم امور دولتي خبر به دام افتادن يك كاروان مهم تجاري به دست دزدان، مورد تأييد و تصديق قرار گرفت. اين كاروان در ماه گذشته از طريق اصفهان، از راه خشكي به هندوستان در حركت بوده است. معمولا هر سال در ماه اوت از راه قندهار واقع در خراسان كاروان بزرگي به طرف هندوستان راه ميافتد. اين كاروان ثروت زياد به همراه داشته، و با اين كه عده كاروانيان بسيار بوده، راهزنان افغاني در فاصله سه روز راه، به مرز
______________________________
(1)- اين نخستين اثر شاردن پس از اولين سفرش به ايران بود كه در سال 1671 ميلادي 1050 خورشيدي چاپ و منتشر شد.
ص: 489
هندوستان به كاروان زده و كليّه اموال آنان را به غارت بردهاند، قاطعان طريق همان افغانان يا تاتارهاي تابع ايران بودهاند، و قبلا از محلّ حركت و جاي تجمّع قافله اطّلاع دقيق و كامل داشتهاند.
راهزنان مجهّز و مسلّح بوده و عدهشان بيشتر از پانصد نفر نبوده، امّا از كاروان دويست نفر مسلّح نگهباني ميكرده، افزون بر اين دو هزار نفر مرد كه بيشترشان هندي بودهاند قافله را همراهي ميكردهاند. محافظان مسلّح كاروان در نخستين دقايق برخورد، بدون مقاومت گريختهاند، ديگر همراهان قافله نيز در پي نگهبانان پا به فرار نهادهاند، و در مجموع دفاعشان در برابر مهاجمان چنان اندك و سست بوده كه بيش از پانزده نفر كشته نشدهاند، و اين عجب نيست زيرا نگهباني كاروانها را اغلب ارمنيها و هنديهايي به عهده ميگيرند كه گرچه رشيد و دلير مينمايند همين كه چماقي بالا رفت همه ميگريزند، و ميدان را به دشمن ميسپارند. ديگر كاروانيان چون خود را در معرض خطر و تلف ديدند هر يك به جايي پناه ميبرد، و در نتيجه هرج و مرج و آشفتگي عجيبي روي ميدهد.
در اين تصادف بيش از چندين ميليون پول و كالا به غارت رفته، اما مقدار واقعي خسارت معلوم نيست، چه بعضي از بازرگانان براي اين كه اعتبارشان متزلزل و كاسته نشود از افشاي زياني كه به آنان رسيده خودداري ميورزند؛ و برخي ديگر براي اين كه آشكارا نشود چه مبلغ حقوق ديوان را نپرداختهاند مقدار حقيقي زيان خود را بر زبان نميآورند. به هر روي مطابق صورتي كه شصت تن از بازرگاناني كه مالشان به غارت رفته به حضور شاهنشاه تقديم كردهاند در جريان اين راهزني سيصد هزار تومان برابر سيزده ميليون و پانصد هزار ليور به آنان خسارت وارد آمده است. امّا بسياري از صاحبان كالا مطمئناند اين مبلغ تنها نيمي از زيانهاي وارد بر ايشان بوده است.
گفتني است كه حاكم قندهار متهم به شركت در اين راهزني بوده از اين جهت شاهنشاه فرمان داده وي را دستگير كنند، غل آهنين به گردنش بيندازند بر اشتري بنشانند و به انتخاب خودش همراه يك نوكر به اصفهان بياورند.
براي من حكايت كردند كه راهزنان چندان وحشي و بيابانگرد و جاهل بودهاند كه طلا از نقره و جواهر از منجوقهاي شيشهاي بازنميشناختهاند، و آنها را درهم آميخته به حسب كيل و وزن تقسيم ميكردهاند. اين مطلب در نظر من سخت
ص: 490
شگفتانگيز و باورنكردني آمد، و اگر به تواتر نميشنيدم البته باور نميكردم.
در يكي از اوّلين روزهاي ماه مه معاون حاكم آذربايجان كسي را در پي رئيس گروه مبلّغان كاپوسن فرستاد تا از او راجع به اسقف ارمنستان و محلّي كه وي در آنجا پنهان شده اطلاعاتي كسب كند. ما همه از محلّ اختفاي بطريق آگاه بوديم امّا چون ميدانستيم كه مقصود آنان توقيف و اعزام او به ارمنستان است تا در آن جا وي را به زندان كنند، در اينباره سخني بر زبان نياورديم.
چنان كه پيش از اين ياد شد دربار شاهنشاه به حاكم ارمنستان دستور داده بود براي اداي قرضهاي بطريق مأموراني جهت جمعآوري پول به ديهها و آباديها بفرستد تا از ارامنه به نسبت دارايي و امكاناتي كه دارند مبلغي كه اداي وامهاي بطريق را كفايت كند جمعآوري نمايند. حاكم ايروان فرصت را غنيمت شمرده مبلغي در حدود دو برابر آنچه لازم بود به جبر و عنف از مردم گرفته بود و به سود خود ضبط كرده بود. اسقف بر اين اميد بود كه حاكم ايروان همه پولهاي جمع شده را در اختيار او بگذارد تا وي قرضهايش را به مأموراني كه براي اين كار از قسطنطنيه آمده بودند بپردازد، و باقيماندهاش را به نفع خود ضبط كند، امّا حاكم نه تنها چنين نكرد، بلكه بابت قرضهاي بطريق كه مبلغ آن چهل و پنج هزار ليور بود بيش از بيست و سه هزار ليور نپرداخت. و بقيه را خود برداشت. اسقف از بيانصافي و نادرستي حاكم ناراضي و خشمگين گشت و بر اين نيت بود به اصفهان برود و به شاه شكايت برد. از روي ديگر حاكم بر اين اعتقاد بود كه بايد از اين كه وامهايش بدين صورت پرداخته شده شادمان و خرسند باشد، و هرگز به اين فكر نپردازد كه چقدر پول جمعآوري شده، و چه مبلغ آن به تأديه قروض او اختصاص داده شده است.
اگر مردم زبان به ناسزا گفتن بطريق نميگشودند، و از او به زشتي ياد نميكردند هرگز به حسابرسي نميپرداخت، و عليه مظالم حاكم جار و جنجال به پا نميكرد. اما براي اين كه خشم مردم را نسبت به خود تسكين دهد، و به آنها بنماياند كه آن همه پول را تنها براي اداي قرضهاي او به جبر و زور از آنان نگرفتهاند داد و فرياد راه انداخت و نادرستي حاكم را بر ملا و آشكارا كرد. فرماندار ايروان وقتي از تصميم اسقف آگاه شد به وسيله فرستادگان مخصوص از همه حكام شهرهاي نزديك درخواست كرد اگر اسقف به شهر آنان درآمد وي را بگيرند و نزد وي بفرستند، و وقتي پيك حاكم ايروان به تبريز رسيد اسقف وارد اين شهر شده بود. ارامنه اين شهر
ص: 491
نه تنها در اختفاي وي كوشيدند، بل كه با دادن پيشكشها و رشوههاي لايق به بزرگان و صاحبان مقام و افراد برجسته حكومت، مساعدت ايشان را نسبت به بطريق فراري جلب كردند، و وقتي آنان و عامه مردم از ستمي كه بر او رفته بود آگاه شدند اجازه دادند با خيال راحت و آزادي كامل براي دادخواهي به اصفهان سفر كند.
روز ششم رستم بيگ وزير جنگ كسي را نزد من فرستاد و مرا از ورود خويش به تبريز آگاه كرد. حاكم ورود مرا به او خبر داده بود. همان روز به ملاقاتش رفتم و از ديدارش شادمان گشتم. من در نخستين سفرم به ايران با او آشنا و دوست شده بودم. رستم بيگ بزرگ مردي هوشمند، خيرانديش، استوار كار و مردانهرو، و دليرترين مردان دربار بود. وي برادر حاكم قندهار بود. همان حاكمي كه متهم بود با دزداني كه كاروان هند را غارت كرده بودند شريك و همدست بوده است. چون شخصيّتي با اراده، شجاع، روشننظر و خوشسيما، و گشادهرو بود، شاه وي را بسيار گرامي ميداشت. قريب يك سال پيش شاه او را مأمور بازرسي تسليحات و تجهيزات نيروي مسلّح آذربايجان كرده، و هنوز در اين استان به سر ميبرد، و چنان كه اطلاع يافتهام اكنون مأموريتش پايان يافته و سي و پنج هزار اكو به دست آورده است. من از ديدار و مجالست و مصاحبت وي لذّت بسيار بردم. او نقشههايي را كه طيّ مدّت اقامت خود در اين سرزمين از اين استان رسم كرده بود نشانم داد و اجازه فرمود از روي آن نقشهاي براي خودم بكشم. همچنين نقشه جهاننمايي را كه در اروپا چاپ شده بود نشانم داد، و يكايك اشتباهاتي را كه در آن راه يافته بود به من نمود.
شام را با او صرف كردم، و تا وقتي شب به نيمه نرسيد اجازه مرخصي به من نداد.
روز هفتم رستم بيگ به خانه من آمد، و با تشريففرمايي خود مرا قرين شادي و مباهات فرمود و همه ساعات بعد از ظهر را با هم صحبت كرديم و شب با هم شام خورديم.
روز هشتم و سه روز بعد آن اجناسي را كه طهماسب بيگ و ميرزا طاهر مايل به خريدن آنها نبودند از ايشان پس گرفتم، و آنچه را پسنديده بودند تحويلشان دادم. بهاي آنچه خريده بودند از هزار اكو بيشتر نبود. از معاملهگري با ايشان هيچ سودي نصيبم نشد. گرچه سخت به زحمت افتادم اما همين كه معامله قطعي شد بهاي اجناسي را كه خريده بودند پرداختند. طهماسب بيگ وعده داد چون در معامله به من سود نرسانده از مساعدتها و حمايتهاي پدرش كه در دربار اصفهان نفوذ
ص: 492
و اعتبار تمام داشت بهرهمندم كند. ميرزا طاهر نيز به من قول داد برادران مخصوصا عمويش كه سردار شاه بود همواره مرا از كمكهاي خويش مستفيض خواهد كرد.
باري، اين دو ناچارم كردند به جاي سودي كه از آن محروم شده بودم سفارشنامههايي را كه درباره من براي شخصيّتهاي بزرگ مذكور نوشته بودند بپذيرم.
بيمورد نيست در اينجا به مناسبت اشاره كنم كه نبايد در چنين موارد تعارفات و خوشامدگوييهاي رجال و درباريان ايران را باور كرد و بدانها دل بست؛ زيرا ايرانيان براي جلب منافع مادّي خود و گرچه قابل توجّه و بسيار نباشد حاضرند همهگونه تعارف و مدح و تملّق بر زبان آورند. چنان زبانآوري و تظاهر به صميميّت ميكنند كه بدبينترين و ناباورترين افراد را به سخنان مهرآفرين خويش فريب ميدهند.
روز سيزدهم براي به جا آوردن مراسم خداحافظي پيش رستم بيگ رفتم.
زيرا وي ناچار بود دو روز بعد به اردبيل سفر كند. او براي اين كه در دربار و ديگر جاها به مراد دل راهيابم و بدون رويارو شدن با دشواريها و نابسامانيها كارهايم را انجام بدهم و زودتر به مقصد و مقصود برسم با روشننگري و مصلحتانديشي قابل تحسين و آفرين به من دقايق و نكات بسياري آموخت و راه موفقيّت را نشانم داد.
سپس سفارشنامههايي به چند تن از منسوبانش كه همه در دربار مقامات بلندي داشتند نوشت. مخصوصا به خسروخان فرمانده تفنگداران كه از جمله رجال معتبر و مهّم دربار بود توصيهنامه مؤثري بدين مضمون نوشت:
هو، به عرض بزرگترين و برجستهترين شخصيّت دربار شهرياري. آن كه از غايت بلندي پايگاه سر به آسمان ميسايد، ميرساند كه: شاردن فرانسوي گل سرسبد جامعه بازرگانان مسيحي كه از سوي شاهنشاه فقيد خلد آشيان مأمور بود به اروپا سفر كند، و ارزندهترين و كميابترين جواهر و نفايس را براي او بخرد و بياورد؛ و اكنون چند روز ميگذرد كه وارد دارالسلطنه تبريز شده است. چون از زمانهاي گذشته من و او دوست صميم و مهربان هم بودهايم، مرا از همه نيات و كارهاي خود آگاه ساخته است و گفته است چون شاهنشاه فقيد كه مرا با چنان مأموريتي به اروپا فرستاده اكنون درگذشته و روح پاكش به عالم عليّين پيوسته و در بهشت برين جايگزين شده، از من كه دوست صميم و امين و قديم او هستم توقع دارد كه وي را به يكي از اجلّه بزرگان دربار بشناسانم تا او را به حضور شهريار معظّم معرفي
ص: 493
نمايد. وي پس از اين كه اندكي از صفتهاي عالي و فضايل بسيار آن حضرت را از زبان من شنيد دل به لطف و كرم آن شخصيّت واجب التعظيم بست و خواهش كرد او را به حضور مبارك ارفع امجد معرفي كنم. اينك به اعتماد مراحم عاليه آن حضرت او را به آستان مبارك ميسپارم، و بر اين اميدم از بركت عنايات و مراحم حضرت اجل به كمال مقصود راه يابد. تمنّاي چاكر و او از آن حضرت آنست وسايلي فراهم آوريد كه جواهرات و نفايسي كه از اروپا با خود آورده به دست شاهنشاه عظيم الشأن برساند. اگر اين بازرگان بزرگ مسيحي از رشحهاي از عنايات عاليه آن حضرت بهرهور شود سبب خواهد شد كه ديگر بازرگانان مسيحي به استظهار چنين حمايتها به پيشگاه شهريار ايران رو آورند، و ارزندهترين نفايس خود را عرضه بدارند.
روز هجدهم به قصد ادامه سفر از نايب الحكومه و ميرزا طاهر خداحافظي كردم. در آن ساعت اين دو با هم بودند و از سر لطف و مهرباني راهنمايي برايم معين كردند. من با نهايت تواضع از محبت و عنايتشان تشكر كردم و گفتم بدين جهت از ايشان درخواست راهنما و همسفر كردهام كه با اطمينان خاطر، بدون كمترين نگراني و دلواپسي به سفر خود ادامه دهم. آنان جواب دادند فرمانهاي شاه و گذرنامهاي كه از سوي معظم له به نام من صادر شده مطمئنترين و مهمترين اسكورت است، و با داشتن آنها ميتوانم با فراغ خاطر سفر كنم، و با نشان دادن آنها هر چه لازم دارم از هركس بگيرم. همچنين آنان به من گفتند از سرزميني ميگذرم كه در سراسرش امنيّت كامل برقرار است، و از اين جهت راهنما انتخاب و در اختيارم گذاشتهاند تا باور كنم كه نسبت به من نهايت محبّت و همراهي را رعايت كردهاند.
عدهاي از افراد روشناس و صاحبمقام نيز كه در آن مراسم خداحافظي حضور داشتند متّفقا گفتههاي آن دو را تأييد كردند و گفتند در حقيقت به هيچ راهنما احتياج ندارم. و ميتوانم با اطمينان خاطر به سفرم ادامه دهم. با وجود اين به منظور اعتماد بيشتر از آقاي ميرزا طاهر خواهش كردم سفارشنامهاي به مأموران گمرك و ماليات بنويسد تا در طيّ سفر هيچگونه ناراحتي براي من فراهم نكنند، و مجبور نباشم جا به جا فرامين شاهنشاه و گذرنامهام را به آنان نشان بدهم. وي بيدرنگ تقاضاي مرا پذيرفت، سفارشنامهاي بدين شرح برايم نوشت و به من داد:
هو اللّه، امروز كه دوّم ماه صفر المظفر سال 1084 است جناب شاردن گل سرسبد همه بزرگان اروپا از اينجا عازم شرفيابي به دربار شاهنشاه است. وي حامل
ص: 494
بسياري از جواهرهاي گرانبها و ديرباب است كه به فرمان شاهنشاه پس از تفحّص بسيار از اقطار و اكناف جهان خريده و بر اين آرزوست كه آنها را نثار پاي شاهنشاه معظم، خليفه جهان كند. از اينرو به موجب اين فرمان به همه مأموران در هر جا و هر مقام اعم از حكام لشكري و كشوري، قضات، و مسؤولان گمرك، ماليات، و راهداران اكيدا دستور داده ميشود كه اين بازرگان معتبر و گرامي در طيّ مسافرت خود به هر جا درآيد بايد هر چه را بخواهد بيدرنگ آماده كنند، و از هيچ خدمتگزاري دريغ نورزند. بايد چنان كنند كه بيهيچ رنج و آسيب خود و آنچه با اوست به مقصد برسد. هيچكس حق ندارد به هيچ عنوان حقوق گمركي يا مالياتي يا باج راه از حضرت ايشان طلب كند. همه مأموران و مسؤولان موظفند كه نه تنها مواظبت تام و تمام نمايند كه در طي راه هيچگونه صدمه و ناراحتي به ايشان نرسد، بل كه بايد همگان نسبت به معزّي اليه چندان حسن خدمت به جاي آورند كه با دل شاد و رضاي كامل به زيارت ذات همايوني سرافراز و مباهي گردد.
در حاشيه مهر عبارتي از قرآن بدين مضمون آمده بود به پروردگاري رو آوردهام كه پناهگاه من است و به محمّد فرستاده او گرويدهام.
روز بيستم ميرزا طاهر يكي از گماشتگان خود را نزد من فرستاد تا تحقيق كند آيا حقيقت دارد كه من و همراهانم ميخواهيم تنها و بدون همراهي كاروان حركت كنيم؛ ضمنا به من بگويد بهتر بلكه لازم است به انتظار حركت دستهاي بمانم زيرا.
سفر كردن تنها چند نفر مصلحت و خالي از خطر نيست مخصوصا مسافرت من كه بيگانه و غريبم و محمولات گرانبهايي دارم. همچنين در اين فصل كردها و صحرانشينان و تركمنها و ديگر قبايل بيابانگرد در نقاط مختلف پراگندهاند، و اغلب راهزن و در كمين مسافرانند. آنان به سبب شدت گرما با زن و بچه و اغنام و احشام خود از دشتها به كوهستانها حركت ميكنند تا هم گوسفندانشان بچرند، هم از هواي لطيف و ملايم كوهستان بهره بگيرند و هم راهزني كنند.
راستي اينست مصمّم بودم روز بعد از تبريز حركت كنم امّا پيغام و اخطار قاطع ميرزا طاهر مرا نگران كرد. اگر همان روز كه تصميم كرده بودم راه ميافتادم ظاهرا هفت هشت روز جلوتر بودم، امّا بسا ممكن بود كه اصلا به مقصد نرسم. از روي ديگر اين انديشه در ذهنم قوّت گرفت كه غرض وي از اين پيغام اين بوده كه شانه خود را از زير بار مسؤوليت مسافرت من خالي كند و در صورتي كه بياعتنا به
ص: 495
نصيحتگري و رهنمايي وي تنها حركت كنم خطرات احتمالي را به گردن من بيندازد. اين تصورات تشويشانگيز مرا بر آن داشت كه سفرم را مدّتي دنبال بيندازم.
روز بيست و ششم ميرزا طاهر وسيله كسي مرا آگاه كرد برادر رييس اتاق تجارت كه مردي نجيب و شريف است دو سه روز ديگر به اصفهان ميرود و اگر بخواهم و آماده باشم، ميتوانم با او همسفر شوم. در اين صورت مؤكدا به وي سفارش خواهد كرد كه در تمام طول راه با من به محبت و رأفت رفتار كند و از هيچ نوع مساعدت دريغ نورزد. من از لطف و مهرباني وي به نيكوترين بيان سپاسگزاري كردم، و پيغام فرستادم از اين كه موجبات آشنايي مرا با چنين شخصيّتي بزرگوار و در خور احترام فراهم ميكند، پيوسته شاكر احسان ايشان خواهم بود. از روي ديگر پس از اين محبتهاي گرانمايه از تصورات و توهّمات ناستوده و دور از واقعيّتي كه درباره وي كرده بودم پشيمان و شرمسار گشتم.
روز بيست و هشتم همراه برادر ملك التجار از تبريز بيرون شدم. اين شخصيّت معروف و عاليقدر يكي از بزرگان روشناس شاهنشاه بود و ده خدمتگر و چهارده اسب همراه داشت. پس از اين كه سه فرسخ از راه همواري كه از ميان دامنههاي سرسبز و خرّم كوهستانها ميگذشت عبور كرديم در شهرك باسمنج كه داراي قريب ششصد خانه بود فرود آمديم. از هر سوي اين شهرك جويهاي آب روان بود. پيرامنش را باغهاي باصفا و خوشمنظري فرا گرفته بود. درختان تبريزي و زيزفون بسيار داشت، و مردم براي پوشاندن سقف اتاقهاي خانههاي خود از چوب آنها استفاده ميكردند.
روز بيست و نهم پنج فرسنگ پيموديم. ابتدا از بالاي تپّه كوچكي گذشتيم، سپس وارد دشت زيبا و سرسبز و حاصلخيزي شديم كه ديهها و آباديهاي خرّم و باصفا داشت، و سرانجام در ديهي به نام آجي آقاچ( AdgyAghatch )بار افكنديم. اين دشتها سرسبزترين مراتع و چراگاههاي ماد است، و به جرأت ميتوانم بگويم خرّمترين دشتهاي جهان به شمار ميآيد. زيباترين، اصيلترين اسبهاي استان در اين شهرك تربيت ميشوند. قريب سه هزار اسب در اطراف راه ميچريدند. رسم بيشتر نواحي ايران چنين است كه سي و پنج تا چهل روز- از ماه آوريل تا آخر ژوئن- اسبهاي خود را براي چريدن در دشتها و دامنههاي كوهها رها ميكنند. در طيّ اين مدت معده اسبها از فضولات تخليه و شسته ميشود، و با نشاط و فربه و
ص: 496
زورمند ميگردند. در اين مدت حتي چندين روز بعد، از اسبها كار نميكشند، بل كه در اصطبل و چراگاه فقط چرا ميكنند. باقي ايّام تابستان را به آنها كاه و علف ميدهند. به ديدن اين چراگاههاي گسترده دامن از برادر ملك التجّار پرسيدم آيا در ديگر نواحي ماد چنين چراگاههاي وسيع و سرسبز و پرگياه وجود دارد؟ گفت:
آري. در اطراف دربند «1» نيز چنين مراتع خرّم و انبوه هست، امّا به قدر اين دشت وسعت ندارد. بنابراين ميتوان قول مورّخان گذشته را كه در آثار خود آوردهاند كه سرزمين ماد جايگاه پرورش رمههاي بسيار از اسبهاي اصيل و نژاده است، باور داشت. آنان نوشتهاند كه فرمانروايان ماد ايلخيهايي مركب از پنجاه هزار اسب داشتهاند. بنابراين بايد محلّ نيس( Nyse )را كه به داشتن اسبهاي اصيل و بادرفتار و آتش نعل شهره آفاق بود در سرزمين ماد جستجو كرد. اتين( Etienne )جغرافيدان معروف زمان باستان نوشته است كه نيس در سرزمين ماد بوده است.
من براي برادر ملك التجّار خصوصيّات اسبهاي نيسي را كه مورّخان قديم در نوشتههاي خود آوردهاند، به تفصيل تمام شرح دادم و گفتم فاورن( Favorin )مخصوصا نوشته است كه رنگ همه اسبهاي نيسي زرد كمرنگ است، و او در جوابم گفت كه هرگز نه چنين چيزي خوانده و نه از كسي شنيده است. من نيز در اين مورد در تمام طول مسافرتم از بسيار اشخاص دانا و صاحب خبر پرسيدهام، امّا چندان كه تحقيق و پژوهش كردم از جايي كه همه اسبان آن اصيل، و پوستشان زرد كمرنگ باشد اطّلاع نيافتم.
روز سيام شش فرسنگ راهي را كه نسبة صاف و هموار بود، و به صورت مارپيچ از ميان تپّهها ميگذشت پيموديم. پس از دو ساعت راهپيمايي نزديك ويرانههاي شهر بزرگي رسيديم كه ميگفتند شاه عباس بزرگ فرمان داده سراسر آن را به طور كامل ويران كنند. در طرف چپ راه سنگهاي بزرگ و مدوّري ديده ميشد.
ايرانيان ميگفتند اين سنگها باقيمانده آثار جنگهايي است كه ميان مادها و كائوس( Caous )ها اتفاق افتاده است. قوم اخير در جريان جنگ در اين محل جلسه مشورتي تشكيل دادند، و چون رسمشان اين بود كه هر فرمانده هنگام ورود در مجلس مشاوره سنگ مدوّر بزرگي با خود ميآورد كه روي آن بنشيند چندين سنگ كنار هم
______________________________
(1)- در بند يكي از شهرهاي داغستان بر كنار درياي خزر است.
ص: 497
جمع شده است.
كاووسها افراد افسانهاي ايراني ميباشند كه كاووس پادشاه ايران پسر قباد، پسر خسرو كه از جمله پادشاهان دومين سلسله سلاطين ايران است به همين نام خوانده شده است. سرگذشت اين پادشاهان به سبب قدمت دوران زندگي آنان به صورت اسطوره و افسانه درآمده و هرودت در اثر خود حكايتي بدين مفهوم آورده است.
سپاهيان ايران به منظور نبرد با سيتها( Seythe )به حركت درآمدند و وقتي به تراس رسيدند داريوش فرمان داد كه هريك از افراد لشكري هنگام عبور از آنجا سنگ بزرگي به جا گذارند.
امّا آنچه قابل توجّه و شگفتانگيز ميباشد اينست كه اين سنگها آنقدر بزرگ و حجيم است كه نه تنها يك نفر نميتواند يكي از آنها را جابهجا كند، بلكه هشت نفر نيز به دشواري و زحمت ميتوانند حركت بدهند. چنين مينمايد اين صخرههاي عظيم را از كوهي واقع در شش فرسنگي آنجا به آن محلّ آوردهاند.
در راه به سه كاروانسرا رسيديم كه بزرگ و در نهايت زيبايي و عظمت ساخته شده بود. و سرانجام در آبادي قراچمن واقع در دامنه يك تپه فرود آمديم. اين آبادي به قدر باسمنج بزرگ و پرجمعيّت نبود امّا هم چندان خوشمنظر و باصفا بود.
روز سي و يكم چهار فرسنگ راه پيموديم. گذرگاهمان از دشتي در نهايت خرّمي و سرسبزي و حاصلخيزي بود. در ميان راه از نزديك ديه بزرگي گذشتيم كه پيرامون آن باغهاي زيبا و بزرگ و خوشمنظر بود، و از هر سوي آن جويهاي آب جريان داشت. اين ديه باصفا تركمن ناميده ميشد، و از اين جهت بدين نام موسوم بود كه در مزارع و مراتع آن گروه بسياري از تركمانان به چوپاني اشتغال داشتند.
روز اول ژوئن پس از پيمودن دو فرسنگ راه صاف و هموار به كوهستاني رسيديم كه راه از ميان آن ميگذشت. اين قسمت راه بسيار صعب العبور بود. رودخانه كوچكي با جرياني سخت تند در مسيري مارپيچ جاري بود، و چون در چند جا راه را قطع ميكرد، ناچار شديم در چندين نقطه از آن بگذريم، آنگاه در ميانه فرود آمديم. اين شهرك در دهي گسترده دامن و حاصلخيز و سرسبز و محصور در كوهستان بنا شده، اين رشته كوه ماد را از پارت جدا ميكند و به همين سبب شهرك ميانه را ميانه مينامند. سازمان گمركي و مالياتي ميانه در بدرفتاري نسبت به مسافران و بازرگانان جزء شهرت تام دارد؛ امّا چون برادر ملك التجّار را شناختند و به هويّت من
ص: 498
نيز پي بردند از هرگونه سختگيري و برخورد با ما احتراز جستند.
در مشرق زمين و به تخصيص در ايران رسم بر اين جاري است كه مأموران گمرك و ماليات حق ندارند مزاحم افراد با شخصيّت و بزرگان و منسوبان و خدمتگران دربار هر چند در مقام پايين باشند، بشوند، همچنين اجازه ندارند كه مايه زحمت و عدم رضايت شخصيّتهاي معتبر خارجي بشوند، و اگر مأموري بر خلاف اين دستور عمل كند پايش را در فلك ميكنند.
روز دوّم به سفر خود ادامه داديم؛ امّا به سبب خراب بودن پل رودخانه و ناهمواري راه كه از ميان كوههاي صعب العبور ميگذشت مدتي معطل مانديم، و سرانجام به زحمت و رنج بسيار از آنجا گذشتيم. در نتيجه هر چند جهد كرديم نتوانستيم بيش از سه فرسنگ برويم. رود ميانه كه نسبة پهناور، و جريانش تند است از يك فرسنگي آن ميگذرد. بسيار جستجو كرديم تا گداري براي گذشتن بيابيم و نيافتيم. سرانجام به لطف پروردگار از محلّي كه عرض رودخانه از جاهاي ديگر بيشتر و گوديش كمتر بود به زحمت زياد گذشتيم، و محمولات خود را بدون آن كه به آنها آسيبي برسد، به طرف مقابل رود رسانديم. سپس پنج ساعت در كوهي مرتفع و سخت گذر راه پيموديم.
چنان كه پيش از اين اشاره شد اين رشته كوه كه دو ايالت بزرگ ماد و پارت را از هم جدا ميكند يكي از شاخههاي طويل توروس «1» است كه از اروپا تا چين امتداد دارد و از مسكوي، چركستان مينگرلي، گرجستان سرزمين باكتري، ايالت قندهار، و هند ميگذرد. در قله كوه گذرگاه ما قلعه خرابه بزرگي بود كه به آن قلعه دختر ميگفتند، و مردم حكايت ميكردند اين قلعه را اردشير كه يونانيان او را ارتاگزرسس مينامند بنا كرده تا شاهزاده خانمي نژاده و والاتبار را در آن زنداني كند. شاه عباس بزرگ اين قلعه را كه پناهگاه دزدان شده بود از بن ويران كرد. از آن پس چندين رشته راه خوب از اين مركز به اطراف كشيد تا مسافران مخصوصا در زمستانها به راحتي از اين طرق رفت و آمد كنند.
در آخرين ساعت راهپيمايي آن روز از پل محكم و خوبي كه بر روي رودخانه قزلاوزن- رودخانه زرين- بسته بودند گذشتيم، و در كاروانسراي بزرگي كه
______________________________
(1)- توروسtaurus همان كوه قفقاز است.
ص: 499
نزديك پل براي توقف مسافران ساخته شده بود و سمله( Semele )نام دارد بار افگنديم.
رود قزل اوزن از رود ميانه بزرگتر و جريانش تندتر است. اين رودخانه از سلسله جبال درگزين سرچشمه ميگيرد و به طرف ماد جريان مييابد، و پس از گذشتن از شهر معتبر اردبيل به درياي خزر ميريزد. قزل اوزن در فاصل ميان پارت و ماد است، و در تغيير آب و هواي دو سرزمين تأثير بسيار دارد. چنان كه هواي ماد غالبا ابرناك و مرطوب است. در آنجا باد زياد ميوزد، و باران به قدر كافي ميبارد. بر اثر رطوبت كافي در غالب نقاط به طور ديم استفاده زراعي ميشود. اما هواي پارت چنان خشك است كه گاهي در مدت شش ماه نه در آن بارندگي ميشود و نه برف ميبارد. زمينش شني است، و بدون آبياري زراعت سود نميدهد.
سرزمين پارت كه در قرون قديم يكي از امپراتوريهاي مهم بوده اكنون يكي از مهمترين استانهاي ايران است. چون از املاك خالصه شاه ميباشد حاكمي به آن جا فرستاده نميشود. ايرانيان ميگويند اين سرزمين از طرف مشرق به خراسان، از طرف جنوب به فارس كه ايران حقيقي و اصلي به شمار ميرفته، از مغرب به آذربايجان يا ماد، از شمال به گيلان و مازندران- هيركاني باستان- محدود است. طول پارت دويست فرسنگ و عرضش در حدود صد و پنجاه فرسنگ است. هوايش خشك است، اما بنا به آنچه ميگويند همه نقاطش داراي سالمترين هواي سراسر گيتي است. بسياري از جاهاي آن كوهستاني است، اما همه اين ارتفاعات خشك و عاري از درخت و سبزه و گياه است، و جز انواع خار در آن نميرويد. در اين سرزمين آنجا كه رودي يا چشمهاي جريان دارد، يا در كاريزي آب روان است از بركت آب زمين حاصلخيز و پردرخت است، اما در نقاط بدون آب زراعت ديمي ممكن نميشود.
اين سرزمين وسيع بيش از چهل شهر ندارد. اين مقدار شهر نسبت به وسعت آن اندك است. اما چون ايران اصولا كشوري كم جمعيت ميباشد همينقدر نيز مهم است.
مردم مشرق زمين پارت را عراق عجم- عراق ايران- مينامند تا از عراق عرب متمايز باشد. همچنين به آن بلاد الجبل ميگويند زيرا پارت يا عراق عجم سرزميني كوهستانيست.
مورخان باستان بر اين باورند كه پارتها شاخهاي از نژاد سيتها ميباشند، اما به عقيده من نژادشان به تركان و تاتارهايي ميپيوندد كه در سرزمينهاي شمال ايران
ص: 500
سكونت دارند و در زمان حاضر ازبكستان ناميده ميشود، و در زمان قديم باكتري خوانده ميشدهاند «1». به اعتقاد مورخان يونان باستان ارشك( Arsacc )پادشاهي كه سلطنت سلسله پارتها را بنيان نهاده از تيره تيمور لنگ و هلاكو و ديگر پادشاهان تاتار كه در قرون اخير قسمت بيشتر قاره آسيا را زير نگين خود درآوردهاند، بوده است.
روز سوم مقدار چهار فرسنگ از همان مسيري كه هنگام بيرون شدن از تبريز در پيش گرفته بوديم به طرف جنوب پيموديم. راه صاف و هموار بود، و از نزديك كوههايي كه در طرف راست و چپ بود ميگذشت. سرانجام در كاروانسراي بزرگي به نام سيرشام( Sircham )كه نزديك سه يا چهار آبادي كوچك بنا شده بود بار افگنديم. اين كاروانسرا در زميني شنزار و خشك ساخته شده بود. دفتر مأموران باج راه ايالت پارت در اينجا داير بود.
روز چهارم مقدار هفت فرسنگ در زميني صاف و شنزار پيش رفتيم. راه به سبب وفور تپّههاي شني جابهجا مارپيچ بود. در سرتاسر طول راه در دو طرف جاده، و در فواصل كوه، دشتهاي سرسبز و خرم، و كشتزارها و آباديهاي خوشمنظر ديده ميشد. رودخانه موسوم به زنجان همه اين كشتزارها و آباديها را آبياري ميكرد. ما در كاروانسراي بزرگي به نام نيكبه( Nicbe )كه ميان پنج آبادي بزرگ بنا شده بود، فرود آمديم.
روز پنجم در راهي كه غالبا مستقيم و بدون پيچ و خم بود، مقدار شش فرسنگ پيش رفتيم. اين راه همانند و دنباله مسيري بود كه روز پيش سپرده بوديم؛ و سرانجام در زرقان بار افگنديم. زرقان شهرك كوچكي است كه بيش از هزار خانه ندارد، و در دشتي باريك و كم عرض ميان دو كوه كه فاصلهشان از شهرك بيش از نيم فرسنگ نيست واقع شده است. كشتزارهاي زرقان حاصلخيز است. باغهاي خوشمنظر و باصفا بسيار دارد. هوايش خنك و خوش است؛ اما فاقد خانههاي خوب و دلگشاست و بسياري از عمارات آن فرو ريخته است.
مورّخان ايران بر اين اعتقادند كه اين شهرك ساليان بسيار پيش از ظهور مسيح
______________________________
(1)- اشكانيان از قبيله سكها، و سكها نيز نژاده مردماني از آرياييهاي اصيل بودهاند. بنابراين بيگمان مورخاني كه اشكانيان را از قوم تاتار دانستهاند به خطا رفتهاند؛ و شايد اين تصور نادرست از آنرو در ذهن و انديشه ايشان نقش بسته كه چون اشكانيان بر اثر همسايگي با قبايل زردپوست قدري تحت تأثير اخلاق و مذهب و رسوم آنان قرار گرفتهاند آنان را از قبيله تاتار پنداشتهاند.
ص: 501
منظره سلطانيه
ص: 502
در زمان پادشاهي اردشير بابكان ساخته شده، و بيست هزار خانه داشته است. و چون هم اكنون اطلال تا بيش از يك ميل بيرون شهرك مشاهده ميشود، اين قول درست مينمايد. تيمورلنگ هنگامي كه با سپاهيانش از آنجا ميگذشت به سببي نامعلوم براي نخستين بار زرقان را ويران كرد، اما هم او هنگامي كه از تركيه بازميگشت وقتي آگاه شد اين شهرك دانشمندان ناموري در دامان خود پرورده و از زمانهاي دور كانون و گهواره دانش و هنر بوده قسمتي از آن را بازسازي كرد. و اين واقعه را مورخان به تأكيد تمام ياد كردهاند. تاتارها و تركهايي كه پس از تيمور به ايران تاختهاند اين شهرك را بارها مورد هجوم قرار داده، آن را ويران، و مردمانش را قتل عام كردهاند، و از اوايل قرن جاري است كه نوسازي زرقان آغاز شده است.
روز ششم گذرگاه ما از زيباترين و فرحبخشترين دشتها بود. راه مستقيم و صاف و هموار بود. ايلخيهاي پادشاه و اعيان و اشراف در آن دشت سرسبز و خرّم ميچريدند. جويهاي آب از چشمهها روان بود و كشتزارها را شاداب ميكرد.
چندان ديه و آبادي در پي هم بود كه به شمار درنميآمد. باغها و بوستانها به هم در پيوسته بودند. پس از پنج فرسنگ راهپيمايي در كاروانسراي بزرگي به نام قرقبولاق( Querq Boulaq )فرود آمديم. دوري اين كاروانسرا تا سلطانيه بيش از برد يك تير توپ نبود.
سلطانيه در دامنه كوهي واقع است. منظرهاش از دور چنان زيبا و باشكوه جلوه ميكند كه آدمي دلباخته تماشايش ميشود. امّا وقتي پا در آن مينهيم از آنهمه آباداني و قشنگي نشان بسياري نميبينيم. سلطانيّه سه هزار خانه دارد، و داراي چندين عمارت رفيع و عظيم عمومي است. مردم ميگويند وسعت شهر در روزگاران گذشته، مخصوصا در طرف مغرب خيلي بيشتر از زمان حاضر بوده و تا نيم فرسنگ جلوتر باغ و خانه وجود داشته است، خرابههاي كليساها، مساجد، برجها، باروها در طرف مغرب، مؤيّد اين گفته است. افزون بر اين در نوشتههاي مورّخان و محققان ايراني آمده است كه اين شهر در زمانهاي گذشته بسيار وسيع و مهم، و روزگاراني پايتخت بوده است؛ و در كمتر شهري اين همه ويراني كه بيانگر عظمت دوران آباداني آن بوده ديده ميشود. در سلطانيه همه چيز مخصوصا موادّ خوراكي فراوان و ارزان است. هوايش گرچه متغير است مطبوع است. شبها و صبحها و هنگام غروب هوا به سردي ميگرايد، اما روزها گرم ميشود. عرض جغرافيايش 36 درجه و 18
ص: 503
دقيقه، و طول جغرافياييش چهل و هشت درجه و پنج دقيقه است و حاكمي بر آن فرمانرواست.
بعضي از مورّخان ايران نوشتهاند كه: سلطانيه يكي از شهرهاي بزرگ پارت بوده، امّا هيچ يك باني آن را ندانسته و از او نام نبرده است. برخي ديگر برخلاف عقيده آنان آوردهاند كه ساختمان اين شهر به فرمان ارغون خان، پسر آباقاخان، نواده هلاكوخان آغاز شده، «1» اما زمان سلطنت پسرش الجايتو در قرن چهاردهم ميلادي پايان يافته است. وي پس از اين كه شهر ساخته شد آن را سلطانيه يعني شهر شاه ناميد، چه سلطان به معني پادشاه است.
از قرن هفتم ميلادي فرمانروايان آسيا خود را سلطان ميناميدهاند، و اين لفظ مترادف سولدان( Souldan )فرانسوي است كه مورّخان اين كشور سلاطين اخير مصر را بدين عنوان خطاب ميكردهاند، و امپراتوران عثماني نيز خود را سلطان مينامند، و من از برخي از اهل تاريخ شنيدهام كه اين شهر پس از اين كه سلاطين اخير ايران بر آن تسلّط يافتند، بدين نام موسوم شده است، زيرا آنان نيز خود را سلطان ميناميدند.
شاه عباس كبير در اواخر قرن شانزدهم پايتخت خود را از اين شهر به اصفهان منتقل كرد. پدرش سلطان اسماعيل خدابنده در سلطانيه درگذشته و نزديك يك مسجد مجلل و باشكوه به خاك سپرده شده است.
بعضي از مورّخان و محققان جديد اروپايي بر اين اعتقادند كه سلطانيه روي خرابههاي تيگرانكرتا( Tigranocerta )بنا شده، اين نام از اسم قديمي آن مشتق و تركيب شده، چه در زبان فرس باستان كرتا به معني شهر است، و در مجموع تيكران كرتا به معني شهر تيگران است، و تيگران چنانكه ميدانيم نام يكي از پادشاهان ارمنستان بوده است؛ ولي من نميتوانم درست توجيه و باور كنم كه سلطانيه همان شهر تيكران باشد.
تاسيت گفته است كه تيكران كرتا در سي و هفت ميلي ني زيب( Nisibe )بوده، ولي شهر اخير الذكر چنانكه همه ميدانند در بين النهرين در كنار دجله و در بيست و پنج فرسنگي نينوا واقع بوده است. من بار دگر ميگويم كه آنچه مورّخان زمان باستان درباره جغرافيا نوشتهاند بسيار گنگ و مبهم است و با واقعيت مطابقت
______________________________
(1)- آغازگر بناي سلطانيه غازانخان بوده نه ارغون.
ص: 504
كامل ندارد، و نميتوان به آنها استناد جست، و اگر محققان معاصر لغزشها و اشتباهات آنان را با آوردن دلايل قاطع نشان نميدادند، من هرگز چنين جسارتي نميكردم.
شهر سلطانيه چندينبار ويران شده. بار اول خواجه رشيد فرمانرواي فارس به سبب طغيان و شورش مسلحانه مردم شهر به تخريب آن فرمان داد، سپس تيمورلنگ سلطانيه را خراب كرد. بعد از آن فرمانروايان ترك و تاتار به نهب و غارت آن كوشيدند. در آغاز سده هفتم هجري مطابق هزار و سيصد ميلادي اين شهر مدتي مقرّ جانشينان شاه اسماعيل صفوي بود. همچنين ميگويند در اعصار قديم اين شهر مركز فرمانروايي حكّام بزرگ ارمني بوده و متجاوز از چهارصد كليسا داشته است. گرچه در زمان حاضر نه ارامنه در اين شهر به سر ميبرند و نه يك كليساي سالم بر جا مانده اما خرابههاي كليساهاي بسيار باقي است.
روز هفتم شش فرسنگ از دشتي كه از سرزمينهايي كه روزهاي پيش عبور كرده بوديم بسي خرّمتر و سرسبزتر و زيباتر بود گذشتيم. در دو طرف راه به فاصلههاي كوتاه، آباديهاي خوشمنظر و درختناك و چمنزارهاي پرگل و گياه ديده ميشد. در دهي بزرگ و باصفا و پردرخت به نام هيهيه( Hihie )فرود آمديم. اين ديه نزديك شهركي پرجمعيت بود كه دورش را بارويي احاطه كرده بود؛ و سان قلعه مخفف حسن قلعه ناميده ميشد.
روز هشتم چون اسبهاي ما خسته بودند بيش از دو فرسنگ نرفتيم؛ و وقتي به ابهر رسيديم اسبها را براي چريدن در مراتع سبز و خرمي كه مانند آن را كم ديده بودم رو به جنوب رها كرديم. چشمهسارهاي زياد اين منطقه مايه سرسبزي و صفا و خرّمي آن شده بود، و كشاورزان كوشا و پرهمّت، كشتزارها و بوستانهاي نعمتآفرين پديد آورده بودند. ابهر پيش از دو هزار و پانصد خانه ندارد، از اينرو شهركي بيش نيست، امّا پيرامنش چندان باغهاي بزرگ و آباد و دلگشا و كشتزارهاي گسترده- دامن است كه آن را بزرگ مينمايد، و يك اسب سوار نميتواند زودتر از نيم ساعت از ميان باغها و كشتزارهايش بگذرد. رودخانه كوچكي همنام شهرك از ميان آن ميگذرد. برخي بر اين اعتقادند كه ابهر همان بارونت( Baronthe )باستان است.
موقع جغرافيايي اين شهرك زيبا جالب و كم مانند است. هوايش ملايم و جانپرور و فرحافزاست در آن همه گونه ميوه، و هر نوع مواد خوراكي به حدّ وفور
ص: 505
به دست ميآيد. ساختمانهاي خوب و زيبا زياد دارد. نسبت به جمعيت و وسعتش ميهمانخانه، ميدان، و ديگر اماكن عموميش زياد است. سه مسجد بزرگ و باشكوه دارد. در ميان شهر خرابههاي يك قلعه كه از خشت و گل ساخته شده بوده ديده ميشود. فاصلهاش تا خط استوا سي و شش درجه و چهل و پنج دقيقه، و طول جغرافياييش هشتاد و چهار درجه و پنجاه دقيقه است. اين طول و عرض جغرافيايي را من از جديدترين جداول ايراني اقتباس كردهام.
يك داروغه بر امور شهر حاكم است. حقوق ميرشكارباشي از عايدات شهر تأمين ميگردد. به اين قسم درآمدها كه درآينده و جاي مناسب از آن سخن خواهم گفت تيول ميگويند. مورخان ايراني بر اين اعتقادند كه ابهر را كيخسرو پسر سياوش بنا كرده است. همچنين روايت ميكنند كه دارا- داريوش بد سرانجام- به ساختن قلعه شهر اقدام كرد؛ اما چون روزگارش به آخر رسيد و كار ساختن قلعه پايان نيافت اسكندر آن را تمام كرد.
گرچه ابهر مانند شهرهاي نزديكش چندين بار ويران و قتلعام، و دگربار آباد شده امّا در زمان حاضر هيچ نشاني از دوران شكوهمندي ديرين آن برجا نمانده است. گروهي از جغرافيدانان ابهر را با بلاش گرد يا مسابتا( Messabetha )يا ارتاكانا( Artacana )منطبق ميدانند. از اين شهرك سخن گفتن مردمان به زبان پارسي آغاز ميشود. چه ساكنان آباديها و شهرهاي پيش از آن به تركي سخن ميگويند؛ اما تركي گفتن آنان با زبان تركان عثماني اندكي تفاوت دارد. تكرار ميكنم از ابهر تا هندوستان همه مردمان به زبان پارسي سخن ميگويند، امّا تكلم مردمان ابهر و آباديهاي مجاورش خشن و اندكي درشت و بدآهنگ است؛ و مردمان ديهها و شهرهايي كه بر سر راه شيرازند به نسبت نزديك بودنشان به اين شهر بزرگ، لطيفتر و خوشآهنگتر سخن ميگويند. زيرا شيراز زادگاه زبان شيرين پارسي است، و مردمانش با لطافت و ظرافت و ملاحت هر چه بيشتر تكلّم ميكنند.
روز نهم نه فرسنگ در دشتي بس زيبا و دلافروز كه باصفاتر از آن در خيال كسي نميگذرد راه پيموديم. چنان مينمود كه از خيابان باغي دلگشا و طربخيز ميگذشتيم. پس از سه فرسنگ راهپيمايي از برابر شهرك پارساك( Parsac )كه به بزرگي ابهر مينمود گذشتيم. همچنين از پنج فرسنگي قزوين كه در طرف چپ راه بود عبور كرديم. من به سال 1674 مدت چهار ماه در اين شهر به سر بردهام. اينك
ص: 506
حاصل مطالعاتم را مينويسم: قزوين شهر بزرگ و زيبايي است كه در دشتي وسيع واقع در سه فرسنگي كوه الوند بنا شده است. الوند رشته كوهي منشعب از سلسله جبال توروس( Taurus )است كه از جانب شمال پارت ميگذرد، و آن را از هيركاني جدا ميسازد و يكي از كوههاي مرتفع و معروف ايران است. قزوين از شمال به جنوب گسترده شده، و در روزگاران گذشته با بارويي كه هنوز آثار آن برجاست محصور بوده است. اما در زمان حاضر از هر سو گشاده است. دورش شش ميل است. دوازده هزار خانه و صد هزار تن جمعيّت دارد. صد خانوار يهودي، و چهل خانوار مسيحي در اين شهر به سر ميبرند. ميدان شاه كه اسبدواني نيز در آنجا به عمل ميآيد زيباترين نقاط اين شهر است. طول اين ميدان هفتصد و عرضش دويست و پنجاه گام و به شكل ميدان شاه اصفهان ساخته شده است. كاخ پادشاه هفت در دارد، و بزرگترين آنها كه در اصلي است عاليقاپو ناميده ميشود كه به معني باب همايون است. بالاي اين در كتيبهاي به خط زرين بدين شرح نصب شده: از بركت كلمات لا اله الا الله كه بدان اعتقاد و ايمان كامل داريم اين در پيوسته به شادي و پيروزي گشاده باشد.
باغ بزرگ قصر كه به قطعات بزرگ و كوچك تقسيم و آذين شده است در مجموع بسيار خوب نگهداري و مواظبت ميشوند، و همه زيبا و شاداب و باصفا ميباشند. شاه تهماسب اين كاخ و باغ پيوسته به آن را كه كوچك بود، موافق طرح و نقشه يك معمار ترك ساخت، اما شاه عباس آن را بدان صورت كه بود نپسنديد و بسيار وسيعتر كرد. قزوين مسجد بسيار ندارد. مسجد جامع نيز كه به فرمان هارون الرشيد به سال 170 هجري ساخته شده كوچك است. اما مسجد شاه كه در انتهاي خيابان پرپهنا و درختناك باب همايون بنا شده يكي از عمارات عالي ايران به شمار ميرود. شاه اسماعيل اول ساختن اين مسجد را آغاز كرد، امّا هنوز همه ستونهايش را كار نگذاشته بودند كه عمرش به آخر رسيد و پسرش شاه تهماسب به اتمام آن كوشيد. جز اين، مسجد مهم و بزرگي در قزوين وجود ندارد.
گفتني است كه اصولا عادت بيشتر ايرانيان بر اين است كه غالبا در خانه نماز ميخوانند، و براي نماز خواندن در مسجد فضيلت و امتيازي بيش از بجا آوردن نماز در خانه قائل نميباشند. از اينرو ساختن كاروانسرا را به سبب احتياجي كه بدان دارند بر احداث مسجد مقدّم ميدارند.
ص: 507
بعد از مسجد مهمترين و مجللترين عمارات قزوين مدارسي است كه طلّاب علوم ديني در آن تحصيل ميكنند. بزرگترين و معروفترين اين مدارس مدرسه خليفه سلطان است كه به نام باني آن كه صدراعظم بوده ناميده ميشود، و پنجاه سال پيش ساخته شده است. ديگر از بناهاي بزرگ و معروف اين شهر تيمچه يا سراي شاهي است كه دويست و پنجاه حجره دارد. در صحن وسيعش حوضي بزرگ ساخته شده و درختان عظيمي زينتبخش آن ميباشد. دو رديف دكان كه در آنها هرگونه جنس فروخته ميشود آن را به خارج مربوط ميكند. اما گفتني است كه كاروانسراها، ميهمانخانهها، گرمابهها، بازارها، سرايها و ميدانهاي تجاري، و قهوهخانهها هيچ كدام مايه عظمت و اعتبار اين شهر نيست، بل كه آنچه قزوين را در انظار بينندگان باشكوه و رفيع مينمايد كاخها و خانههاي قصرآساي بزرگان و اعيان شهر است كه همه تماشائي و ديدني است. اين قصرها در طي دوراني كه قزوين پايتخت بوده ساخته و برافراشته شده، و از پدران به پسران به ميراث رسيده است. اما اين شهر نسبت به شهرت و عظمتش باغ و بستان زياد ندارد، زيرا هم خاك دشتي كه شهر در آن بنا شده شني و هم آبش كم است. برخي از كشتزارهايش از آب شاخه كوچكي از شاهرود آبياري ميشود. كاريزهايي نيز دارد. آب آشاميدني بيشتر مردم از چاههايي كه غالبا متجاوز از سي پا گودي دارد برآورده ميشود. آب اين چاهها خنك اما سنگين و بيمزه است. كمبود آب گذشته از اين كه بزرگترين مانع رشد كشاورزي و توسعه باغها و بوستانهاست مايه سنگيني و ناسازگاري هوا و عدم رعايت بهداشت عمومي است، و اين عوامل زيانزا مخصوصا در تابستانها بيشتر ظاهر ميشود. زيرا چنان كه ياد شد قزوين رودخانه و آب جاري ندارد كه كثافات شهر را بزدايد و همراه خود به جاهاي دور ببرد. برخي بر اين اعتقادند بدين سبب مردم قزوين از كشاندن بيشتر آب شاهرود به شهر خود خودداري ميورزند كه مبادا قزوين به صفا و زيبايي و رونق از اصفهان پيش بيفتد، و شاه دل آزرده و غمگين گردد.
با اين كه شهر دچار كمبود آب است همه نوع مواد خوراكي در آن فراوان و ارزان ميباشد؛ چه آباديهاي اطرافش داراي آب فراوان و زمين حاصلخيز ميباشند.
در باغهاي بزرگ و مستعد آنها انواع و اقسام ميوه به دست ميآيد كه باغداران به شهر منتقل ميكنند. همچنين در مراتع آنها رمههاي گاو و گوسفند ميچرند و فربه ميشوند، و گوشت و لبنيات حاصل از آنها به شهر حمل ميگردد. بهترين انگور
ص: 508
شاهاني كه دانههاي آن شفاف و به روشني زر ميماند در قزوين به دست ميآيد. اين نوع انگور را كشمش ميكنند، و به سراسر ايران ميبرند. شرابي كه از اين نوع انگور ميسازند مردافگنترين و قويترين و خوشمزهترين شرابهاي گيتي است. انگور شاهاني از شاخههاي جوان رز به دست ميآيد. اين تاكها تمام مدت تابستان بيآنكه از آب بهره يابند، در برابر تابش گرماي شديد خورشيد مقاومت ميكنند. باغداران پس از اين كه كار چيدن انگورها را به پايان بردند گوسفندان خود را براي خوردن برگ رزان رها ميكنند، آنگاه شاخههاي كهنه و درشت آنها را جدا ميسازند، و شاخههاي جوان را كه حدّاكثر طولشان از سهپا بيشتر نيست به جا ميگذارند. موهاي قزوين همه زميني است، و باغداران براي آنها آلاچيق درست نميكنند، و پايه و ستون بر پا نميدارند. در اين شهر پسته نيز خوب به بار مينشيند. در تابستان روزها گرم و شبها معتدل و گاهي سرد ميشود. اين تغيير بر اثر وجود كوهي بلند در سمت شمال است. طول جغرافيايي قزوين هشتاد و پنج دقيقه و عرض جغرافياييش سي و شش درجه و سي و پنج دقيقه ميباشد.
آن دسته از محققان مغرب زمين كه درباره شهرهاي ايران مطالبي نوشتهاند آوردهاند كه قزوين همان آرساسي( Arsacie )ميباشد كه پيش از تسلط يافتن پارتها بر آن، به نام بانيش اروپ( Europe )ناميده ميشده، و آنگاه كه پارتها بر آن مسلّط شدهاند به اسم سردودمان آنها ارساسي نام گرفته، يونانيان آن را راژا( Ragea )ميگفتند، و در كتابهاي مقدس به نام راژسمدي( Rages de Medie )ياد شده است. بعضي نيز بر اين اعتقادند كه قزوين همان شهر است كه استرابن، كاسپيرا( Caspira )خوانده است. مورخان ايراني آن را شهري قديمي نميدانند. چنان كه در يكي از آثار بيروني آمده كه اين شهر را شاپور اول پسر اردشير بابكان بنا نهاده و آن را به نام خود شاپور ناميده است، و مصنفان يونان آن را ساپورس( Sapores )خواندهاند.
امام ابو القاسم در تاريخ خود آورده كه شهر شاپور در مكاني ديگر سه فرسخ بالاتر از قزوين و در جانب مغرب آن در محلي كه دو رود شاهرود و ابهر رود به هم ميپيوندند واقع بوده است. و من از زبان بعضي ايرانيان كه قولشان محل وثوق است شنيدهام كه در آن محل آثار ويرانههاي كهن وجود داشته، و اغلب مؤلفان بر اين باورند كه دو آبادي سارچه( Sartche )كه در آن نزديكي ميباشند، در زمان اردشير بابكان ساخته شدهاند. حمد الله( Ambd alla )مورخ ايراني در كتاب خود آورده كه قزوين
ص: 509
در آغاز منحصر به قلعهاي بوده كه اردشير بابكان به منظور جلوگيري از تاراجگري ديلمان كه از كوه الوند فرود ميآمدند و سراسر منطقه را غارت ميكردند بنا نهاده است. قلعه مذكور درست در محلّي بوده كه اكنون ميدان شاه است. اين قلعه در زمان خلافت عثمان به دست تازيان ويران گرديد. همه محققان بر اين باورند كه پس از مدتي در جاي قلعه ويران شده قلعهاي بزرگتر و رفيعتر ساخته شده و از مجموع عماراتي چند كه پيرامون آن بنا گرديده آبادي بزرگي در وجود آمده است. موسي الهادي بالله پسر محمد مهدي خليفه بغداد در سال صد و هفتاد هجري دور آن بارويي برآورد، و در فاصله هزار گامي آن شهر كوچكي ساخت. و آن را به نام خود مدينه موسي ناميد.
چنان كه در زمان حاضر نيز يكي از محلات قزوين بدين نام موسوم است.
مبارك يوزبك( Moubarec yusbec )كه از جمله غلامان آزاد شده خليفه، و آن زمان فرمانرواي استان بود در همان فاصله از قلعه، شهرك ديگري ساخت و آن را مباركيه ناميد، و پس از سپري شدن سالها، ايرانيان اسم آن را به مبارك آباد تغيير دادند.
هارون الرشيد برادر و جانشين موسي الهادي، ميان اين سه شهرك كوچك چندان باغ و عمارت ساخت كه به هم رسيدند. سپس در سال 190 هجري قمري باروي استواري دور آنها كشيد و استحكامات معتبري در آن بر پا داشت. خليفه بر اين نيّت بود كه در توسعه و آباداني و تأسيسات نظامي اين شهر نوبنياد چندان بكوشد كه آنرا محلّ ذخيره تجهيزات و تسليحات كند، تا در برابر تهاجمات هيركانيها و ديلميان سدّي سديد باشد، و نيز مركز مهمّي براي بازرگاني، امّا پس از اين كه مقدّمات اجراي نيّات و طرحهاي خليفه فراهم شد عمرش به آخر رسيد، و عمليّات ساختماني متوقف شد.
در سال 245 زمان خلافت موسي مقتدر بالله، موسي پسر بوقا كار استحكامات برج و باروي شهر را به پايان رساند، و آن را قزبين يا قزوين ناميد كه به معني شكنجه و مجازات است زيرا خليفه خطاكاران را در قلعه آن به زندان ميكرد.
به سخن ديگر قزوين تبعيدگاه مجرمان و گناهكاران بود. آسمبيگ( Asembeg )مصنف و نويسنده ارمني در اين باره عقيده ديگر دارد. وي بر اين باور است كه اين شهر به نام پادشاهي موسوم به قزبين نامگزاري شده است.
به سال سيصد و شصت و چهار قسمتي از باروي قزوين فرو ريخت و صاحب
ص: 510
ابو القاسم اسماعيل بن عباد صدراعظم علي ملقب به فخر الدوله پادشاه ايران دستور داد از نو آن را بسازند.
پس از مدتي بر اثر جنگهاي داخلي تقريبا تمام شهر قزوين ويران شد، و امير ابو علي جعفر در سال 411 به تعمير و ترميم آن همت گماشت، و پس از دو سال چنان آن را عمارت كرد كه نشاني از ويرانگريها در آن نماند.
در تاريخ قزوين از دو زلزله مهيب و وحشتناكي كه در اين شهر به وقوع پيوسته ياد شده است. حادثه نخست در سال 460 هجري اتفاق افتاد كه بر اثر آن همه ديوارها و يك سوّم عمارات شهر فرو ريخت، و سه سال بعد يكي از شاهزادگان سلجوقي به طالع جوزا آنها را از نو عمارت كرد. زلزله دوم كه خرابيهاي آن بسيار كمتر از زلزله نخستين بود در سال 562 هجري روي نمود در آن زمان محمد پسر عبد الله المگار( Mohamed abdolla elmegare )بر پارت حكومت داشت، و مركز فرمانرواييش جايي نزديك قزوين بود. وي بر آن شد به بازسازي ويرانيها بكوشد؛ و چون دريافت كه برآوردن برجها و باروي فرو ريخته با گل و خشت بيفايده است، دستور داد آن قسمت از ديوارها را كه به جا مانده بود خراب كنند، و همه را با آجر برآورند. بارويي كه بدينگونه دور شهر ساخته شد صد هزار و سيصد پا طول داشت و در فواصل هر پانصد پا برجي بنا شده بود. اما پس از سپري شدن سالها، تاتارها و تركها همه اين استحكامات را ويران كردند، و چنان كه ياد شد در زمان حاضر آثار.
آن ويرانگريها بجاست.
پس از اين حوادث، چنان كه مشهود همگان است، سيصد سال ميگذرد قزوين در صلح و صفا و آباداني كامل به سر ميبرد؛ و به سبب اين كه بر سر راه ايالات و ولايات جنوبي ايران با هيركاني و ماد است، و كاروانهاي تجاري پيوسته از آن ميگذرند داراي موقع بازرگاني ممتاز است. در سال 955 هجري وقتي شاه تهماسب صفوي خود را از دفاع تبريز در برابر تهاجم شاه سليمان پادشاه عثماني ناتوان ديد ناچار پايتخت را از تبريز به قزوين منتقل كرد. وي اين شهر را براي اقامت خود در تمام فصول بسيار خوب و مناسب يافت. در فصل تابستان به ييلاقات خوش آب و هواي دامنه كوه الوند كه تا شهر بيش از سه يا چهار فرسنگ فاصله ندارد خيمه به صحراهاي باصفا و خوشمنظر و روحافزا ميزد، و از هواي خوش آنها لذّت ميبرد. جانشينان وي نيز بر همين راه و روش بودند. اما شاه عباس بزرگ در نخستين سالهاي سلطنتش
ص: 511
پايتخت را از قزوين به اصفهان منتقل كرد. براي اين انتقال چند علت ذكر كردهاند، از جمله نوشتهاند كه پادشاه آب و هواي قزوين را سازگار وجود خود نيافت. برخي نيز آوردهاند كه چند تن از اخترگران وي را آگاه كردند اگر مانند پدران خود در قزوين بماند حوادث ناگواري در كمينش خواهد بود. بعضي نيز گفتهاند شاه بر اين نيّت بود كه عمارات و بناهاي باشكوه و رفيعي بسازد و چون قزوين را براي اجراي طرحهاي بزرگ خود كوچك مييافت اصفهان را براي پايتختي برگزيد. اما در نظر من اين قول كه من آن را از يكي از مقرّبان شاه شنيدهام معتبرتر و به حقيقت مقرونتر است. شاه عباس بر اين نيت بود كه در همه جوانب بر دامنه قلمرو خود بيفزايد، و چون اصفهان به جنوب و مشرق نزديكتر از قزوين و موقع جغرافياييش بسي بهتر بود پايتختش را به آنجا منتقل كرد.
به هر روي، پس از اين كه پايتخت از اين شهر به اصفهان انتقال يافت اعتبار و اهميّت قزوين كاسته شد. برخي از جانشينان شاه عباس گاهي مدتي كم يا زياد در اين شهر سكونت اختيار ميكردند؛ حتي شاه فقيد نيز در نظر داشت به قزوين سفر كند اما مرگ امانش نداد.
مردم شهر از شاه تقاضا كردند به قزوين سفر كند وي درخواست آنان را پذيرفت و آماده حركت شد. وقتي مردم قزوين از زبان يك افسر خبر حركت كردن شاه را به شهرشان شنيدند چنان شادمان شدند كه به رسم مژدگاني سيصد تومان كه معادل هزار و سيصد پيستول طلا بود به وي مژدگاني دادند.
فايده بزرگي كه از اقامت دربار در قزوين عايد مردم ميشد فروش مقادير زيادي از موادّ خوراكي مازاد بر مصرف اهالي بود كه چون در ايالات و ولايات ديگر خريدار نداشت اگر آنان نبودند بدون استفاده ميماند، و تباه ميشد.
عده زيادي از حكما و دانايان از اين شهر برخاستهاند، و اين نيز از جمله امتيازات قزوين است. يكي از معاريف منسوب به اين شهر لقمان حكيم است كه حكايات و امثال و حكمي كه به وي نسبت ميدهند اگر جمعآوري شود كتابي بزرگ خواهد بود كه به آثار ازوپ( Esope )ميماند.
حاكم قزوين داروغه خطاب ميشود، و معمولا پس از دو سال خدمت جاي او را به ديگري ميسپارند، حقوق سالانه داروغه ششصد تومان معادل نه هزار اكوست.
لقب اين شهر دار السلطنه است و در اسناد قضايي آن را بديننام خطاب ميكنند؛ زيرا
ص: 512
در سدههاي پانزدهم و شانزدهم پادشاهان ايران از مركز قزوين بر سراسر ايران حكومت ميكردهاند و فرمان ميراندهاند. جميلآباد نيز ديگر لقب اين شهر بوده است.
در كياره( Kiare )ديهي كه پانصد خانه داشت بار افگنديم. ميان آبادي، قلعه نيمه ويراني كه بر فراز تپّهاي از خشت و گل ساخته شده بود ديده ميشد. اين از جمله قلعههايي بود كه در سده سيزدهم ميلادي بنا شده بود. در آن روزگاران بر اثر جنگهاي داخلي كه بيوقفه و به دنبال هم به وقوع ميپيوست، مردم ناچار بودند هرگونه ميّسرشان بود خود را از آسيب اين منازعات ويرانگر و كشنده در امان نگهدارند. از اينرو در تمام آباديها و ديههاي حوزه قزوين از اينگونه قلعهها بر پا كردند.
روز دهم در مسيري صاف و هموار و خوشمنظر و باصفا چهار فرسنگ راه پيموديم. جهت حركتمان پيوسته رو به جنوب بود. طرز و آهنگ سفر ما از روزي كه از ميانه سرحدّ ماد راه افتاديم چنين بود. هر روز بر حسب طول راهي كه به پيمودن آن ناچار بوديم، و چگونگي مسير از نظر مسطح يا كوهستاني بودن يك يا دو ساعت پيش از غروب آفتاب حركت ميكرديم و تا نزديك نيمهشب پنج يا شش فرسنگ راه ميپيموديم. آهنگ حركتمان چنان بود كه به هر روي ميتوانستيم هشت يا نه فرسنگ پيش برويم. در مشرق مخصوصا در فصل تابستان مسافران براي اين كه از گرمي زياد آفتاب ناراحت و خسته و فرسوده نشوند شبها حركت ميكنند، و در اين كار چند فايده است. نخست اين كه مسافران و چهارپايان هنگام شب از تف آفتاب درامانند. دو ديگر اين كه راه رفتن در شب براي كاروانيان و چهارپايان راحتتر و آسانتر از روز است و سريعتر حركت ميكنند. راهپيمايي در شبهاي مسافرت چنان مفرح است كه نه تنها خدمتگران گاهي پا برهنه مسافتي طولاني طي ميكنند، بلكه بزرگان مسافر نيز بعضي اوقات از مركوب خود فرود ميآيند، و به دلخواه و اراده خويش مبلغي پياده راه ميروند تا هم خواب از سرشان بيرون شود و هم اگر احتمالا سردشان شده بدنشان گرم گردد. ضمنا طي مدتي كه پياده ميروند رنج خستگي از تن مركوبشان بيرون ميشود.
مسافران كه در مدت شب راه پيمودهاند پس از رسيدن به منزل به آسايش تمام ميخوابند. اسبها نيز كه در طيّ مدت حركت شبانه از آسيب گرما و مزاحمت
ص: 513
مگس و پشه و امثال آنها راحت بودهاند در مكاني سايهدار استراحت ميكنند، و نوكران در چنين شرايط بهتر و خوبتر، از آنان مواظبت مينمايند. افزون بر اينها به هنگام روز فراهم آوردن مواد خوراكي براي مسافران، و تهيه كاه و جو و علف براي اسبان بسي آسانتر از شب است. چه كاروانسراداران كه هنگام شب بهقدر كافي خوابيدهاند از بامداد پگاه براي پذيرفتن هر خدمتي آماده ميباشند.
ستوربانان پس از اين كه بار از اسبان برميگيرند دقيقهاي چند آنان را آهسته راه ميبرند تا عرقشان خشك شود؛ آنگاه آنها را به اصطبل ميبرند، و زين و برگشان را برميدارند و خوراكشان ميدهند، و خود نيز به استراحت ميپردازد. در ساعت نه يا ده وقتي كاروانيان از خواب بيدار ميشوند هركس به كار خود ميپردازد. آشپز غذا ميپزد، و پس از اين كه همه غذا خوردند ظرفها را ميشويد و جمع ميكند.
ستوربانان به اسبها جو سفيد ميدهند، زيرا در مشرق زمين به اسبها جو سياه نميدهند.
آنگاه در موقع معين زين و برگ ستوران را راست و براي حركت آماده ميكنند.
خدمتگاران نيز مفرشها را ميگسترانند و رختخوابها و پتوها و لباسها را بادقت تمام در آنها جا ميدهند و ميبندند. مفرش چيزي است كه از جاجيم و امثال آن درست ميكنند؛ و در سفر تختخوابهاي سفري و جامهخواب و لباسها را در آن ميگذارند، و طناب آن را از حلقههايش ميگذارنند، چنان كه گرد و غبار در آن راه نمييابد. در حقيقت به مثابه صندوقي است كه چيزها را در آنجاي ميدهند. همه اين كارها را خدمتگران و ستوربانان با چالاكي و مهارت زياد و به سرعت انجام ميدهند.
آنان كه در مشرق زمين سفر نكردهاند هرگز نميتوانند تصور كنند كه اين كارها به چه نظم و آساني صورت ميپذيرد. البته اين نقل و انتقالات بيزحمت ميّسر نميگردد، زيرا چنين مسافرتها همانند اين است كه آدمي خانهاي را از جايي به جايي دور ببرد. اما چون همه خدمتگران در كار خود ورزيده و چابكند و هركس وظيفهاش را ميشناسد، همه كارها در نهايت سرعت و درستي انجام ميپذيرد.
از روي ديگر چون غالب مسافرخانهها و قهوهخانههاي داير در طول راه وسايل كافي در اختيار ندارند، كاروانيان براي اطمينان خاطر از يخدان استفاده ميكنند.
يخدان صندوقي است به شكل مكعب يا مكعّب مستطيل به قطر هجده شست و عمق بيست تا بيست و دو شست كه رويه خارجي آن با دو قشر از نمد يا ماهوت، و جدار داخليش با چرم پوشيده شده؛ معمولا در اينگونه مسافرتها يك جفت از اين صندوقها
ص: 514
را به كار ميگيرند. در يكي از آنها خوراكيها و آشاميدنيها را جا ميدهند، و در ديگري لوازم غذاپزي و غذاخوري؛ و اين دو را چنان در دو طرف مركب جا ميدهند كه در تمام طول راه نه براي راكب ناراحتي ايجاد ميكند و نه براي مركوب، از روي ديگر چون معمولا در راه آب سرد و صاف و گوارا يافته نميشود آن كه مأمور تنظيم زاد و توشه است در يخداني كه طولش بيشتر و عرضش كمتر است مقداري يخ يا آب سرد و خوب جا ميدهد و آن را به طريقي كه مركوب را ناراحت نكند زير شكم يا پهلويش ميبندد تا مسافر بتواند به هنگام تشنگي از آن استفاده كند. آب درون يخدان مخصوصا شب و صبحگاهان سردتر ميماند.
ما در سكزآباد فرود آمديم. اين نام به معني مسكن سگهاست. مانند كياره آبادي بزرگي است. اين قصبه در ميان دشتي سرسبز و باصفا واقع شده، و دور و بر آن آباديهاي فراوان ديده ميشود. سكزآباد و كياره هيچ كدام كاروانسرا ندارد؛ امّا در هر كدام اين دو شهرك پانزده يا بيست خانه تميز و خوب هست كه صاحبان آنها در آن خانهها را به روي مسافران و رهگذران گشادهاند. در اين خانهها به مسافران بسيار راحت و خوش ميگذرد، اما براي آنان خرج زياد دارد زيرا اگرچه معمول و مرسوم نيست كه از بابت حقّ سكونت مبلغي مطالبه كنند، اما بهاي مواد خوراكي و عليق چهارپايان را بسيار گران حساب ميكنند. در كاروانسراها عليق چهارپايان قيمت مشخص و معين دارد، ولي صاحبان اين خانهها هرچه بخواهند ميگيرند.
در يازدهم هشت فرسنگ راه پيموديم. دو فرسنگ اوليه ناهموار بود و به سبب گذشتن از تپّهها و ماهورها نشيب و فراز بسيار داشت. اما شش فرسنگ ديگر، راه از دشت هموار و سرسبز و باصفايي ميگذشت كه در اطراف و دور و نزديكش آباديهاي حاصلخيز بسيار بود. ميگويند جنگ ميان مهرداد پادشاه اشكاني و لوكولوس در همين مكان روي داده؛ و شكست كراسوس از پادشاه ايران در تاريخ رم شهرت عالمگير دارد.
در كاروانسرايي به نام كاروانسراي كيخسرو بار افگنديم. اين كاروانسرا بسيار زيبا و باشكوه بود، و من برآنم كه در سراسر ايران كاروانسرايي بدين خوبي و تمامي هرگز ساخته نشده است. از ضمايم اين كاروانسرا دو باغ، دو آب انبار، يك گرمابه و يك جويبار بود. اين بناي خوب را ملكه مادر شاه عباس كبير ساخته، و براي آباداني و تنظيف و نگهداريش موقوفات ارزشمندي به جا نهاده كه هر سال هزار ليور درآمد
ص: 515
آنهاست، و اين مبلغ حقوق چهارتن را كه بايد كاروانسرا را تميز و نگهباني كنند كفايت ميكند. اما چون درآمد موقوفات به مصارف حقيقي نميرسد كاروانسرا چنانكه بايد پاكيزه نيست و به سزا از آن حفاظت نميشود.
مردم ميگويند ملكه مادر چهار هزار تومان معادل صد و هشتاد هزار ليور خرج ساختن اين بنا كرده است. افزون بر اين كاروانسرا، در گوشه و كنار ايران به نفقه اين بانوي خير و نيكوكار كه زينب بيگم، نام داشته دهها كاروانسرا، پل، مسافرخانه، راه شوسه ساخته شده، و بنابر مشهور براي ساختن اين بناهاي عام المنفعه صد هزار تومان معادل چهار ميليون و نيم ليور خرج شده است.
در دوازدهم هشت فرسنگ راه پيموديم. سه فرسنگ اوليه راه از همان دشت سرسبز و باصفايي كه كاروانسراي كيخسرو در آن بنا شده بود ميگذشت؛ اما پنج فرسنگ ديگر راه از زميني كه خالي از پستي و بلندي نبود امتداد داشت. دو ساعت پيش از سرزدن خورشيد به ساوه رسيديم، و بيرون شهر در محلي واقع در كنار راه باز گشوديم. ساوه شهر بزرگي است كه ميان بياباني خشك و شني بنا شده و از كوه الوند ديده ميشود. محيطش در حدود دو ميل است؛ دورش ديواري كشيده شده؛ جمعيّت زياد ندارد، و جز مركز شهر كه آبادان است باقي جاهايش ويران ميباشد، و اطلال و خرابههايش بيانگر اين واقعيت است كه در زمانهاي گذشته شهري معتبر و آبادان بوده است. به وسيله يك رودخانه كوچك و يكي دو چشمه و كاريز آبياري ميشود.
زمينش خشك و شني است، و مردمانش به نيروي همت و هنر روزگار ميگذرانند.
هوايش گرم و ناسازگار است؛ اما با وجود عدم مساعدت طبيعت خالي از باغهاي خرم و دلگشا نيست. عرض جغرافياييش سي و پنج درجه و پنجاه دقيقه و طول جغرافياييش هشتاد و پنج درجه است. داروغهاي حكومت شهر را به عهده دارد.
مورّخان ايران بر اين اعتقادند كه دشت ساوه در زمانهاي بسيار دور مرداب يا درياچهاي همانند جايي بوده كه درياي نمك ناميده ميشود، و در بيست فرسنگي جانب شرقي ساوه واقع است. مورّخان درباره زمان خشك شدن اين مرداب پرنمك اتفاقنظر ندارند. برخي بر اين باورند اين درياچه نمك شبي كه حضرت محمد به دنيا آمد ناگهان خشك شد، و گروهي ميگويند حضرت علي داماد پيغمبر بيآن كه بدين سرزمين پا نهد از راه دور با گفتن: جاري شو، چشمههاي آب روان ساخت، و چون مردمان قم در برابر پدرزن حضرت رسول از حضرت علي ولي بر حق
ص: 516
جانبداري و هواخواهي ميكردند آن حضرت چنين معجزه سودآفرين را انجام داد؛ و اهالي قم براي اين كه اثر اين كار خارق العاده آن حضرت به جا ماند، در جاي آن درياي نمك كه خشك شده بود، به طالع جوزا شهري بنا نهادند.
راه اصفهان به هيركاني از سي فرسنگي ساوه ميگذرد. مهاجمان وحشي شمالي در قرن چهارم هجري ساوه را ويران كردند. چهل سال بعد خواجه سديد الدين آن را بزرگتر از بار اول ساخت و دورش را با سنگ و آجر ديوار كشيد.
چندين سال بعد خواجه شمس الدين شهر را از طرف شمال توسعه داد. و در حدود ده چشمه آب جاري ساخت، و در جانب مغرب شهر مسجدي به طرح و شيوه مسجدي كه قرنها پيش سيد اسحاق پسر امام موسي كاظم در آن حدود ساخته بود بنا كرد، در كنار اين مسجد آرامگاه برخوردار بيگ فرمانده توپخانه ايران به صورتي باشكوه و عالي ساخته شده؛ اين شخص ده سال پيش بر اثر بيماري استسقاء درگذشته است.
در چهار فرسخي ساوه در جانب مغرب و روبهروي شهر زيارتگاهي است كه مردم به آن اعتقاد زياد دارند. اين زيارتگه به نام شموئيل پيغمبر- ساموئل- است. اين آرامگاه كه ميان مسجدي است ضريحي عالي دارد. در نه فرسخي طرف مشرق ساوه درست موازي با روبهروي مقبره شموئيل پيغمبر خرابههاي شهر ري بزرگترين امصار آسيا ديده ميشود. عجايب و غرايبي كه درباره اين شهر آوردهاند باور كردني نيست؛ ولي همه مورخان و محققان بر عظمت آن گواهي ميدهند و برخي نيز بزرگي آن را به چشم ديدهاند.
جغرافيدانان ايران ميگويند در زمان خلافت محمد مهدي دوانيقي كه در قرن نهم ميلادي ميزيسته شهر ري به نود و شش بخش تقسيم ميشده، هر بخش چهل و شش خيابان داشته، و هر خيابان داراي صد خانه و ده مسجد بوده است. همچنين در اين شهر ششهزار و چهارصد مدرسه، شانزده هزار و ششصد گرمابه، پانزده هزار مناره مسجد، دوازده هزار آسياب، هزار و هفتصد كاريز، سيزده هزار كاروانسرا وجود داشته است. من جرأت ندارم كه شماره خانههاي شهر ري را در آن زمان ياد كنم. زيرا باورم نميشود عده شهروندان آن بيش از نيم آنچه نوشتهاند بوده باشد. با اين همه جغرافيدانان و محققان اروپايي در اين مورد با مورّخان مشرق زمين همعقيده و بر اين باورند كه در قرن سوم هجري كه درست مقارن قرن نهم ميلادي است شهر ري بزرگترين و پرجمعيتترين شهرهاي آسيا بوده است. تاريخ گواهي ميدهد كه
ص: 517
به روزگاران كهن از پس بابل هيچ شهري به عظمت و آباداني و ثروت همتاي ري نبوده است؛ از اينرو عظيمترين شهرها، عروس جهان، باب الابواب زمين، و امثال آن لقب داشته است.
تاريخ بنا و باني ري به درستي معلوم نيست، و بعضي مورّخان مجوس بر اين اعتقادند كه اين شهر را شيث نوه نوح به طالع عقرب بنا نهاده، اما عقيده عموم برآنست كه ري را هوشنگ، پادشاه سلسله پيشداديان بنيان نهاده است. مورخان مشرق زمين نخستين سلسله پادشاهان ايران را بدين نام ميخوانند. زيرا پادشاهان اين سلسله نخستين شهريارانند كه واضع قوانين دادگستري بودهاند، و اساس و پايه سلطنت خويش را بر عدل و داد نهادهاند، هوشنگ دومين پادشاه سلسله پيشداديان، و منوچهر پنجمين شهريار اين سلسله است. اين پادشاه پس از هوشنگ به گستردگي و آباداني و بزرگي و شكوه ري كوشيد، و اين شهر تا زمان استيلاي تازيان بر ايران همچنان آبادان و عظيم بود. فاتحان عرب اين شهر و بسيار شهرهاي ديگر را ويران كردند. مهدي بالله ملقب به منصور «1» سومين خليفه بغداد به آباداني ري كوشيد، و آن را بزرگتر از زمانهاي پيشين كرد، و در زمانهاي بعد اين شهر چندان عظمت يافت كه وصف آن در سطور پيش گذشت.
واپسين ويرانيهاي اين شهر در زمان تسلّط تاتارها، و وقوع جنگهاي مكرّر داخلي به ظهور رسيد، در آن زمان چنانكه در اين عهد نيز آثارش بجاست پيروان دين اسلام به دو شعبه شيعه و سنّي تقسيم ميشدند. ايرانيان شيعه و پيروان حضرت علي، و تركها پيرو تسنّن و سنت پيغمبر بودند و اين دو فرقه براي بسط قلمرو و نفوذ خود مدام با هم ميجنگيدند. اين جنگها مدت شصت سال با شدّت تمام جريان داشت.
سرانجام بر اثر ناتواني آخرين پادشاهان ديلمي پيروان تسنّن پيروز گشتند، اما خود به دو فرقه شافعي و حنبلي تقسيم شدند، و به هر روي بر اثر وقوع اين سلسله جنگها، و هجوم وحشيانه و بنيانكن مغولان، شهر باعظمت ري يكسره ويران شد. شصت سال پس از فاجعه حمله مغولان فخر الدين سلطان كه با غازان خان به آشتي بود به ترميم ري كوشيد اما موفّق نشد.
بطلميوس ري را راكاژا( Raquaga )ناميده، و ديگر محققان يونان باستان نيز
______________________________
(1)- مهدي پسر ابو جعفر منصور بوده است
ص: 518
اين شهر را به نامي خواندهاند كه مينمايد از لفظ ري اشتقاق يافته است. عرض جغرافيايي ري سي و پنج درجه و سي و پنج دقيقه، و طول جغرافياييش هفتاد و شش درجه و بيست دقيقه است. اراضي اين شهر در نهايت حاصلخيزيست، و در آن انواع ميوه به دست ميآيد. امّا هوايش ناسالم است، پوست را زرد، و آدمي را دچار تب ميكند. با اين همه مردمان اين شهر ميگويند كه عمرشان كوتاهتر از عمر مردمان ديگر شهرها نيست، و اين قول عجيب و باورنكردني ميآيد، و اين مفهوم بيتي است كه بيانگر بدي هواي اين شهر است: سحرگهان در عالم خواب ديدم كه ملك الموت پا برهنه و يكتا پيرهن از ناسازگاري و بدي هواي ري ميگريخت.
اين نكته گفتني است كه شهر ري زادگاه دانشمندان بزرگي بوده، و طيّ قرون علماي بزرگي در دامان خودپرورده است كه مايه افتخار و سرافرازي مشرق زمين بل جامعه بشري است. و نيز آوردهاند در دوران عظمت اين شهر در مسجدهاي بزرگش پانصد چراغ فلزي از انواع مختلف تا بامداد روشن بوده، و در مساجد كوچك نيز صد شعله چراغ ميسوخته است.
در سيزدهم شش فرسنگ در دشتي هموار و مسطح پيموديم. راه گرچه صاف و بيپستي و بلندي بود، اما به سبب وجود رودخانهاي كه با پيچ و خم زياد در مسير ما جريان داشت، همچنين جويهاي فرعي بسياري كه زمينهاي زراعي را مشروب ميكرد، راه نيز مارپيچ بود. به هر روي پس از عبور از روي يك پل بزرگ و چند پل كوچك در كاروانسراي بزرگي كه در دشتي صاف و هموار بنا شده بود فرود آمديم و بار افگنديم. چهار كاروانسراي كوچك نيز نزديك آن بود. مجموع اين كاروانسراها جعفرآباد نام داشت. يكي از دولتمندان خيّر به نام جعفر آنها را ساخته بود.
در چهاردهم پنج فرسنگ در دنباله همان دشت، پيش رفتيم. در نيمه راه به كوه كوچكي به نام كوه طلسم رسيديم. اين كوه داراي خصوصيّت جالبي است كه من آنچه را درباره آن شنيدهام باور نميكنم. توضيح اين كه به نسبتي كه بيننده از دور به آن مينگرد، آن را به صورتي ديگر ميبيند. قلّهاش هميشه ناظر به بيننده است و چندان كه وي به تماشا بچرخد چنين مينمايد كه قلّه نيز براي بهتر نمودن خود ميگردد. به سخن ديگر قلّه هميشه برابر نظر است. من اين كوه را از هر سو به نظر تحقيق نگريستهام. به نظر من ظهور اين حال شگفتانگيز مولود مرايا و مناظري است
ص: 519
كه در نظر بيننده جلوه ميكند. به عبارت ديگر موقعيّت خاص اين كوه چون پرده نقاشي زيبايي است كه برحسب طرز نگريستن بيننده به صورتهاي مختلف جلوهگري ميكند. رنگ كوه طلسم تيره مايل به سياهي، و بسان موادّ مذابي است كه پس از فوران از كوه آتشفشاني منجمد شده باشد. اگر كسي از نزديك به آن بنگرد حفرهها و بريدگيها و انحرافاتي ميبيند كه چنين مينمايد به دست مردماني در وجود آمده است. من از بسيار كسان شنيدهام كه كوه طلسم از جمله كوههاي آتشفشان ميباشد، اما هيچ كس را نيافتهام كه آتشفشاني آن را ديده يا شنيده باشد. از جمله خرافات منتشر ميان مردم اين است كه هركس بكوشد از اين كوه بالا برود همچنان كه انسان در آب فرو ميرود، خاك او را ميبلعد و ناپيدا ميشود.
حكايت ميكنند روزي شاه عباس بزرگ به يكي از خدمتگرانش دستور داد كه بالاي كوه برود. او فانوس بزرگ افروختهاي را روي دوشش بست، و شروع به بالا رفتن كرد، اما ديري نگذشت كه چراغ خاموش، و نوكر ناپيدا شد.
هنگامي كه كاروانها رو به قم پيش ميروند اين كوه را در طرف چپ ميبينند.
وقتي به قم نزديك ميشديم در هر طرف و هرجا مسجدهاي كوچك و مقبرههايي كه مدفن نبيرههاي حضرت علي بود مشاهده ميشد. مردم ايران نوادهها و نبيرههاي اين خليفه را امامزاده مينامند كه به مثابه حواريون حضرت مسيح ميباشند.
در سراسر ايران عده زيادي امامزاده مدفونند، و همه در نظر ايرانيان مقدس ميباشند.
در قم و ديهها و آباديهاي مجاور آن افزون بر چهارصد امامزاده وجود دارد.
ساعت ده شب به اين شهر وارد شديم، و در همان وقت حادثه بسيار بدي براي من اتفاق افتاد. توضيح اين كه وقتي جلو در كاروانسرا از اسبم فرود آمدم و زمام آن را به دستم گرفتم تا نوكرم بيايد و آن را بگيرد تنهام به دم اسبي كه برابر ايستاده بود و در تاريكي شب آن را نديده بودم، خورد. آن اسب ترسيد و رميد، و با دوپاي خود لگد به شكمم زد. اگر اندكي دورتر بودم بيگمان از ضربت لگدش جان ميباختم، يا به سختي آسيب ميديدم. اما سر و گردن اسبم ميان من و اسب لگدزن حائل شد، و از شدت ضربتش آنقدر كاست كه بر زمين نيفتادم؛ اما تا يك ربع ساعت به دشواري و سختي نفس ميكشيدم. لطف و عنايت خداي بزرگ كه هميشه و در همه تنگناها و پيشآمدهاي پرخطر شامل حالم بوده مرا از اين مهلكه نجات بخشيد. امّا شش هفته
ص: 520
دورنماي قم
ص: 521
درد آن را و گرچه از پايم نينداخت تحمل كردم.
قم شهر بزرگي است نهاده بر دشتي گسترده دامن، در برابر كوه نسبة بلندي كه فاصلهاش بيش از نيم فرسنگ نيست. شهر به شكل مستطيلي است كه از خاور به باختر در طول رودخانهاي دامن كشيده است. درباره عده سكنه و خانههايش تحقيق كافي نكردهام. چنان كه ميگويند پانزده هزار خانه دارد، و پيرامنش را باغهايي فرا گرفته است، قم را خندقي شهربند كرده است، و نيز بارويي نيمه ويران دارد كه در فواصلي معين آثار برجهايي ديده ميشود. مقبره رستم خان يكي از شاهزادگان سلسله سلاطين اخير گرجستان در يكي از باغهاي بزرگ و باصفاي آنست. اين باغ وسيع اكنون گردشگاه عامه ميباشد. شاهزاده موصوف به شوق و اميد پادشاهي يافتن اين سرزمين به دين اسلام گرويد. دو ديوار زيبا در لبه و تمام طول نهر و سراسر درازاي شهر كشيده شده، و در آخرين حدّ شرقي رودخانه پل عظيمي ساختهاند. گرچه اين شهر از نظر تجاري چندان معتبر نيست ولي بازارهاي خوب و آبادي دارد كه در آنها همهگونه جنس موجود است. ميوههاي تازه و خشك مخصوصا انار، همچنين مقادير زيادي صابون، سفالهاي سفيد و لعابدار، تيغه شمشير مهمترين صادرات اين شهر است، تيغههاي شمشير قم در سراسر ايران از نظر جوهر و جنس مشهور است. كوزههاي سفالين اين شهر به سبب تخلخلي كه دارند آب را در تابستان خوب و به سرعت سرد ميكنند. آنان كه ميخواهند در فصل تابستان پيوسته آب سرد بنوشند از هر كوزه بيش از پنج يا شش روز استفاده نميكنند، زيرا منافذ ريز آنها بر اثر وجود ذرات كوچك محلول در آب بسته ميشود، و از آن پس آب سرد نميشود.
براي اين كه بوي گل كام نوشندگان آب را نيازارد معمولا نخست داخل كوزه را با گلاب ميشويند سپس آن را پراز آب ميكنند، پارچه خيسي را دورش ميبندند و به جايي ميآويزند. پس از سپري شدن شش ساعت يك چهارم آب درون آن به بيرون ترشح و كاسته ميشود. اما از آن پس ترشح آب كندتر و پس از چند روز كاملا متوقف ميگردد، و از اين زمان اگر مدتي آب در كوزه بماند طعمش اندكي عوض ميشود.
بيشتر خانههاي قم پايابهايي دارد كه چهل تا پنجاه پله ميخورد و مردم آب آشاميدني خود را از آنها برميدارند. آب اين پايابها از چشمههايي در همان محل ميجوشد و از شيرهايي كه بر آن تعبيه شده استفاده ميشود بسيار سرد است و
ص: 522
مخصوصا در فصل تابستان وجود اين منابع آب براي ساكنان قم نعمتي عظيم است.
اين شهر بزرگ مساجد و كاروانسراهاي بزرگ و خوب دارد. باشكوهترين و مجللترين آنها مسجدي است كه دو پادشاهي، كه اخيرا درگذشتهاند در آنجا به خاك شدهاند. اين مسجد كه شهرت بسيار دارد داراي چهار حياط است. حياط اول به شكل مربع و همانند باغي پرگل و درخت ميباشد. خيابان ميان آن كه سنگفرش شده با نرده از باغچههاي پوشيده از گل و درخت و سبزه دو طرف جدا شده است. در دو طرف خيابان، و در طول حياط دو صفه وسيع و آجرفرش به بلندي سهپا وجود دارد كه روي هر كدام بيست اتاق ساخته شده. هر كدام طاقي به وسعت نهپاي مربع دارد و هر يك داراي يك بخاري و يك ايوان ميباشد. در طرف چپ در ورودي پاياب گودي بدانگونه كه در سطور قبل ياد شد وجود دارد، و در جانب راست جايگاهي شبيه به يك قفس بزرگ ديده ميشود. بر اطلاق اين قسمت از ساختمان دلگشا و خوشمنظر و باصفاست.
جوي آب صاف و روشني كه از حوضي واقع در مدخل محوطه جريان مييابد به حوض ديگري كه در آخر حياط است وارد ميشود. ده بيت كه بدين شرح با آب طلا بر بالاي مدخل نوشته شده صاحب مقبره را معرفي ميكند تاريخ بناي سر در مقبره حضرت معصومه قم عليها السلام: در زمان پادشاهي خيرآفرين شاه عباس ثاني كه خدا دوران سلطنتش را پاينده بدارد اين در رحمت به روي مردم گشوده گشت چنان دري كه هركس بدان بنگرد بهشت را از ياد ميبرد. بينندگان چنان به خيره و بهنظر شگفتي بر اين بنا مينگرند كه آسان نميتوانند ديده از ديدنش برگيرند و بسان باد بگذرند معصوم خليفه مرشد كامل كه خورشيد گيتيآرا از پرتو راي جهانتابش روشني گرفته وسيله يكي از نواب خود آقامراد اين سه در باشكوه را كه از فرط رفعت و عظمت سر به آسمان ميسايد ساخته است. اين است گذرگاه ورود به بارگاه رفيع و قدرمند حضرت معصومه كه از خاندان جليل حضرت رسالت عليه السلام است. خوشا به حال مؤمنان راستيني كه بر اين آستان رفيع درجات كه ماه و خورشيد بر آن بوسه ميزنند، سر ميسايند و آن را زيارت ميكنند. همچنان كه تير به هدف اصابت ميكند ملتمساني كه از اين آستان فياض مراد ميطلبند البته به آرزوي خود ميرسند بيگمان تقدير در برابر باني و سازنده اين درگاه كه براي رضاي خدا ساخته ميشود هرگز مانعي به وجود نميآورد. اي مؤمن پاك اعتقاد اگر ميخواهي تاريخ بناي اين درگاه بلندپايه را
ص: 523
دريابي به تو ميگويم از لفظ بجوي.
براي درك كنايت بيت اخير بايد توجه داشت كه در ميان مجموع الفباي زبان ما فقط هفت حرف در موارد معيّن نمايشگر عدد ميباشد از جمله حرفV بيانگر عدد پنج؛ حرفX معرف عدد ده، حرفL نمايشدهنده عدد پنجاه ميباشد؛ اما در زبانهاي مشرق زمين هر حرف معرّف عددي خاص ميباشد، و در موردي كه شاعر بخواهد تاريخ واقعه مهمي را به صورتي شبيه به معما در بيتي يا مصراعي بگنجاند با توجه به برابري عددي حروف، از تركيب آنها كلماتي ميآرايد و در بيت يا مصراعي مينشاند كه از آن تاريخ واقعه كشف ميشود؛ و اينك يك مثل، شاه فقيد ايران دستور داد كه خيمه و خرگاهي بزرگ و مجلل و زيبا براي او بسازند.
در اجراي اين فرمان، جهت وي خرگاهي ساختند كه دو ميليون هزينه آن شد؛ و چون در بافتن پارچه چنان خيمه طلاي نسبة زياد به كار رفته بود آن را كاخ زرين نام نهادند. براي نقل و انتقال اين خيمه از جايي به جاي ديگر دويست و هشتاد نفر شتر به كار بود؛ و با توجه به اين مشخصات به خوبي ميتوان به بزرگي و ارزش آن پي برد، دهليز اين خرگاه را از مخملي كه زمينهاش طلايي بود آراسته بودند، و بر تزئينات بالاي ستونهاي آن ابياتي كتيبه شده بود كه چنين ختم شده بود: اگر ميخواهي بداني در چه تاريخ اين خرگاه سليمان ثاني پرداخته شده به تو ميگويم از خرگاه سليمان ثاني استخراج كن كه اگر حروف كلمات اخير برحسب ارزش عددي حروف جمل حساب شود 1057 به دست ميآيد. در نظر اروپاييان اين ماده تاريخها بيهوده و سست و مبتذل مينمايد اما در زبانهاي مشرق زمين بسيار لطيف و گيرا و زيباست.
حياط دوم از نظر صفا و زيبايي همسنگ حياط اول نيست؛ و اطراف حياط سوم را كه دست كمي از حياط اول ندارد بناهاي دو طبقهاي احاطه كرده كه داراي ايوان و مهتابي ميباشند، و جوي آبي همانند جوي حياط اوّل از ميان آن جاري است.
در وسط حياط حوض بزرگي ديده ميشود، و چهار درخت بزرگ و سايهافگن در چهارگوشه آنست كه روزها بر روي حوض سايه مياندازند. اين حياط به وسيله دوازده پله سنگ مرمر به حياط چهارم مربوط ميشود. سر در مرتفع حياط اخير بسيار عالي و باشكوه است، و قسمت پائين آن با سنگ مرمر سپيد كه از روشني و تابناكي چون سنگ سماق ميدرخشد آذين يافته است؛ و قسمت بالاي سردر كه به صورت نيمه گنبد است با نقوش زرين و لاجوردي مزين شده است. در پايين و اطراف حياط
ص: 524
چهارم حجرههاي بسياري بنا شده كه مانند اتاقهاي سه حياط ديگر ايوان و مهتابي دارند. در اين حجرهها طلّاب علوم ديني زندگي ميكنند، و هزينه آنان از درآمد اوقاف اين استان تأمين ميشود. عمارتهاي ضريح حضرت معصومه، در مقابل بنا شده، و شامل سه بناي باشكوه و مجلل است كه همه در كنار هم، و در يك رديف قرار گرفتهاند. مدخل بارگاه مياني كه هجده پا عمق دارد در نهايت شكوه و جلال ميباشد. و سر در آن از سنگهاي مرمر سپيد و شفاف و پرقيمت ساخته شده است.
بالاي سر در نيم گنبدي است كه سطح رويه بيروني آن از كاشيهاي آبي بسيار زيبايي پوشيده شده و سطح داخليش با لاجورد و آب طلا آذين يافته است. اطراف در عمارت كه دوازده پا بلندي، و شش پا پهنا دارد از سنگ شفاف و روشني ساخته شده، و سطح در با صفحهاي نقره خام كه روي آن با طلا و مينا و قلمكاري مزين گشته، پوشيده شده است. بارگاه حضرت معصومه بنايي هشت ضلعي است كه بالاي آن گنبدي بزرگ و زيبا و باشكوه برافراشته شده است. سطح داخلي بارگاه از پايين به بالا بهقدر شش پا با صفحههاي بزرگي از سنگ سماق براق و موّاجي كه روي آنها با طلا و رنگهاي زيبا شكل گل كشيده شده پوشيده شده و در سطوح بالا و رأس گنبد ميله مانندي ضخيم و بلند به درازاي تقريبي بيست پا افراشته شده كه سر آن منتهي به هلالي است. اين ميله از گلولههايي به اندازههاي متفاوت كه روي هم تعبيه شده تشكيل گرديده است. همه اين گلولهها كه بنا به اعتقاد ايرانيان توپر ميباشند از طلاي بيغش است، و اگر اين گفته درست باشد بهاي آنها از ميليونها درميگذرد، به هر روي اين تزيينات، زيبا و ديدني و بس سنگين قيمت ميباشد. اينست ترجمه و مفهوم دعاها و كلماتي كه در بارگاه آمده است: خدا هميشه بوده، و هميشه خواهد بود، و جز پروردگار همهكس و همه چيز نيست و فنا ميشود، حمد و ثنايي كه درباره ذات پروردگار نباشد همه بيهوده و باطل است، و هر نعمتي كه موهبت الهي نباشد جز سايه و شبحي از نعمت نيست. پاكبازان و پرهيزگاران نبايد به اميد پاداش خدا را ستايش و نيايش كنند. لذّتجويي و پاداشطلبي شيوه عاشقان راستين نيست. پيوستن به معشوق پايان آرزو و هدف دلدادگان صادق است، و من از آن از خود گسستهام تا در درياي بيكران فنا بقا يابم.
در ميان اين بارگاه قبر متبرك و مطهر حضرت فاطمه دختر گرامي حضرت امام موسي كاظم هفتمين امام شيعيان است. شيعيان بر اين اعتقادند كه جانشينان
ص: 525
حقيقي حضرت رسول دوازده امامي ميباشند كه از دودمان آن حضرت و دامادش حضرت علي يكي پس از ديگري ظهور كردهاند.
طول مزار حضرت معصومه هشت، عرضش پنج، و بلنديش شش پاست. رو و دورش با كاشيهاي بسيار عالي و زيبا پوشيده شده، و روپوشي زربفت بر آن گسترده شده است. نيم گام دور از مزار نردهاي سيمين و توپر به بلندي شش پا در اطراف آن تعبيه شده، و در هر يك از چهار گوشهاش گويي بزرگ از زر نصب گرديده است.
نرده را دور مزار از آن نصب كردهاند كه زائران نتوانند به مزار مقدس دست بزنند يا ببوسند. روپوش نيز بدينسبب بر آن گسترده شده كه مقبره از ديد مردمان پنهان بماند، و تنها با موافقت ارشد متوليان و خادمان و پرداختن مبلغي پول به ديدن خود مزار ميتوان نايل شد. كف بارگاه با قاليهايي پشمين خوشبافت و گرانبها فرش شده، اما روزهاي عيد روي آنها قاليهاي ابريشمين زربفت ميگسترانند. ده پا پايين سقف بارگاه چند قنديل نقره آويخته شده است. شكل اين قنديلها كه هر كدام قريب شصت مارك وزن دارد همانند قنديلهاي اماكن متبرك مسيحيان نيست، زيرا قنديلهاي بارگاه حضرت معصومه هيچيك انبار روغن ندارد و آنها را نميتوان روشن كرد. چندان كه پرسيدم نتوانستم كلمه قنديل را دريابم، گمان ميكنم اين كلمه از كانديل لافتي مشتق شده است. اين لفظ را مسيحيان يوناني درباره كساني به كار ميبرند كه مأمور روشن داشتن مشعلها و چراغهاي معابد ميباشند، و بسا ممكن است از كلمه شاندل مشتق شده باشد كه در تمام زبانهاي اروپايي نزديك به هم تلفظ ميشود، اما معنيشان يكي است. مسلمانان به متصديان روشن داشتن مشعلها قنديلچي ميگويند.
بر نرده مزار او دعاهايي به خطّ زرين نوشته و آويخته شده است. اين دعاها بر پوستهايي كه كاملا صاف و صيقلي شده، نسبة ضخيم و به بزرگي ورق كاغذ است، كتابت يافته است. صفحهاي كه برابر در ورودي آويخته شده زيارتنامه است.
هركس به قصد زيارت وارد بارگاه مقدس ميشود نخست سه بار آستانه و نرده مزار متبرك را ميبوسد، آنگاه راست به احترام ميايستد، و در حالي كه با حضور دل به مزار مينگرد، ملايي كه همه وقت براي خواندن زيارتنامه آماده است، زيارتنامه را كلمه به كلمه به او تلقين ميكند. زائر پس از خواندن دعا و ذكر دگربار نرده و سپس آستانه را ميبوسد، سپس مبلغي معادل چهار يا پنج سو به نسبت دارايي خود به ملا
ص: 526
ميدهد. زائران پولهايي را كه نذر مرقد مطهر حضرت معصومه كردهاند در صندوقچه آهنيني كه به شكل مخروط ناقص است و نزديك در ورودي بارگاه جا دارد ميريزند.
هر جمعه در صندوق را بازميكنند. پولهايي را كه زائران در آن ريختهاند برميدارند و ميان خادمان حرم مقدس تقسيم ميكنند.
شايد آوردن دعاهاي بسياري كه در اين بارگاه متعالي خوانده ميشود براي خوانندگان ملالآور باشد، از اينرو به آوردن زيارتنامه مرقد شريف بسنده ميشود.
مرقد حضرت فاطمه تا زمان حاضر سه بار تعمير و ترميم شده. چون خلفاي بغداد شيعيان حضرت علي عليه السلام و همه ائمه اطهار را مورد شكنجه و آزار قرار ميدادند، امام موسي كاظم پدر آن حضرت وي را به شهر قم انتقال داد. حضرت فاطمه طيّ مدت اقامت خود در اين شهر بناهاي بزرگي ساخت. و سرانجام در همين شهر جانبهجان آفرين تسليم كرد. شيعيان بر اين اعتقادند كه به اراده و مشيت باريتعالي آن حضرت پس از مرگ به آسمانها عروج كرده و در مرقدش چيزي نيست، و اين بناهاي عالي به ياد وي بر پا شده است.
دو ساختمان دو طرف آستان مقدس حضرت فاطمه آرامگاه دو تن از پادشاهان اخير ايران است. سر در اين دو آرامگاه كوتاهتر و كم پهناتر از مدخل بارگاه حضرت فاطمه است. اما درهاي آنها همچنان از صفحههاي سيمين پوشيده شده است. هر دو بنا از نظر وسعت برابرند و هر دو در آخر دالاني كه دوازده پا عرض و سي و پنج پا طول دارد واقعاند. نزديك مدخل اتاقي است كه مخصوص نگهداري تزيينات و نفايس ميباشد. مزار شاه عباس ثاني دوازده ضلعي غير منظم است؛ و مزار ديگري كه شاه صفي در آن به خاك سپرده شده چهار ضلعي غيرمنظم ميباشد.
سطح مخازن، دالانها، و بارگاه همه پوشيده از قاليهاي زيبا و گرانبهاست، اما در آرامگاه قاليهاي زرتار ابريشمين گسترده شده است. شكوه و عظمت و زيبايي اين دو بنا در وصف نميگنجد، و به راستي بينظير است. قسمتهاي پايين بارگاه با سنگهاي بزرگ سماق كه با طلا و لاجورد آذين يافته پوشيده شده است. طاقها و سقفها در نهايت زيبايي و ظرافت ساخته، و چنان با نقوش طلا و لاجورد هنرمندانه پرداخته شده كه چشم را خيره و بيننده را حيران ميكند. در ساختمان اين بناها چندان طلا و لاجورد به كار رفته كه بيننده ميپندارد همه از زر و لاجورد ساخته شده است. پايين بارگاه بيست و چهار پنجره در دو رديف تعبيه شده؛ بزرگترين آنها رو به باغي
ص: 527
آرامگاه شاه عباس دوّم
ص: 528
آرامگاه آخرين پادشاهان ايران
ص: 529
خوشمنظر گشوده ميشود، و يكي كه كوچكتر است رو به بارگاه دارد. همه پنجرهها با شيشههاي بلورين كه با طلا و لاجورد تزيين يافته در قابهاي سيمين توپر جا دارد.
در زير هلال طاق عبارات و جملات پرمعنايي به نظم و نثر با خطوط زيبا و زرين نوشته شده كه ترجمه نمونهاي از آنها اين است:
پادشاهي كه به عدل و داد نميكوشد بسان ابر تيرهاي است كه از آن باران نميبارد؛
دارايي و ثروتي كه نيازمندان از آن بهره نمييابند همانند درخت خشكي است كه سايه و ميوه ندارد؛
بينوايان و نيازمندان ناشكيبا چونان رودخانه خشك و بيآبند.
افرادي كه تظاهر به زهد و تقوا ميكنند، اما پرهيزگار و پاكدامن نميباشند شمعهاي كور و بينور را مانندند.
دين به دنيافروشان و متديناني كه دل به دنيا باختهاند شورهزارهايي هستند كه هرگز گل و گياه برنميآورند.
بلندي قبر شاه عباس ثاني، چهار، پهنايش چهار، و درازايش هشت پاست.
سه قنديل طلاي توپر از سقف آرامگاه آويخته شده كه بزرگترين آنها بيست و چهار، و دوتاي ديگر هر كدام دوازده مارك وزن دارند. اين قنديلها وسيله ميلههاي سيمين از سقف آويخته شدهاند، مزار از كاشيهاي بسيار زيبايي تزيين يافته، و روي آن پارچههاي زربفت و بسيار گرانبهايي كه هر ذراع آن افزون بر نهصد ليور بها دارد پوشيده شده است. گرانبهاترين روپوش مرقد با منگولههاي زرين روي مقبره تعبيه شده، و پايين روپوش بزرگ، نوارهاي ابريشمين زيبايي دارد كه از حلقههاي زرين توپر متّصل به قالي ميگذرد، و آن دو را به هم ميپيوندد. همه چنگكها و قلابهاي گوشهها نيز طلاهاي توپر ميباشند. دالان آرامگاه برجستگي ستون مانندي دارد كه بر همه جوانب مشرف و مسلّط است؛ و بر آن اشعار زيبايي به زر در مدح حضرت علي پيشواي شيعيان نوشته شده. اين شعرها كه سرايندهاش حسن قاضي است هفتبند دارد. بند اول در ستايش و نعت حضرت رسول، و ششبند ديگر در مدح حضرت علي است.
آرامگاه شاه صفي از نظر جلوه و جلال و شكوه همتاي مقبره شاه عباس ثاني است. روپوش آن از پارچه زربافت بسيار عالي و گرانبهاست. روپوش ارغواني سفرنامه شاردن ج2 530 فهرست مطالب جلد دوم: ..... ص : 463
ص: 530
رنگ ديگري كه با نهايت ظرافت و هنرمندي با تارهاي طلا مليله كاري شده زينت ديگر آنست. اين روپوش مانند روپوش مرقد شاه عباس دوم در پايين روباني ابريشمين دارد. اين نوار از حلقههاي زريني كه با گيرههاي طلا به قالي متصل شده ميگذرد، و قالي و روپوش را به هم متصل ميكند، ميزي كه از چوبهاي معطر چنان ساخته شده كه باز و بسته و كوچك و بزرگ ميشود برابر آنست. در طاقچههاي قشنگي كه سراسر آن از پارچههاي زربفت پوشيده شده مقدار زيادي كتابهاي مذهبي قرار دارد. اين نفايس كه بيانگر ثروت بيپايان است با جلوههاي مذهبي و خاكساري نسبت به آستان مقدس باريتعالي و خضوع و خشوع هر چه بيشتر درباره پيغمبر و امامان، چنان به هم آميخته شده كه بيننده را دچار نوعي بهت و سرگشتگي ميكند؛ و من در سراسر ايران هرگز چنين نفايسي بدين شكوهمندي نديدهام.
همه ظروف و اواني و آلات و ابزار متعلق به اين بارگاهها از طلا يا نقره است.
اين وسايل عبارتند از شمعدانهاي طلا كه هر كدام پنجاه تا شصت مارك وزن دارد.
مجمعههاي بزرگي كه با آن بينوايان و مستمندان را اطعام ميكنند. ظرفهاي مخصوص جاي آب دهان و زباله، انبر، خاكانداز مخصوص بخاري، آتشدان، روغندان و گلابدانها. از ظروف و آلات طلا و نقره منحصرا در روزهاي عيد استفاده ميشود.
شامگاهان در سراسر عمارت مرقد، دالانها، ايوانها و جاهاي ديگر ساختمان شمع ميافروزند كه تا بامداد روشن است. در بارگاه حضرت معصومه نيز شبانگاهان شمع بسيار روشن ميكنند. دو شمعدان بسيار بزرگ كه هر يك روي سهپايه سنگيني قرار دارد شبانگاه اطراف خود را نورباران ميسازد. هشت تن قاري موظفند كه شب و روز به نوبت قرآن بخوانند. اين قاريان بيآن كه به رفت و آمد كسان اعتنا كنند به قراءت قرآن مجيد اشتغال دارند، و گاهي سر خود را به راست و چپ و جلو و عقب حركت ميدهند زيرا بر اين باورند كه اين كار، هم بيانگر اعتقاد بيشتر آنان به مباني مذهبي است، و هم با دقت و توجه افزونتر قرآن را قراءت ميكنند. دوازده قاري نيز بايد به نوبت بر سر قبر شاه صفي قرآن تلاوت كنند، و بيست و پنج تن نيز به نوبت بر سر گور شاه عباس ثاني قرآن تلاوت نمايند.
با اين كه مجموعه تأسيسات آرامگاه اين هر دو پادشاه داراي نفايس بسيار گرانبها و ارزنده ميباشد، و از همه با دقت و مواظبت تمام نگهداري ميشود به گمان من هيچ يك اين دو، مقبره واقعي اين دو پادشاه نميباشد. زيرا رسم پادشاهان
ص: 531
ترتيب كه بازماندگان سلاطين متوفي شش تا دوازده تابوت از نقاط مختلف پايتخت كه ظاهرا همه حامل جسد پادشاهند از پايتخت به شهرهاي مقدس حمل ميكنند كه فقط جسد در يكي جا دارد، و بدينگونه جز دو سه تن از بازماندگان بسيار نزديك سلطان متوفي كسي از محلّ واقعي دفن او آگاه نميشود.
در پشت و كنار اين هر سه مزار خانههاي زيبا، باغچهها، بناهاي بسيار باشكوه كه همه مفروش و پاكيزه و داراي اثاثه لازم ميباشند، واقعند. در مغرب گورستاني كه متجاوز از هزار و پانصد گام مربع وسعت دارد ديده ميشود. در اين گورستان گورهاي كهنه و نو بسيار است. چون در نظر مردم ايران شهر قم به سبب وجود بارگاه حضرت معصومه در آن، مقدس است مردم اگر بتوانند جسد مردگان خود را به آنجا ميآورند و به خاك ميسپارند.
در سمت راست بنا ديواري بلند و عريض است كه از آجر ساخته شده، و آن در حقيقت سدّي است در برابر طغيان رودخانه قم كه از پايين ديوار ميگذرد. مردم ايران به اين مكان مقدس، آستان مبارك معصومه ميگويند؛ و اين نام در اللهيّات سزاوار كسي است كه در تمام مدت عمر خود هرگز مرتكب گناه نشده است. در هر سال قريب سه هزار و دويست تومان معادل صد و چهل هزار ليور به مصرف نگهداري و ديگر خدمات اين بناها ميرسد. از اين مبلغ هزار و پانصد تومان خرج آرامگاه شاه عباس ثاني، هزار تومان هزينه مقبره شاه صفي، و هفتصد تومان خرج آستان مقدّس حضرت معصومه ميشود. مخارج نگهباني و تعمير و ترميم بناها، هزينه نگهداري اثاثه، بهاي شمع و روغن مشعلها، خرج روزانه روحانيون ساكن آستانه و طلّاب علوم ديني، و هزينه اطعام بينوايان و مستمندان از اين محل تأمين ميشود.
سه نفر از رجال سرشناس و مهمّ ايران سمت توليت بارگاههاي سهگانه را دارند، و مسؤوليت هر بارگاه به عهده يكي از آنهاست. عايدات و مخارج هر بارگاه زير نظر مستقيم متولي آن تنظيم ميشود. عنوان متوليها تربتدار است، و انتخاب امام جماعت، برگزيدن مؤذن، قنديلچي كه قنديلها و شمعها را روشن ميكند، مأموران نظافت كه هم بناها را جارو و تميز ميكنند، و هم مسؤول تهيه آب جهت وضو و تطهير ميباشند از جمله وظايف آنهاست.
پيرمرد سرشناس و محترمي كه سابقا سمت قورچيباشي داشته يعني فرمانده كلّ سيهزار مرد سپاهي بوده اكنون متولّي آستانه مقدس است. قم جز اين
ص: 532
بناها داراي بسيار عمارتهاي رفيع و باشكوه ميباشد و رويهم رفته شهر خوبي است. اما هوايش در تابستان بسيار گرم و موجب ناراحتي ساكنانش ميشود. در اين فصل آب رودخانه قم به سبب نقصان نزولات سخت كاهش مييابد و به صورت جويي درميآيد، اما در آغاز بهار كه برف كوههاي مجاور شروع به ذوب شدن ميكند نه تنها بستر رودخانه لبريز ميگردد بلكه گاهي طغيان ميكند مانند رود سن پهناور ميشود و داخل شهر ميگردد. اسم ديگر اين رود جوبادگان( Joubadgan )است.
طول جغرافيايي قم هشتاد و پنج درجه و چهل و هشت دقيقه و عرضش سي و چهار درجه و سي دقيقه ميباشد؛ اما چنان كه پيش از اين اشاره كردم تابستانهايش چنان گرم ميشود كه در هيچ نقطه ايران حرارت خورشيد بدان سوزندگي نيست. در اين شهر همه گونه موادّ خوراكي و ميوه به فراواني و ارزاني يافته ميشود، مخصوصا پستهاش در نهايت امتياز است، و مردمانش بسيار باادب و اجتماعي ميباشند.
گروه زيادي از محققان بر اين باورند كه قم همان شهريست كه بطلميوس از آن به نام گونا( Gauna )يا گوريانا( Guriana )نام برده است؛ و مترجم وي اظهار نظر كرده كه مقصود مؤلف كوآما( Choama )بوده است؛ و بعضي ديگر برآنند كه اين شهر آرباكت( Arbacte )يا هكاتمپيل( Hecatompgle )بوده است. گروهي از محققان ايران گفتهاند قم شهري است باستاني و آن را تهمورث در طالع جوزا بنا كرده است. محيطش دوازده هزار ذراع بوده و از نظر عظمت و شكوه با بابل پهلو ميزده است؛ و اين نادرست نمينمايد زيرا در حال حاضر پيرامون آن بسياري از خرابههاي بناهاي قديم هنوز بجاست. با وجود اين آسان باور نميتوان كرد كه قدمت آن به زمان تهمورث برسد.
بعضي از مصنفان ايران نوشتهاند كه قم در نخستين سده هجري بنا شده، اما تصريح كردهاند كه در زمان زندگي حضرت رسول هفت آبادي كوچك نزديك به هم وجود داشته و عبد الله زيدان كه با سپاهي گران به آنجا آمده با بناي ساختمانهاي بزرگ و وسيع اين هفت آبادي را به هم پيوسته و دورش را بارويي عظيم برآورده است؛ و پس از مدتي از آن هفت آبادي شهري پديد آورده كه در عظمت و آباداني با قسطنطنيّه برابري ميكرده است. سالياني چند پس از آن موسي پسر عبد الله از بصره وارد قم شد و معتقدات شيعيان اماميه را در آنجا منتشر كرد.
مردمان قم از همان روزگاران به معتقدات مذهبي خود مؤمن و وفادار بودهاند،
ص: 533
و در نگهباني آن حتي از باختن جان دريع نكردهاند. تيمورلنگ كه مخالف عقايد اهل تشيع، و پيرو تسنن بود سراسر قم را خراب كرد؛ اما در طيّ ساليان بعد به تدريج اين شهر رو به آباداني نهاد، ولي عظمت و شكوه نخستين را در اواخر پادشاهي شاه صفي و آنگاه كه اين پادشاه در قم به خاك شد بازيافت.
شاه عباس ثاني پسر شاه صفي كه پس از وي به تخت سلطنت برآمد هرگاه بر يكي از بزرگان دربار خشم ميگرفت وي را به قم تبعيد ميكرد تا به قول وي در آنجا مشغول عبادت و دعاگويي به ذات همايون شاهنشاه باشد، و باقي عمر را به آسايش و آرامش بگذارند. شاه سليمان پادشاه كنوني نيز بر همين راه ميرود. او نيز گروهي از رجال و درباريان را كه از نظرش افتاده و مورد بيمهريش قرار گرفتهاند به اين شهر مذهبي تبعيد كرده است.
در سال 1634 ميلادي سيل بنيانكن و ويرانگري داخل قم سرازير شد و هزار خانه را خراب كرد، و هنوز سه سال بيش نگذشته بود كه سيل ديگري دو هزار خانه و بسياري از عمارات قديمي را ويران نمود، و نزديك بود همه شهر را بشويد.
قم را غالبا با ميم مشدّد تلفظ ميكنند. لقبش دار الموحّدين است، و از نظر سازمان اداري حاكم آن داروغه است.
روز پانزدهم در قم مانديم تا اسبها بياسايند و رفع خستگي كنند. ساعت شش بعد از ظهر روز هفدهم حركت كرديم. راه از دشتي صاف و هموار كه در دو سوي آن آباديهاي سرسبز و خوشمنظر بود ميگذشت. با وجود اين خوب مشخص و نمايان بود كه قم در منطقهاي خشك قرار دارد. آن روز چهار فرسنگ راه پيموديم.
در آباديهاي دو طرف جاده، كشاورزان سرگرم خرمن كوبي و پاك كردن گندم بودند. سرانجام در ديه قاسمآباد كه قريب سيصد خانه داشت و از جمله تيول مادر شاه بود فرود آمديم.
روز هفدهم در مسيري پوشيده از ريگ روان كه از دشتي خشك و فاقد آب و آباداني ميگذشت پنج فرسنگ پيش رفتيم و در پايان سفر آن روز در محلي به نام آب شيرين كه به سبب داشتن چشمهاي صاف و خوب بدين نام خوانده ميشد، فرود آمديم. آنجا آبانبار و شش كاروانسرا داشت.
هجدهم در حالي كه پيوسته در جادهاي شبيه راه روز پيش و رو به جنوب ميرانديم پس از طيّ دو فرسنگ به سرزميني پرآب و پردرخت و حاصلخيز رسيديم
ص: 534
كه آبادي زياد در آن بود. در نيمه راه آب شيرين به كاشان نيز چندين آبادي از اينگونه مشاهده شد. در طرف چپ و نزديك آنها دهكده سارو در دامنه كوهي واقع بود.
باري، پس از پيمودن هفت فرسنگ راه از آب شيرين به كاشان رسيديم.
اين شهر در دشتي گسترده دامن، نزديك كوهي بلند بنا شده است. طولش يك فرسنگ و عرضش يك چهارم فرسنگ است. از مشرق به مغرب دمن كشيده است، و از دور به هلالي ميماند. كاشان رودخانه ندارد، و آبش از كاريزهايي كه كندهاند تأمين ميشود. چندين آبانبار دارد. بارويش مضاعف و داراي برجهاي گرد و كهن است. پنج دروازه دارد. يكي از آنها كه رو به مشرق دارد چون نزديك كاخ شاه است دروازه شاهي ناميده ميشود. كاخ شاه بيرون بارو ساخته شده. نام دروازه ديگر كه به طرف مغرب گشوده ميشود دروازه فيوست( Fieu )، و از آن
منظره شهر كاشان
جهت اين نام يافته كه آبادي بزرگي بدين نام در همان جهت و در نيم فرسنگي شهر قرار دارد. سومين دروازه در جهت شمال غرب است، و چون در نزديكي خانه كاخ ايران بر اين است كه به جهاتي محلّ حقيقي دفن خود را پوشيده ميدارند به اين
ص: 535
مانند يكي از بزرگان دولتمند موسوم به ملك ساخته شده بدين نام موسوم شده است. دو دروازه ديگر روياروي هم يكي در شمال شرق و ديگري در جنوب شرق واقعاند، و يكي دروازه قم، و ديگري دروازه اصفهان ناميده ميشود.
شهر و حومه آن- كه بسي زيباتر از خود شهر است- شش هزار و پانصد خانه، چهل مسجد، سه مدرسه و بيش از دويست باب امامزاده دارد. مسجد جامع بزرگترين و باشكوهترين مساجد شهر، و داراي منارهايست كه از سنگهاي عظيم ساخته شده، مؤذنان بر اين مناره بالا ميروند و در وقت معين اذان ميگويند. اين مسجد بزرگ و مناره آن از روزگاران مجد و عظمت مسلمانان قرون اوليه اسلامي كه ايران را ويران كردند بهجا مانده است.
خانههاي كاشان برخي از گل و خشت، و بعضي از آجر ساخته شده، و رويهم رفته خانههاي خوش ساخت و خوب و باشكوه كم دارد. اما در عوض بازارها و گرمابههايش عالي است. همچنين كاروانسراهاي متعدّد و بزرگ دارد. بهترين آنها كاروانسراي شاهي است كه بيرون شهر مجاور دروازهاي كه رو به مشرق دارد ساخته شده است. اين كاروانسرا كه زيباترين و بهترين و كاملترين كاروانسراهاي ايران است چهار گوشه ميباشد. طول هر ضلعش از طرف داخل دويست قدم هندسي است. دو طبقه است و در سرتاسر زير طبقه پايين بنايي است كه مخصوص توقّف چهارپايان ميباشد. ارتفاع اين بنا از طرف صحن به اندازه قامت انسان، و از كف اتاقها برابر چهار شست ميباشد. طولش هشت پاست، و روي آن با سنگهاي مرمر سفيد ظريف و شفافي كه مانند سنگ سماق ميدرخشد پوشيده شده است. هر يك از دو طرف طبقه اول پانزده آپارتمان، و در دو طرف ديگر ده آپارتمان ساخته شده.
افزون بر اين در وسط ساختماني است كه پنج اتاق دارد. آپارتمانهاي ديگر يك اتاق به طول پانزده، و عرض ده پاست، در وسط آن بخاري است؛ و رواقي چهار گوشه در جلو به وسعت ده پا كه نيمهاي از سقف آن پوشيده شده، به چشم ميخورد. در هر طرف اين رواق كه به سكونت خدمه اختصاص دارد يك بخاري تعبيه شده است.
ساختمان طبقات بالا همانند طبقات زيرين است، و نردهاي به ارتفاع چهارپا در سراسر آن كشيده شده است. در هر ضلع محوّطه مسدس شكلي كه ميان مدخل واقع شده دكان بزرگي است كه انواع مواد خوراكي، زغال، هيمه و علوفه در آنها فروخته ميشود. در ابتداي مدخل سردر بلند و مجلّل و باشكوهي است كه مانند بيشتر
ص: 536
سردرهاي ديگر با تخته پوشيده شده است، و در هر دو جانب دالاني است كه ميتوان در آنها مانند اتاقهاي داخل كاروانسرا به آسايش تمام استراحت كرد. حوض داخل حياط بهقدر پنج پا از كف صحن بالاتر است و براي اين كه نمازگزاران به راحتي وضو بگيرند و همان جا نماز بخوانند ديواره آن به اندازه چهار پا عريض ساخته شده است. عقب اين كاروانسراي بزرگ و باشكوه نيز مانند همه قسمتهاي جلو
كاروانسراي كاشان
آنجادار و خوشنماست، در آن اصطبلهاي روشن و پاكيزه و اتاقها و محوطههاي مخصوص سكونت ستوربانان ساخته شده، و به طور كلي مجموع تأسيسات و بناهاي عقب كاروانسرا از نظر وسعت دستكم از اتاقهاي داخل ندارد. در آن براي دهقانان و دهنشينهايي كه براي فروش كالاهاي خود به شهر رو ميآورند به قدر كافي انبار و جايگاه سكونت ساخته شده، همچنين اتاقهاي خاصي براي اقامت افراد بينوا و بيخانمان بنا گرديده است؛ و بالاخره در پشت كاروانسرا نيز چند باغچه خوشمنظر و باصفا وجود دارد.
ص: 537
اين كاروانسراي بزرگ و مجلل را شاه عباس بزرگ ساخته و در لوحهاي كه بالاي آن نصب است اين كتيبه ثبت شده
ما كاروانييم و جهان كاروانسرادر كاروانسرا نكند كاروان سرا
نزديك اين بناي معظم كاخ شاه و روبهروي آن عمارتي مخصوص سكونت سفرا ساخته شده است. اين دو بناي باشكوه، و همه باغهاي پشت آن به فرمان شاه عباس بزرگ بنا گرديده است. در مركز شهر ميدان وسيعي است كه محلّ تمرين سواركاران ميباشد.
منشاء و منبع درآمد مردم كاشان كارگاههاي ابريشمبافي و هنر نقرهكاري آنهاست. در هيچ يك از شهرهاي ايران به قدر كاشان صنعت مخملبافي، بافتن تافته و ساتن و پارچههاي زربفت و زري ساده و گلدار رواج ندارد. تنها در يكي از ديههاي اطراف شهر هزار كارگر ابريشم كار به بافتن انواع پارچههاي ابريشمي اشتغال دارند. اين ديه كه هارون( Aron )ناميده ميشود در دو فرسنگي شهر است از دور مانند شهري مينمايد. ديه هارون دو هزار خانه و ششصد باغ بزرگ و دلگشا دارد.
آب و هواي كاشان سالم ولي بسيار گرم است. هوايش در فصل تابستان از بسياري گرما خفقانآور است. يكي از عوامل مؤثر گرمي هواي كاشان رشته كوه بلندي است كه نزديك شهر و روبهروي جنوب آنست. اين كوه در بحبوحه تابستان حرارت شديد خورشيد را منعكس، و هواي شهر را چنان گرم ميكند كه نفس كشيدن دشوار ميگردد. يكي ديگر از علل ناراحتي و نگراني ساكنان كاشان وجود عقربهاي جرّار و خطرناك است كه عدهشان بسيار است. مخصوصا هنگامي كه خورشيد در صورت فلكي عقرب درميآيد شمار عقربهاي كاشان از حدّ احصاء بيرون ميشود. اين عقربها دشمن جان مسافران و غريبان ميباشند، و خداي را سپاسگزارم كه در هيچ يك از سفرهايم به اين شهر، در اينباره خبر بدي نشنيدهام. ميگويند اخترگران دربار شاه عباس بزرگ در سال 1622 ميلادي طلسمي ساختند كه از آن پس نسل عقرب در كاشان از ميان برود. چنين نشد، امّا عده آنان بسيار كاسته شدند. مردمان عامي اين شهر بر اين باورند مسافراني كه به كاشان وارد ميشوند اگر پس از استقرار به محلّ اقامت از سر صدق و اعتقاد بگويند: اي عقربها، من مسافر و غريبم، و از شهر شما نيستم، مرا نگزيد؛ از گزند نيش آنان در امان خواهند بود. امّا اين جز خرافه و خيال نيست. اينها همه وهم و افسانه است، و آنچه حقيقت و واقعيت دارد اينست كه
ص: 538
كاشان عقرب بسيار دارد، و زهرشان خطرناك است، و از جمله نفرينهاي بد كاشانيان اينست كه به بدخواه خود ميگويند: عقرب كاشان دستت را بگزد. اين نيز گفتني است مردم كاشان كه ميدانند عقربهاي شهرشان چقدر خطرناكند هميشه مقداري پادزهر در خانه دارند تا اگر عقرب يا رطيلهايي كه به بزرگي شست دستند آنها را گزيدند به كار ببرند.
عرض جغرافيايي اين شهر سي و پنج درجه و سي و پنج دقيقه و طولش هشتاد و شش درجه است. اغنام و احشام و پرندگان در كاشان بسيار نيست، امّا حبوب و ميوه فراوان دارد. نوبر خربزه و هندوانه را از كاشان به اصفهان ميبرند، و در تمام طول مدتي كه در اين شهر خربزه و هندوانه فراوان است به پايتخت حمل ميكنند.
عدهاي از مصنفان و نويسندگان مغرب زمين بر اين اعتقادند كه كاشان همان امبرودكس( Ambrodux )يا كتسيفونت( Ctesiphonte )پارت ميباشد كه در نوشتهها و كتابهاي يوناني كهن از آن ياد شده است. از روي ديگر نويسندگان ايران ميگويند اين شهر را زبيده زن هارون الرشيد در زمان دوشيزگي خود به احترام جدش قاسان كه از جمله فرزندان علي عليه السلام بود بنا كرد. تيمورلنگ پس از اين كه بر اين شهر مسلط شد برخلاف عادت، بيهيچ دليل و تنها از روي هوس، از خراب كردن كاشان خودداري ورزيد.
اين شهر را به دو دليل دار المؤمنين لقب دادهاند، نخست به سبب سكونت عده زيادي از منسوبان و اخلاف علي عليه السلام؛ توضيح اين كه چون فرمانروايان اموي با اين امام بزرگوار دشمن بودند در زمان امارت خود به خلاف وي شكنجه و آزارهاي سخت ميكردند، از اينرو آنان ناچار ترك وطن كردند. دليل دوّم خاك- سپاري عدهاي از بازماندگان اين امام بزرگوار در كاشان ميباشد كه پس از مردن در اين شهر به خاك شدهاند. مزارهاي اين امامزادگان را سنيّان براي خوشامد حكمرانان خود منهدم كردهاند، و آنچه نيز باقي مانده بود در حمله تركها و تاتارها نابود شده، از اينرو مرقد آنان از قبور ديگران شناخته نميشود. در زمان خلافت هارون الرشيد گروهي در صدد كشف و يافتن مزارهاي آل علي برآمدند. چنان كه به سال 1667 آشكارا شد بناي باشكوهي كه صد سال پيش عدهاي از دينداران راستين بر مقبرهاي كه به تصور خودشان امامزاده بوده ساختهاند از آن يك تن واعظ ازبك بوده است.
شيعهها پس از وقوف بر اين اشتباه از شدت خشم و نفرت آن مقبره را كه يك قرن مورد
ص: 539
تقديس و تعظيم قرار داده بودند از پي ويران، و آن را زبالهدان كردند. اما اتفاق شايان توجه اين كه پس از مدتي كه يكي از عالمان روحاني ايران رسالهاي نوشت، و در آن با دلايل متقن و غيرقابل انكار ثابت كرد كه آن گور، از آن واعظ ازبك نبوده است. خلق از اين كه دريافتند ساليان دراز بازيچه ضد و نقيضگويي چند تن از روحانيان گشتهاند برآشفتند، و از آن زمان به بعد هيچ كس نه به خوبي از آن محل ياد ميكرد و نه به بدي.
حاكم كاشان مانند ديگر حكّام شهرهاي پارت عنوان داروغه دارد. از سفر اول وقتي به اين شهر آمدم رستم بيگ يكي از دوستانم حاكم بود. چند تن از برادرانش نيز حاكم شهرهاي ديگر اين استان بودند. وقتي دوره دو ساله حكومت رستم بيگ به پايان رسيد چون مردم از اخلاق و رفتار و كردارش راضي بودند نمايندگاني به دربار فرستادند، و از پادشاه التماس كردند اجازه فرمايد رستم بيگ دو سال ديگر در سمت خود باقي باشد، و به وزيران نيز تحفههايي لايق تقديم كردند تا نزد شاه از درخواست ايشان جانبداري كنند، امّا چون اين كار هرگز معمول نبوده شهريار با استدعاي آنان موافقت نفرمود.
روز نوزدهم ژوئن چون اسبها سخت خسته و فرسوده شده بودند ناچار در كاشان مانديم. بيستم حركت كرديم، و هفت فرسنگ پيش رفتيم. دو فرسنگ اوليه راه از دشتي ميگذشت كه شهر در آن واقع شده بود. بقيه راه گرچه از كوهي بلند كشيده شده بود اما صعب العبور نبود. در مكاني مرتفع به كاروانسرايي بسيار عالي و وسيع رسيديم، و جلوتر از آن بركهاي بزرگ ديديم كه از آب باران و آبهاي حاصل از ذوب شدن برفهاي اطراف لبريز شده بود. مردم كاشان بهقدر احتياج خود آبهاي اين درياچه را به شهر ميكشاندند و از آن استفاده ميبردند. شاه عباس كبير براي اين كه آب اين درياچه بيهوده به اطراف جاري نشود دور آن را سدّي كشيده بود؛ همچنين براي عبور و مرور مردم راههاي خوبي احداث كرده بود.
سراسر طول اين راه پوشيده از باغهاي بزرگ و آباد و موستانهاي وسيع است، و جمعيّت انبوهي در آنها زندگي ميكنند. اين باغها و موستانها چنان بيفاصله بههم پيوستهاند كه همه دهكدهاي گسترده دامن و خوشمنظر را مينمايند. جويهاي بسياري كه از چشمهسارهاي پاك و روشن مايه گرفتهاند، هرسو روانند. بر اثر وجود اين چشمهها و كوههاي مجاور هواي اين ناحيه بسيار لطيف و فرحانگيز است، و
ص: 540
به گمان من در فصل تابستان در هيچ نقطه جهان جايي بدين خرمي و طراوت و صفا نيست. در آن فصل كه هنگام شدّت تابش آفتاب بود هواي آنجا چنان ملايم بود كه غنچههاي گل هنوز باز و شكفته نشده بودند؛ و در حالي كه كاشان يك ماه پيش درو گندم و جو تمام شده بود و انواع ميوه به بازار آمده بود گندمها و ميوههاي آنجا هنوز همه نارس بودند. ما در آخر اين درّه سرسبز در كاروانسرايي كه كارو ناميده ميشد فرود آمديم.
برخي از مورخان مغرب زمين بر اين باورند كه داريوش در همين دره كشته شده، و ظاهرا اين قول به حقيقت مقرون است، زيرا در تاريخها آمده كه بسوس و نبرزن پس از كشتن شاه و انجام دادن آن جنايت وحشتناك و شرمآور يكي به طرف هيركاني و ديگري به سوي باكتزي- بلخ- رو نهاد؛ و اين دره در چنان موقع و محل قرار دارد، يعني نقطهايست كه به هر يك اين دو استان راهي داشته است.
در بيست و يكم هشت فرسنگ طي كرديم. دو فرسنگ اوليه ادامه راهي بود كه از پايين كوه، از ميان دره موصوف ميگذشت، و شش فرسنگ ديگر را از دشت باصفايي كه آباديها و مزارع پردرخت و خرم داشت، و در كنار راه چندين كاروانسرا بود، طي كرديم. و در پايان سفر آن روز در كاروانسراي بزرگ و خوبي به نام كاروانسراي آقا كمال فرود آمديم. اين كاروانسراي عالي را يكي از بازرگانان دولتمند و خيرخواه به نام خود ساخته بود و هم او چندين عمارت بزرگ و باشكوه عمومي در اطراف اصفهان بنا كرده است.
بيست و دوم در دنباله همان دشت بهقدر پنج فرسنگ پيش رفتيم، و اين مسافت را چنان به سرعت پيموديم كه ساعت نه شب به موچاكون( Moutchacoun ) 1 رسيديم. اين، ديه بزرگي است كه پنج هزار خانه، چندين كاروانسرا، و باغهاي بسيار دارد، و داراي چندين رشته آب جاري است.
بيست و سوم براي اين كه پيش از سرزدن خورشيد به اصفهان- پايتخت- نرسيم ديرتر از روزهاي پيش به راه افتاديم. در راه از برابر ديهها، آباديها، كشتزارها، كاروانسراهاي زياد گذشتيم. همواره رو به جنوب ميرفتيم، و دو ساعت پيش از آن كه به شهر برسيم چندان آبادي و كاروانسرا ديديم كه پنداشتيم به حومه اين شهر
______________________________
(1)- مورچه خورت
ص: 541
بزرگ رسيدهايم.
باري، ساعت پنج صبح روز بيست و چهارم ژوئن پس از طي صد و سي و چهار فرسنگ راه به لطف و مرحمت خداي بزرگ از تبريز به اصفهان وارد شديم.
بعد از رسيدن به پايتخت من و شريكم در دير كاپوسنها كه تقريبا در مركز شهر و نزديك كاخ شاه است منزل گزيديم. در آنجا انبوه نامههايي را كه از شهرهاي مختلف براي من نوشته و فرستاده بودند دريافت كردم. در بيشتر نامههايي كه از قسطنطنيه رسيده بود خبر جنگ عثماني با لهستان به تفصيل تمام درج شده بود.
اين خبرها حاكي بود كه طيّ سال گذشته سپاهيان عثماني بيآن كه با مقاومت جدّي لشكريان لهستان رويارو شوند از رود بزرگ نيستر( Niester )گذشته، پس از ويران ساختن چندين ولايتآباد و زيباي لهستان قلعه معروف كامي نيك( Camyniek )را به تصرف درآوردهاند. همچنين ضمن شرح مطالب ديگر آورده بودند كه سپاهيان عثماني از پلي به طول پانصد پا از روي رود دانوب گذشتهاند.
اين پل به هزينه و همّت سلطان ملداوي ساخته شده بود، اما چون مقام خلافت آن را نپسنديد باني آن مورد سخط و خشم قرار گرفت، معزول و به پرداخت صد و پنجاه هزار اكو غرامت محكوم شد. همچنين در نامههاي رسيده از هند خبر سفر آقاي دولاهه نايب السلطنه ماداگاسكار كه در آغاز سال 1670 با يك گروه ناو جنگي حركت كرده بود درج شده بود. اين مسافرت بنا به توصيه آقاي كارن( Carran )مديركل كمپاني فرانسه، به منظور اجراي برخي طرحهاي مهمّ انجام گرفته بود كه يكي از آنها موضوع تسلّط يافتن بر جزيره كوچك بانكا( Banca )واقع در مشرق جزيره سوماترا بود. اين جزيره باير، و پيش از اين تاريخ غيرمسكون بود. آقاي كارن جزيره كوچك بانكا را براي آماده كردن انبار مركزي كمپاني جائي مناسب و خوب دانسته بود، و تصرّف آن را لازم شمرده بود. نقشه فرانسويان براي گرفتن اين جزيره چنين بود كه ناگهان آن را به تصرّف درآورند، و هلنديان را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. از اينرو براي اين كه حريف به نيّت آنان پي نبرد شايع كردند كه كشتيهاي جنگي فرانسه عازم حركت به سوي غرب هند است. اما هلنديها كه همواره با هشياري تمام به حفظ و حراست متصرفات خود در هند و جوانب آن اهتمام ميورزيدند فريب اين شايعات نادرست را نخوردند، و بيدرنگ سه فروند كشتي يكي پس از ديگري براي تصرف بانكا فرستادند. سپاهيان هلندي خيلي پيش از آن كه آقاي دولاهه به هند
ص: 542
برسد جزيره را متصرف شدند.
سفر دولاهه برخلاف آنچه پيشبيني شده بود مدتي دراز به طول انجاميد.
وي بنا به درخواست فرانسويان مقيم ماداگاسكار، براي سركوبي و آرام كردن سياهان بومي جزيره در ساحل آن لنگر انداخت و جنگ را آغاز كرد. در اين نبرد بدفرجام كه شش ماه به طول انجاميد نه تنها كاري از پيش نبرد و توفيق نيافت، بل كه افزون بر هزار تن از همراهانش كه ميتوانستند در جاهاي ديگر منشاء كارهاي بزرگ شوند بيهوده جان باختند. گذشته از اين بوميان چنان به خشم آمدند، و بر باقيمانده سربازان فرانسه شوريدند كه آنان از جزيره بيرون رفتند، و بوميان تصميم كردند از آن پس نه با فرانسويان آشتي، و نه با آنان داد و ستد بازرگاني كنند.
مسيو دولاهه پس از آن واقعه از ماداگاسكار وارد سورات شد، و تا آغاز سال 1672 در آنجا ماند، و سرانجام همراه آقاي كارن كه بنا به دستور دولت فرانسه بر او آمر و فرمانروا بود از آنجا بيرون شد.
در اين هنگام نيروي دريايي زير فرمان وي شامل شش فروند كشتي بزرگ و چهار كشتي كوچك بود. اين اسكادران روز 21 ژانويه در گوا( Goa )لنگر انداخت. مقارن اين احوال كشتي گران برتون( Grand Breton )كشتي ديگر پادشاه فرانسه، با دو كشتي كوچك ديگر به آنها پيوست. و اين اسكادران كه رويهم رفته از سيزده فروند كشتي بزرگ و كوچك تشكيل شده بود به سوي سيلان( Ceylan )حركت كرد، و 21 مارس در لنگرگاه كاتياري( Cotyari )كه معمولا ترنك مال( Trinc Male )خوانده ميشود پهلو گرفت. اين لنگرگاه كه در عرض جغرافيايي هشت درجه و سي دقيقه شمالي، مايل به شمال غرب قرار گرفته گرچه باريك و كم عرض است، اما چون عمقش نسبة زياد است، براي كشتيها لنگرگاه خوبي است. هلنديها در نقطهاي واقع در يك فرسنگي ساحل اين خليج، قلعه كوچكي ساخته بودند، و ده سپاهي از آن نگهباني ميكردند. اين ده تن محافظ به محض ديدن كشتيهاي فرانسوي قلعه را رها كردند و رفتند.
آقاي دولاهه پس از اين كه كشتيها لنگر انداختند عدهاي را براي افتتاح باب مذاكره نزد كاندي كه بر سراسر جزيره سيلان فرمانروا بود فرستاد. اين فرستادگان پس از چند بار رفت و آمد و مذاكره موفق به عقد قرارداد شدند. طبق اين موافقتنامه كاندي فرمانرواي سيلان خليج ترنك مال و قلعهاي را كه هلنديها ساخته
ص: 543
بودند به فرانسه واگذار كرد. هنگام اجراي مراسم مبادله قرارداد به نشان دوستي و اعتماد متقابل چند تير توپ شليك شد، و چند روز بعد فرانسويان به ساختن دو قلعه يكي در مدخل لنگرگاه، و ديگري در محلي مسلط به ساحل آغاز كردند.
هنگامي كه مذاكرات جريان داشت بيماري سختي ناشي از تبي حاد ميان سربازان و جاشوان فرانسوي شيوع يافت. اروپاييان به هر بيماري كه در سيلان گرفتار شوند مرض دارچين ميگويند، زيرا بوي تند و نامطبوعي كه از دارچين برميخيزد اثر بدي در وجودشان ميكند. چنان كه عده بسياري از ايشان ميميرند و برخي نيز شفا مييابند.
باري، افزون بر نگرانيها و دلواپسيهاي ناشي از شيوع اين بيماري، بر اثر عدم توجه و پيشبيني نايب السلطنه، در ماه آوريل قحط و غلاي سختي ميان فرانسويان مستقر در جزيره پديد آمد، چنان كه مسيو دولاهه كه از اين پيشآمد بد، سخت نگران و وحشتزده شده بود براي جلوگيري از آثار شوم آن دستور داد كه هيچكس از ساكنان محل، خواربار ذخيره و احتكار نكند.
در ترنك مال گوشت گاوميش بيش از گوشتهاي ديگر است، اما مردم جز به هنگام ناچاري از آن استفاده نميكنند، زيرا معتقدند كساني كه از گوشت گاوميش زياد استفاده ميكنند دملهايي در بدنشان پديد ميآيد كه شبيه عوارض حاصل از بيماريهاي آميزشي است و در همان جاهايي كه عوارض آن بيماريها ظاهر ميشود نمايان ميگردد، و هم چندان پرخطر ميباشد، و شگفت اين كه اين بيماران تنها با پرهيز از خوردن گوشت گاوميش ميتوانند جان خود را از مرگ نجات بدهند.
مسؤولان مربوط سه كشتي براي حمل خواربار به ساحل كروماندل( Coromandel )فرستادند. مأموران اين كشتيها مقدار زيادي خواربار تهيه و به كشتي منتقل كردند، و رو به راه نهادند؛ اما بسيار دور نشدند كه كشتيهاي هلندي سدّ راهشان شدند و آنها را متوقف كردند. در نتيجه قواي فرانسه بر اثر تمام شدن خواربار در تنگنا افتاد، و قحطي چنان قوّت گرفت كه بيشتر آنان ناچار شدند پيش از آن كه ساختمان دو قلعه به پايان رسد آنجا را ترك گويند تا از گرسنگي نميرند. از مجموع سربازان فرانسوي سيصد و پنجاه نفر براي ادامه ساختمان قلعهها به جا ماندند و كشتي بزرگ سن ژان( Saint Gean )نيز باقي ماند.
عذر و بهانه هلنديها براي موجه ساختن توقيف سه كشتي فرانسه اين بود كه
ص: 544
براي دشمنان آنان خواربار حمل ميكردند. چه هلنديها كاندي فرمانرواي سيلان و مردمان ترنكمال را دشمن خود به شمار ميآورند. اما ديري نگذشت كه آنان حاضر به آزاد كردن كشتيها شدند، حتي در اين مورد اصرار ورزيدند و گفتند اگر دولاهه مايل باشد ميتواند به جاي آنها كشتيهاي هلندي بگيرد. در آن هنگام هنوز خبر جنگ فرانسه با هلند در هند انتشار نيافته بود. اما همين كه هلنديان آن سامان از اين خبر آگاه شدند نه تنها آن سه كشتي را از غنايم جنگي به حساب آوردند بلكه ترنكمال و دو قلعه نو ساخته آن را متصرف شدند، و كشتي سن ژان را نيز ضبط كردند.
نايب السلطنه روز بيست و دوم در ساحل كروماندل به سن تم( Saint Thom )رسيد. سن تم قصر كوچك پادشاه گلكند( Golconda )بود كه پرتغاليها از صد سال پيش آنجا را به تصرف خود درآورده بودند و بيش از حدّ تصور در استحكام و صيانت آن كوشيده بودند. ديوارهاي بلند و ضخيم قلعه از سنگهاي تراشيده عظيم برآورده شده بود بارو و برجهاي استوار داشت، اما فاقد استحكامات ديگر بود. نايب السلطنه چند تن را نزد حاكم قلعه فرستاد و تقاضا كرد در برابر دريافت پول خواربار به او بدهند. حاكم به بهانه اين كه افراد زير فرمان نايب السلطنه زياد است، و ذخيره خواربار قلعه چندان نيست كه نيازمنديهاي آنان را كفايت كند، تقاضاي وي را نپذيرفت. اما معلوم نبود بهانهاش مقرون به حقيقت بود يا اين كه برحسب تعليم و راهنمايي هلنديان كه پيوسته مزاحم فرانسويان و در تعقيب ايشان بودند، بدين جواب مبادرت ورزيده بود. به هر حال نايب السلطنه كه از لحاظ كمبود خواربار سخت در تنگنا افتاده بود، فرمان داد قلعه را به توپ ببندند. اين حمله چندان شديد و كوبنده بود كه پس از چهار ساعت مدافعان قلعه به نشان تسليم بيرق سفيد برافراشتند. دولاهه چند تن را با يك قايق به ساحل فرستاد تا از فرماندار قلعه بپرسند آيا حاضر به تسليم كردن شهر ميباشد يا نه. حاكم جواب داد كه هرگز منتظر چنين پيشامدي نبوده و درباره آن نينديشيده، اما حاضر است در برابر گرفتن بها چندان كه بخواهند خواربار بدهد.
دولاهه دگربار پيغام فرستاد كه چون در برابر درخواست عادلانه خود جواب ناموافق شنيده ناچار به تيراندازي با توپ شده، و حاكم اگر مايل به صلح است بايد غرامت تيراندازي را بدهد. فرماندار پرسيد چند تير توپ شليك شده و غرامت آن چقدر است؟ نايب السلطنه جواب داد جمعا پنج هزار و سيصد گلوله رها شده و بهاي
ص: 545
هر گلوله بيست اكوست. حاكم براي گريز از پرداخت غرامت جواب داد: چون در اين مورد شخصا نميتواند تصميم كند موضوع را هر چه زودتر به استاندار متبوع خود گزارش ميكند، و پس از وصول جواب نتيجه را به نايب السلطنه خبر ميدهد. دولاهه دانست كه مقصود حاكم فرصتجويي و فريب دادن اوست. از اينرو به وي خبر داد كه نميتواند بيش از سه روز منتظر جواب بماند، و اگر در اين مدت جواب استاندار نرسد شهر را به تصرّف خود درميآورد؛ و چنين كرد. بدين معني چون در طيّ اين مدت جواب استاندار نرسيد غروب آفتاب روز سوم به دويست تن از سربازانش فرمان داد با دو كشتي جنگي در ساحل پياده شوند. خود نيز با پنجاه تن از سپاهيانش برابر يكي از دروازههاي شهر زير درختان خرما خيمه برافراشت و باقي افرادش را تحت فرمان يكي از افسرانش به طرف ديگر شهر اعزام داشت. آقاي كارون بيآن كه در اين ماجراها دخالت و اظهارنظر كند همچنان با دولاهه بود.
بامداد روز بعد پگاه، دروازه شهر به فرمان نايب السلطنه كوبيده شد. همه مدافعان شهر جمع آمدند، و بالاي حصار رفتند. اين كار كاملا به سود دولاهه بود.
وي در اين هنگام به افسري كه با سيصد و پنجاه سپاهي به طرف شهر اعزام داشته بود فرمان داد با سربازان زير فرمانش وسيله نردبان از حصار بالا بروند، و مدافعان را به تسليم شدن ناچار كنند. وي چنين كرد، و مدافعان بيآن كه مقاومت كنند تسليم شدند، و بدين گونه سراسر استحكامات به تصرف نيروي فرانسه درآمد. آنگاه سربازان نايب السلطنه ناگهان وارد شهر شدند. درآمدن آنان در نظر ساكنان شهر چنان غير مترقب بود كه پنداشتند آنان از آسمان، از ميان ابرها فرود آمدهاند. مدافعان و نگهبانان كه همچنان بالاي بارو مانده بودند چنان دچار وحشت شده بودند كه بياختيار خود را از بالا به زير ميانداختند. بدين گونه در مدت دو ساعت شهر به تصرف قواي مهاجم درآمد، و در اين پيكار بيش از بيست تن كشته نشدند.
درباره اين مسافرت مسيو دولاهه نكتهاي درخور توجه و قابل ذكر وجود داشت. آگاهان و كساني كه قولشان قابل اعتماد است گفتهاند كه وي از زبان مخدوم خويش پادشاه فرانسه شنيده بود كه در سال 1671 به هلند اعلان جنگ ميدهد و جنگ را آغاز ميكند. به عبارت ديگر وقتي وي در سال 1670 عازم سفر هند بود پادشاه اين سخن را به وي گفته بود حتي اعزام او به آبهاي هند مقدمهاي براي اجراي همين طرح و تصميم بوده است. اما وقتي در اواخر سال 1671 به سورات
ص: 546 (Surate)
رسيد آگاه شد به سبب ظهور عوامل مهمتري جنگ با هلنديها براي مدت كوتاهي به تأخير افتاده است، و هنگامي آن عوامل از ميان رفت، و شرايط براي آغاز جنگ مساعد شد، قبلا وي را باخبر خواهند كرد. سرانجام در ماههاي اوت و سپتامبر 1671 دو نامه براي وي فرستاده شد كه در هر دو وي را آگاه كرده بودند در بهار سال آينده به تحقيق جنگ عليه هلنديها شروع خواهد شد. اين هر دو نامه را اندكي پيش از عزيمتم از پاريس آقاي بريه( Berrier )از سوي آقاي كلبر( Colbert )به من سپرد تا به مسيو دولاهه برسانم. اما وقتي نامهها به سورات رسيد كه مسيو دولاهه از آن جا رفته بود. صواب و صلاح اين بود كه نامهها هر چه زودتر وسيله قايق سريعالسيري به نايب السلطنه برسد. اما آقاي بلو( Blot )يكي از مديران كمپاني عقيده داشت اين همه تعجيل و شتابزدگي ضرورت ندارد، و نبايد براي كاري چنين غيرمهم چندين هزينه مصرف كرد؛ و سرانجام پس از مدتي تأخير نامهها را وسيله يك كشتي هندي كه در اختيار دلالي از يك كمپاني فرانسوي بود، و به سوي مالابار( Malabar )ميرفت براي نايب السلطنه فرستادند. به سخن ديگر توجّه بيجا به صرفهجويي، واقعبيني و مصلحتنگري را تحت الشعاع خود قرار داد، و ارسال نامهها به سفينه موصوف سپرده شد. از بخت بد اين سفينه در جريان سفر به دست دزدان دريايي افتاد و سرانجام پس از ظهور حادثات زياد و سپري شدن مدّت شش ماه پاكتهاي دربار فرانسه در حالي كه لفّاف آنها باز، و نامهها نيمپاره شده بود به دست چند بازرگان فرانسوي مقيم مالابار افتاد، و بدين گونه پس از گذشتن افزون بر يك سال در ماه فوريه 1673 به سورات رسيد.
بيهيچ گمان اگر اين نامهها به هنگام به دست آقاي دولاهه رسيده بود او به آساني همه كشتيهاي هلندي را كه در سواحل سيلان( Cylan )متمركز شده بودند متصرف ميشد، و بر تمام تأسيسات بازرگاني و دريايي آنان در جزيره زيباي سيلان دست مييافت. او بارها و بارها تصميم كرده بود بناگاه در آنجا بر هلنديها حمله برد، و آنان را از آنجا بيرون كند. وي بارها به كارون( Carron )گفته بود: آقاي كارن، من به فراست دريافتهام كه فرانسه در زمان حاضر در اروپا با دولت هلند ميجنگد، و كاملا به موقع و مصلحت است كه من با يك حمله نيروي هلنديها را در اين جا از ميان بردارم و همه تأسيسات تجاري و دريايي آنان را ضبط كنم. كارن وي را از اقدام كردن بدين كار برحذر ميداشت و به او ميگفت: از كجا بر شما معلوم شده
ص: 547
كه دولت فرانسه به هلند اعلان جنگ داده، و با او به نبرد پرداخته است. درست است كه در زمان حاضر آن آمادگي را داريد كه در اين جا با يك حمله بر همه كشتيهاي هلندي مسلّط شويد، آنها را زير فرمان خود درآوريد، و بر همه تأسيساتشان دست يابيد، اما هنوز در اين مورد دستور صريحي به ما نرسيده، از روي ديگر بسا ممكن است پس از حمله و پيروزي ما دولت هلند از باتاويا( Batavia )نيروي عظيمي به ياري سپاهيان خود كه در سيلان مستقرند، بفرستد، و كار دگرگونه گردد؛ و نيروي فرانسه بر اثر ضربات سنگين آنها به كلي از پا درآيد.
كارن اصولا مردي با حزم و محتاط بود و گفتههايش نيز از سر احتياط بود؛ اما در اين مورد بر اطلاق اشتباه ميكرد. زيرا هلنديها در باتاويا نيروي دريايي قابل توجهي نداشتند، و به هيچرو نميتوانستند به نيروهاي مستقر در سيلان مدد برسانند؛ و اگر كشتيهايشان بر اثر حمله ناگهاني نيروي فرانسه در سيلان منهدم ميشد به طور كلّي از پا در ميآمدند. افزون بر اين در اين هنگام نيروي دريايي انگلستان متشكل از ده فروند كشتي در اواخر سال به سواحل كوروماندل( Coromandel )نزديك شدند، و ميتوانستند در سركوبي هلنديها براي فرانسويان همرزم مؤثري باشند. امّا اراده و مشيّت خداي دانا و توانا به گونه ديگر بود، و چنان روي نمود در جنگهايي كه بعد به وقوع پيوست نيروي فرانسه منهدم شد.
روزي كه وارد اصفهان شدم، و بيشتر وقت روز بعد را به ديدار اروپاييان مقيم پايتخت و برخي شخصيّتهاي مهم ايران و ارامنهاي كه در سفر اول با آنان آشنا و دوست شده بودم، گذراندم. اوضاع ايران جز آن بود كه در سفر اول ديده بودم. همه چيز تغيير يافته بود. افراد مهم و سرشناس و ناموري كه پيش از مرگ شاهنشاه فقيد در دربار راه داشتند يا مرده بودند يا مغضوب و از دربار رانده شده بودند. امور دربار و كشور به جواناني ناداشت و بيتجربه و نالايق سپرده شده بود. شيخ علي خان صدراعظم دانا و دورانديش و درستكار چهارده ماه پيش معزول و مغضوب شده بود و سه تن از بزرگان وظايف صدارت را انجام ميدادند. آنچه براي من سخت ناخوشايند و مايه نگراني و پراگندگي خاطر بود اين بود كه ميگفتند شاه دگربار سر آن دارد صدارت را به كف كفايت شيخ علي خان بسپارد، و اين چنان كه اشاره كردم براي من مايه ناراحتي خيال بود زيرا شيخ علي خان اصولا به اروپاييان و مسيحيان خوشبين نبود. و با آنان دشمني ميورزيد. دو ديگر اين كه نه رشوه ميگرفت و نه توصيه و
ص: 548
تحفه ميپذيرفت. وجودي فسادناپذير بود، و دايم در اين انديشه بود با كاستن مخارج بيجاي دربار و جلوگيري از كارهاي ناشايسته بر اعتبار و قدرت و جمعيت كشور بيفزايد؛ و بيم از آن داشتم كه وقتي بدين مقام بزرگ رسيد شاه را از خريدن جواهرات من كه به سفارش، و كاملا به دلخواه پدرش خريده بودم و آورده بودم مانع آيد. از اينرو تصميم كردم هر چه زودتر خبر مراجعتم را به عرض پادشاه برسانم.
مشكلي كه بر سر راهم بود اين بود كه نميدانستم به وسيله چه كسي با ناظر كه تمام امور مربوط به دارايي و دولتخانه شاه را اداره ميكرد، و پادشاه بيمصلحتانديشي و مشورت و توصيه او به چنين كارها نميپرداخت، آشنا و دوست شوم.
برخي از دوستانم بر اين باور بودند كه براي پيشرفت خود در اين كار بايد از وجود و آشنايي با زرگرباشي و رئيس جوهريان ايران استفاده كنم. و گروهي ديگر پيشنهاد و توصيه ميكردند با ميرزاطاهر مفتش كلّ سراي سلطنت دوست شوم، و در اين كار از او ياري بطلبم. مصلحت اين بود به ذيل عنايت زرگرباشي بياويزم، و پس از آشنا و يگانه شدن با وي، از او بخواهم در اين مهم مرا ياري دهد. اما چون به خطا گمان بردم كه حمايت و جانبداري ميرزا طاهر در اين مورد بخصوص مؤثرتر خواهد بود به وي نزديك شدم.
روز بيستم رئيس گروه مبلغان مقيم پايتخت قبول زحمت فرمود پيش ميرزا طاهر مفتش كل برود، و از طرف من به وي بگويد متأسفانه به سبب شدت كسالت از بدو ورود تاكنون از درك فيض وجود مبارك، و عرض ارادت حضوري محروم ماندهام، اما با اعتقاد و اطمينان به مراحم و الطافي كه طيّ مدت شش سال نسبت به من مبذول داشته است رجاي واثق دارم كه اجازه ميفرماييد از جناب عالي استدعا كنم موجبات معرفي و ملاقات مرا با مفتّش كل فراهم فرماييد تا مأموريتي را كه شاهنشاه فقيد براي خريدن انواع جواهرات و نفايس گرانبها به من محوّل فرمودهاند به عرض ايشان برسانم و بگويم من با وجود مخاطرات بزرگ اين وظيفه مهم را با نهايت صحت و دقت، چنان كه هيچ كس بهتر از آن نميتواند، انجام دادهام.
در پايان پيغام فرستادم كه البته از تقديم هدايايي ارزنده فراموش و دريغ نخواهم كرد.
مفتش كل در جواب پيغام من نخست خيرمقدم گفته بود و سپس وعده داده
ص: 549
بود كه ميتوانم به كمكهاي وي در پيشرفت مقاصدم مستظهر باشم؛ و نيز به من هشدار داده بود كه شاه نو برخلاف پدرش به جواهر علاقه زياد ندارد، و خريدن آنها را كاري بيهوده و زايد ميداند. افزون بر اين بر اثر عوامل مختلف خزانه شاه خالي شده، و وي نميتواند در چنين شرايط سخت به خريدن جواهر بپردازد. از روي ديگر قرار است در چند روز آينده صدراعظم زمام امور را به كف بگيرد كه اصولا با اين گونه مخارج غيرضروري به شدّت مخالف است. با وجود اين دشواريها هرگز نبايد مأيوس و نااميد شوم و دست از تلاش و كوشش بردارم، و توصيه كرده بود نبايد قيمت جواهراتم را زياد بالا ببرم، وگرنه همه روي از من برميگردانند، و دچار خسارت زيادي ميشوم. ضمنا از تقديم تحفه و هديه به افراد مؤثر دربار دريغ نورزم، تا زودتر به مقصود برسم. همچنين در برابر هر پيشآمد نامساعد شكيبا و بردبار باشم، و هرگز از رحمت و عنايت خداي بزرگ مأيوس نشوم. وي همچنين نويد داده بود كه در فرصت مناسب ورود مرا به اطّلاع ناظر ميرساند.
اين نكته گفتني است كه ايرانيان پيوسته مذاكرات و مشاورات خود را با ذكر اميد به عنايت و لطف خداي بزرگ خاتمه ميبخشند، و به جدّ معتقدند به شرط رضاي خدا بر همه مشكلات فائق ميشوند.
مقارن اين احوال از خبري آگاه شدم كه مويّد اين گفته بود. توضيح اين كه روز پيش پادشاه در حالي كه بنا به عادت چند ساله بر اثر ميخواري مست و بيخويشتن شده بود بر چنگ زنش به بهانه اين كه خوب چنگ ننواخته متغيّر شده و به نصرعلي بيگ پسر فرماندار ايروان دستور داده كه دستهاي چنگنواز را قطع كند.
شاه پس از صدور اين فرمان از غايت مستي و بيحالي خود را روي چند نازبالش انداخته و به خواب شده است. پسر فرماندار چون ميدانست چنگنواز جرمي كه مستحق قطع شدن دستهايش باشد مرتكب نشده به گمان اين كه شاه از فرط مستي چنين گفته، از اجراي فرمانش خودداري ورزيد و به توبيخ و تهديد چنگزن بسنده كرد. اما شاه پس از ساعتي وقتي از خواب بيدار شد و چنگنواز را همچنان به نواختن چنگ سرگرم ديد سخت خشمگين گشت و به يكي از بزرگان فرمان داد دست و پاي هر دو را جدا كند. آن بزرگ خود را در پاي شاه انداخت و عفو پسر فرماندار را طلب كرد. شاه سختتر از بار اول و دوم در غضب شد، و به چند تن از خواجهسرايان و نگهبانان دستور داد كه دست و پاي هر سه را قطع كنند. شيخ علي
ص: 550
خان كه در آن هنگام آنجا حضور داشت با اين كه هنوز منصب صدارت عظمي به او تفويض نشده بود، چون جان آن سه را در خطر ديد درنگ را جايز نشمرد بفور خود را در پاي شاه انداخت، زانوانش را در بغل گرفت و عفو مغضوبان را طلب كرد. پادشاه دمي درنگ كرد، سپس گفت: تو آني كه به اجابت مستدعيّات خود در حضور من كاملا اميدواري، اكنون كه از نو مقام بلند صدارت عظمي را به تو ميسپارم آنچه را ميطلبي اجابت ميكنم. شيخ علي خان عرض كرد: شاها، من يكي از چاكران درگاه توام، و پيوسته گوش بفرمانم تا آنچه گويي بكنم.
به شنيدن اين سخنان خشم شاه فرو نشست؛ مغضوبان را بخشيد، و بامداد روز بعد براي صدراعظم جامهاي به عنوان خلعت فرستاد. افزون بر اين اسبي با زين و برگ زرنگار مرصّع به جواهر، يك شمشير و يك خنجر گوهرآگين با قلمدان و فرمان صدارت، و ديگر لوازم اين مقام بزرگ براي وي ارسال داشت.
چنان كه پيش از اين آوردم شيخ علي خان چهارده ماه پيش، از صدارت عزل شده بود امّا چون مغضوب و طرد و تبعيد نشده بود گاهگاه به اختيار در دربار حضور مييافت. در مدّت عزل وي شاه صدراعظمي انتخاب نكرده بود، و برخلاف مرسوم و معمول امور صدارت را سه تن از بزرگان دربار اداره ميكردند.
علّت عزل شيخ علي خان از صدارت اين بود كه به بهانه كهولت و پيري و حفظ حيثيّت مقام و اعتبار صدارت، و پاسداري عنوان شيخوخت و حرمتداري زيارت مكّه معظمه از آشاميدن شراب خودداري ميكرد. شاه وقتي او را در خلوت مييافت و ميديد در برابر اصرار وي همچنان از خوردن شراب سرباز ميزند سخنان تلخ و ناسزاوار به او ميگفت، و آن مرد درستگار و خداترس را رنجه و آزار ميكرد. حتي يكبار ضرباتي بر او وارد آورد. همچنين چند بار گماشتگانش به دستور وي سر و رو و لباس شيخ را به شراب آلوده كردند، و در حال مستي و بيخودي از اين گونه بدرفتاريها چندينبار نسبت به وي اعمال كرده بود. با وجود اين چون شيخ داراي فضايل و سجاياي برجسته بود، و مدبّر و خداترس و حافظ منافع دولت و ملت بود شاه باطنا وي را بسيار دوست ميداشت، و در خور اين دوستداري بود زيرا بزرگ مردي روشنبين، پيشنگر، مردمدوست، و متفكّري بلندانديشه بود. اما به سبب تعصبي كه به مسلماني و مسلمانان داشت با مسيحيان بر سر صلح و صفا نبود، و اگر در اين مورد بخصوص كوركورانه از تعصبات ديني پيروي نميكرد مسيحيان نيز صميمانه حامي و
ص: 551
طرفدارش بودند، و روش استوار و خيرانديشانهاش را در كار امور كشور ميستودند.
بايد اذعان و اعتراف كرد كه گروهي از همكيشان جاهمندش نيز با او همدل و همداستان نبودند و با وي مخالفت ميكردند. زيرا شيخ علي خان صدراعظم به منظور آبادان داشتن خزانه و جلوگيري از بعض بخششهاي بيهوده و نارواي شاه جلوگيري ميكرد. لاجرم بسياري از صاحبان مقام از استفادههاي نامشروع خود محروم مانده بودند.
شيخ علي خان پنجاه و پنج سال داشت، قامتش رشيد و رسا و چهرهاش مردانه بود. رويهم رفته هيكلي متناسب، برازنده، و باشكوه داشت، و چشمان درخشان و تيزنگرش بيانگر صفاي باطن و تجلّيگاه آرامش و روحانيت و وقار بود.
ساده و آرام مينمود، و در سيمايش هيچ نشان از آشفتگي و تشويشي كه معمولا در چهره وزيران و صاحبان مناصب مهم وجود دارد ديده نميشد. به سخن ديگر در چشم و چهرهاش نشانههاي صفاي درون، آرامش روح، آزادي و آزادگي، انديشههاي پاك و بيآلايش خوانده ميشد. چنان به خلق و خو ساده و بري از رنگ و ريا بود كه اگر كسي او را ميديد و نميشناخت هرگز گمان نميبرد كه وي صدراعظم، و داراي چنان منصب بزرگ ميباشد. آنان كه او را از نزديك ميديدند، و به كنه باطن و احوالش ميپرداختند از سادگي و ملايمت و كرامت اخلاق، فروتني، هوشمندي، صفاي دل، مردمگرايي، سادهپوشي، و عدم توجه وي به سفره رنگين، هزاران آفرين آميخته به شگفتي بر زبان داشتند.
روز بيست و هفتم صدراعظم جديد در حالي كه خلعت شاهانه را برتن آراسته بود به پايبوسي شاه رفت. در آنجا همه درباريان انتصاب مجدّد او را به مقام صدارت عظمي تبريك و تهنيت گفتند.
روز سيام شيخ علي خان شاه را به خانه خود دعوت كرد. ميهماني بيست و چهار ساعت به طول انجاميد. شاه ساعت هشت صبح به قصد رفتن به خانه ميزبان از قصر بيرون شد. سراسر راه ميان كاخ و سراي صدراعظم با قاليهاي زرتار و منسوجات زربفت فرش شده بود. در دو طرف راه، افسران و نوكران به صف ايستاده بودند، و هر يك هديهاي براي تقديم به حضور شاهنشاه در دست داشتند. اين هديههاي گرانبها عبارت بود از پارچههاي لطيف و ظريف پشمي، ابريشمي، و زربفت، ظرفهاي سيمين يا زرين يا چيني، زين و برگ و لگام زراندود؛ مسكوكات طلا و نقره. وقتي
ص: 552
شاه به شش قدمي در ورود رسيد صدراعظم كه به انتظارش ايستاده بود چندين هزار سكه طلا و نقره نثارش كرد. اين رسم پذيرايي را ايرانيان پيشانداز ميگويند، و تنها هنگامي برگزار ميشود كه شاه به خانه يكي از بزرگان ميرود. در چنين مواقع منحصرا مسير را با قاليهاي گرانبها يا پارچههاي قيمتي فرش ميكنند. گفتني است فقط گذرگاه شاه بدين آيين مفروش ميشود، و كنارههاي مسير را جارو و آبپاشي و در فصول مناسب با گلهاي زيبا و رنگارنگ تزيين ميكنند. مسكوكات و ديگر چيزهاي گران قيمتي كه نثار قدم شاه ميشود متعلق به آن دسته از نوكران پياده اوست كه وي را همراهي ميكنند. در بعضي مواقع ميزبان آنچه را نثار كرده و نوكران شاه برگرفتهاند از آنان ميخرد زيرا خدمتگران بهاي آن نفايس را نميدانند، و دغلان آنها را به قيمت ارزان ميخرند. شيخ علي خان براي اين كه مالي بيشتر نصيب نوكران شاه شود آنچه را برگرفتهاند به بهاي مناسب ميخرد.
اين رسم كه ميزبان در گذرگاه شاه و شاهزادگان فرشهاي گرانبها يا منسوجات زربفت ميگستراند يكي از آيينهاي كهن و باستاني مردم مشرق زمين است، و بدين صفت در جهان شهرهاند.
رسم بر اين است كه ميزبان تنها شاه را به خانه خويش دعوت ميكند، و سلطان هر كه را بخواهد همراه خود ميبرد. شاه ساعت هشت يا نه صبح به قصد رفتن به سراي ميزبان از كاخ بيرون ميشود. خانه خداي پيش از روز موعود خانه خويش را به نيكوترين طرز ميآرايد، و همين كه شاه پا به درون تالار پذيرايي نهاد هديهاي بسيار گرانبها تقديم ميكند. در اتاق پذيرايي چندين جور شيريني خشك و تر، شربت به ليمو، و انواع شربتهاي ديگر، انواع و اقسام مشروبات ترش و شيرين، به آييني هر چه زيباتر چيده شده. ميزبان جلو پادشاه و هر يك از همراهانش آتشدان و عودسوز گرانبهايي مينهد اين عودسوزها تا هنگامي كه شاه به برداشتن و بردن آنها فرمان دهد، ميسوزند و بوي خوش ميپراگنند. در اتاق مجاور تالار پذيرايي دسته نوازندگان و خوانندگان و رقاصان به انتظار نشستهاند تا هر زمان پادشاه اراده فرمايد و اجازه دهد هنرنمايي كنند. گروه مغنّيان دربار صفوي نه تنها در نوازندگي و خوانندگي و پايكوبي و دستافشاني مهارت بسيار دارند بل كه در سرودن و خواندن شعر شهرهاند. اين هنروران همانند همرو ديگر سرايندگان يونان باستان در نهايت شكوهمندي مهارت خويش را به معرض نمايش قرار ميدهند. بيشتر اشعاري كه
ص: 553
ميخوانند در مدح شاه و ستايش انديشهها و كارهاي بزرگ اوست، و گرچه درخور آن مدايح نباشد. در آن روز بسياري از قطعاتي كه خوانده شد درباره تهنيت و تجديد انتخاب شيخ علي خان به مقام عالي صدارت عظمي، و رفع اتهامي بود كه به وي نسبت داده بودند- اگر جرأت كنم كلمه اتهام را درباره چنين شخصيّت عالي مرتبت به كار ببرم- اشعاري كه خوانده شد همه پرمعني، مناسب حال، پرمغز و لطيف بود.
برگردان برخي از نغمات آن روز اين بود: و آن از نظرها نهان بود، ولي ياد و مهرش در دل همه بود خورشيد به جستجوي ستاره ديگري همانند ستاره قطبي در حركت بود اما هر چند جستجو ميكرد نمييافت. منظور خواننده از ستاره قطبي البته صدراعظم بود.
ساعت يازده صبح غذاي مختصري ميخورند. گوشت را هرگونه به كار برند، خواه خورش قيمه، يا انواع خورشهاي ديگر يا كباب باشد، با بهترين ادويه چاشني ميزنند. پس از صرف غذا شاه اگر بخواهد مدتي در عمارت و باغ آن گردش ميكند، يا استراحت ميكند، يا به تماشاي اسبها ميپردازد، و يا به سواري و تيراندازي با كمان و امثال اينها خويش را سرگرم ميدارد. همچنين اگر مايل باشد به حرم ميزبان سر ميزند. در اين حال اگر شاه به وي اجازه و دستور ندهد نبايد همراه او برود؛ و شاه با خواجهسرايان داخل حرمسراي وي ميشود.
گفتني است با اين كه اصولا بزرگان و اعيان و اشراف به هيچ يك از بستگان نزديك، حتي به برادرشان اجازه نميدهند به حرمسراي آنان وارد شوند، از درآمدن شاه به سراي زنان خود احساس و اظهار شادي و سرفرازي ميكنند. زيرا بر اين باورند وجود شاه بركتآفرين و فيضبخش است، و به هر سرا درآيد نيكبختي و سرور سرمدي ميبخشد. حقيقت اين است كه ميزبان بر اين اعتقاد است كه شاه هرگز به قصد نظربازي يا كاري كه مخالف و مباين اخلاق و عفت باشد به حرمسراي كسي وارد نميشود؛ اما اگر اتفاق را در آن ميان دختري را پسنديد موافق و مطابق قوانين و احكام شرع و عرف وي را خواستگاري ميكند. در اين صورت ميزبان نه تنها به رضاي شاه ميكوشد، بل كه بدين پيوند مباهات ميكند، و آن را وسيله تحكيم مقام و پيشرفت مقاصد خود ميداند.
ساعت چهار ميزبان براي ميهمان عاليمقام خود عصرانهاي از انواع ميوههاي خوب ترتيب ميدهد، و همين كه شب فرارسيد براي تفريح خاطر شاه آتشبازي و شمشيربازي شروع ميشود. سپس شعبدهگران با چشمبنديها و هنرنماييهاي خود شاه
ص: 554
را سرگرم ميدارند. در اين هنگام سراسر سرا و باغ از بسياري نور چلچراغها روشنتر از روز است. سفره شام آنگاه گسترده ميشود كه شاه اجازه فرمايد. معمولا شام را خواليگران خاص به دستور و زير نظر خوانسالار شاه درست و آماده ميكنند. در زمانهاي گذشته رسم بر اين جاري بود كه ميزبان هنگام پذيرايي از شاه، براي تهيه غذا كاملا از دستورهاي خوانسالار سلطنتي پيروي ميكرد، و فرمانهاي وي را ميپذيرفت.
شاه عباس چون دانست كه خوانسالار در چنين مواقع بيش از حدّ لازم غذا و خورش و ميوه و چيزهاي ديگر تهيه ميكند، و ميزبان را دچار زيان و خسارت ميسازد دستور داد كه ميزبان براي فراهم كردن كليه لوازم پذيرايي فقط دوازده تومان- هم ارز پنجاه و چهار پيستول طلا به خوانسالار بپردازد.
هر زمان شاه ميهمان يكي از بزرگان ميشود ميزبان نبايد بر سر سفره بنشيند، و با ديگران غذا بخورد، بلكه در تمام مدتي كه سفره گسترده است بايد كنار پادشاه بر پا بايستد و گوش به فرمان او بدارد. وقتي شاه قصد بازگشتن به كاخ سلطنتي كرد بايد تا قصر وي را بدرقه كند. در زبان فارسي اصطلاحا به اين ميهمانيها مجلس ميگويند، و يكي از معاني مجلس جاي گفتگو و مذاكره است.
روز اوّل ژوئيه مفتّش كل، رئيس گروه كاپوسنها را نزد خود خواند، و پس از اين كه جوياي حال من شد گفت درباره كار من با ناظر مذاكره كرده. او از مأموريتي كه شاه فقيد مغفور به من داده بوده كاملا آگاه است. مرا از زماني كه اول بار به ايران سفر كردهام ميشناسد، و بايد در اوّلين فرصت با او ديدار كنم. وي تا جايي كه به منافع پادشاه لطمه وارد نيايد در پيشرفت و اجراي كار من كوشش خواهد كرد.
روز ششم ژوئيه پس از اين كه همه چيزهايي را كه آورده بودم براي نشان دادن به ناظر آماده كردم، اندكي پيش از ظهر به ديدارش رفتم. وي معمولا در اين ساعت از حضور شاه به خانه خود بازميگشت. خيلي دلم ميخواست رئيس گروه كاپوسنها را همراهم ببرم زيرا در آن زمان هنوز نميتوانستم درست و روان به زبان فارسي سخن كنم و اگر او ميآمد و مترجم من ميشد كارها آسانتر و خوبتر رو به راه ميشد. افزون بر اين مردم مشرق زمين بهتر ميتوانند در چنين مواقع نيات و مقاصد خود را به زبان شخص ثالثي تقرير كنند؛ اما هرچه تقاضا و تمنا كردم نپذيرفت و بهانه آورد كه چون در مشرق زمين رسم نيست كسي زود به زود به ديدار بزرگان برود،
ص: 555
همراهم نيامد، امّا قول داد اگر لازم باشد براي پيشرفت مقاصد من از ملاقات و مذاكره با اشخاصي كه در مقامات پايينتر باشند، دريغ نكند.
عذر اين مطران ارجمند كاملا قانعكننده و مستدل بود. شايد هم ميانديشيد كه شاه از خريدن آنچه من آورده بودم خودداري ميكند. از اينرو ناچار شدم من با شريكم و دو نفر فرانسوي كه يكي زرگر و ديگري ساعتساز مخصوص شاه بود، حضور ناظر بروم. اينان هيچ كدام حتي يك كلمه زبان فارسي نميدانستند اما به زبان تركي آشنا بودند كه من هم ميتوانستم به اين زبان حرف بزنم. اين سعادت نصيبم شد كه وقتي حضور ناظر رسيدم بيش از دو سه نفر در خدمتش نبودند، و او خوش و خرّم و سرحال بود. پس از اين كه سلام كرديم ناظر هر چهار نفر ما را بالاي تالار رو به رو و در فاصله دهپايي از خود نشاند؛ و چند لحظه بعد وسيله يكي از منشيانش پرسيد آيا ما همان كساني هستيم كه بازرس كل درباره ما با او صحبت كرده است. من گفتم: آري، در جريان اين گفتگوي كوتاه ناظر دريافت كه نيازي به مترجم نيست و به وسيله مترجم پرسيد كه آيا ميتوانم به زبان فارسي سخن بگويم، و مترجم جواب مثبت داد. آنگاه مرا تنها نزد خود خواند و اجازه داد دو پا دور از او بنشينم، و به من خيرمقدم گفت، و پس از اين كه پنج شش دقيقه با ميرشكار كه نزديكش نشسته بود صحبت كرد دوباره به من نگريست، و همين جمله را تكرار كرد. بعد از ربع ساعت به خواجهاي دستور داد كاغذهايي را كه در دست داشتم بگيرد و به او بدهد. اين كاغذها فرمان و گذرنامه ممهور به مهر شاه فقيد بود. همچنين سفارشنامهاي كه ناظر پيش از او، به عمويش نوشته بود. پس از اين كه همه آنها را خواند پرسيد چه چيزهايي با خود آوردهام؟ من صورت كالاهايم را كه به زبان فارسي نوشته بودم وسيله يكي از خواجهها تقديم او كردم. زيرا در اين كشور رسم براينست كه در چنين مجالس هيچ كس نبايد در جاي خود بجنبد، و اگر كسي در حضور بزرگان چه نشسته و چه ايستاده باشد از جاي خود برخيزد، يا به هر صورت حركت و جنبشي كند او را بيشعور يا فرنگي خطاب ميكنند، و آوردن لفظ فرنگيها يا اروپاييان در رديف بيادبان از آن جهت است كه اروپاييان به طبع در هر شرايط نميتوانند خود را از جنبيدن و تكان خوردن بازدارند، و مشرق زمينيان اين كار را در حضور بزرگان ناستوده و بيادبانه ميدانند.
ناظر پس از خواندن فهرستي كه به او دادم گفت در فرصت مناسب
ص: 556
عريضهاي درباره كار و مستدعيات من به حضور شاهنشاه تقديم ميكند. پس از شنيدن اين جواب از جا برخاستم تا بروم. اما وي دستور داد بمانم تا با هم ناهار بخوريم.
نام ناظر يا كارپرداز كل نجفقلي بيگ بود. وي شخصيتي كاملا پركار، هوشمند، با تدبير و كاردوست بود، و در سرعت انتقال و تصميمگيري و عمل، هيچ يك از بزرگان به پاي او نميرسيد. زماني كه عمويش زنده و ناظر كل بود او سمت خوانسالاري داشت، و چون عمويش فرزند نداشت كه پس از مرگش جانشين وي شود، شاه مقام و كار او را به برادرزادهاش داد. افراد خانواده نجفقلي بيگ زيادند.
وي پنج برادر و پنج پسر دارد. همه آماده كارند، اما هنوز ورزيده و تجربت آموخته نشدهاند. به همين جهت ناظر در اندوختن ثروت آزمند و شتابناك ميباشد، و هرجا و هر زمان يقين حاصل كند بدون برخاستن سر و صدا و آشوب و غوغا ميتواند مالي به چنگ آورد البته دريغ نميكند. همچنين اگر از سخط و غضب شاه بيم نكند بيگمان از دستبرد و اختلاس به دارايي وي نيز خودداري نميورزد.
پس از بيرون شدن از دولت سراي ناظر به ديدن زرگرباشي رفتم. وي رئيس و مهتر زرگرها و جواهرفروشان كشور است، و كار مهمّ قيمتگزاري كه شاه مايل به خريدن آنهاست با اوست. از اين بابت دو درصد عايدش ميشود. افزون بر اين از كليّه اينگونه معاملات كه در پايتخت انجام ميگيرد يك درصد حقّ اوست؛ و با توجه بدين نكات آسان ميتوان دريافت كه جلب عنايت و مساعدت وي در پيشرفت كار من چه اثرهاي بزرگي داشت، دو سه بار كوشش زياد كرده بودم كه ملاقاتش كنم، اما موفق نشده بودم. سرانجام وقتي ديدارش كردم از اين كه تا آن روز سعادت ملاقاتش نصيبم نشده معذرت خواستم. پس آنگاه از سر نياز اظهار داشتم كه بيمدد لطف او هرگز كارم به سامان نميرسد. وي اظهار داشت بهتر آنست كه من اول آنچه را براي شاه خريدهام عينا به نظر ناظر برسانم تا كاملا معاينه كند آنگاه آن دو درباره بهاي آنها با هم مشورت و تبادل نظر خواهند كرد. در آن صورت كار آسانتر و زودتر و بهتر انجام ميپذيرد. و گفت در اين مورد سوءنظر در ميان نيست. او و ناظر با هم دوست هستند، به هم اطمينان كامل دارند؛ تاكنون هرگز اتفاق نيفتاده كه بازرگاني از او شكايت داشته باشد، گزك به دست كسي نداده است؛ من هم گلهاي از او ندارم.
ص: 557
پس از شنيدن گفتهها و راهنماييهاي زرگرباشي صميمانه با شايستگي و بايستگي از او سپاسگزاري كردم و گفتم كه هرگز بيمعاونت و بيمدد او در انجام يافتن كار خود موفق نميشوم. زرگرباشي چنان كه رسم همه صاحبان مناصب ايراني است گفت: من در برابر خدماتي كه به ديگران ميكنم هرگز هديه نميپذيرم؛ دارا و بينيازم، و به حقّ خود كه دو درصد مورد معامله است قانعم. آنگاه دستور داد قهوه بياورند، و صحبت ما تا پاسي از شب گذشته ادامه يافت.
بزرگان و صاحبان مناصب عالي در ايران بيش از اشراف و دستاندركاران كشورهاي ديگر در تهيه كردن اشياء مورد توجّه پادشاه ميكوشند، اما در چنين موارد دارندگان نفايس بايد در انتخاب اشخاصي كه دخالتشان در معامله مؤثر است هشيار و عاقبتانديش باشند چنان كه اگر من پيش از ملاقات با ناظر كه پيشكار و مشاور و مورد اعتماد شاه است با زرگرباشي ديدار و گفتگو ميكردم بيگمان وي بر من خرده و خشم ميگرفت كه چرا درباره فروختن نفايسي كه بايد به نظر شاهنشاه برسد، و اين از وظايف خاص اوست با ديگران گفتگو كردهام.
سه ساعت بعد از ظهر روز هفتم مطابق صورتي كه روز پيش به ناظر تسليم كرده بودم جواهرات را در صندوقي جا دادم، و به دولتسراي او بردم. وي به دربار رفته بود و ساعت پنج بعد از ظهر بازگشت. سرپرست صدر ديوان كه از جمله صاحب منصبان مهمّ و بلندپايه دربار بود، و زرگرباشي و چند تن ديگر از بزرگان روشناس همراهش بودند. او تمام جواهرات را با دقت يكييكي با صورت تطبيق كرد. در همان صندوق جاي داد و گفت درش را قفل و مهرموم كنند، و در صندوقخانه نگهداري نمايند. وي در جريان اين كارها خود را بيتفاوت و بياعتنا مينمود. و من درنيافتم سبب بيعلاقگي و عدم توجه وي حضور همراهانش بود يا علّت ديگر داشت. هرچه بود و آنچه گذشت نه مايه شكفتگي من شد و نه موجب نگرانيم. زيرا كاملا آگاه بودم كه بزرگان ايران هنگامي كه پاي منافعشان در ميان باشد با چه سرعت و مهارت ميتوانند ژست و قيافه خود را به اقتضاي وقت تغيير دهند.
ناظر كل پس از اين كه چند كار ديگر انجام داد از من پرسيد آيا جز آنچه آوردهام جواهر يا كالاهاي ديگر در خانه دارم. جواب گفتم: چرا، چند قطعه از جواهرهايم را كه تصور نميكنم مورد توجّه شاهنشاه قرار گيرد در خانه جا گذاشتهام و نياوردهام. وي گفت: لازم است آنها را هم بياورم؛ زيرا صاحبان اينگونه كالاها
ص: 558
هرچه را كه ميخواهند در سراسر اين كشور بفروشند بايد قبلا از نظر شاه بگذرانند، و اگر شما اين قانون را رعايت نكنيد بيگمان موجبات زحمت و دردسر خود و مرا فراهم خواهيد كرد. جواب دادم فردا صبح آنچه را در خانه دارم حضورتان ميآورم.
روز هشتم به خانه ناظر رفتم. از منزل بيرون رفته بود. به دستور او يكي از كسانش مرا به يكي از عمارات كاخ پادشاه كه شرابخانه نام داشت رهنمايي كرد.
در آن وقت ناظر در حضور صدراعظم و گروهي از بزرگان دربار، در مورد برخي مسائل اساسي به شور و تبادل نظر نشسته بودند. من مدتي در آن اتاق به انتظار نشستم، و از آن پس در باغ خرم و باصفايي كه آن عمارت در ميان آن بود به گردش پرداختم. رويهم رفته سه ساعت در اتاق و باغ به انتظار ملاقات ماندم. سپس مرا به تالاري كه هم كف زمين و مشرف بر باغ بود هدايت نمودند. چند تن از افسران و خدمتگران بيرون و جلو تالار آماده به خدمت ايستاده بودند. آنان به من يادآوري كردند كه هنگام ورود به تالار مراسم تعظيم و تكريم را به جا آورم، و من چنين كردم. صدراعظم و ناظر هر كدام بر مسند خاص خود تكيه زده بودند. نخستوزير از من پرسيد لباس پوشيدن به طرز ايرانيان را بدين خوبي و تمامي از چه زمان و از چه كسي آموختهام، و زبان فارسي را كه به من ياد داده است. سپس اجازه دادند در حضور ايشان ميان تالار و بيرون از رديف ايشان بنشينم. ناظر پرسيد خطّ همه اروپاييان را ميتوانم بخوانم و در همان دم نامهاي كه به آيين اروپاييان مهر و تا شده بود و عنوانش به خطّ فرانسوي بود به دستم داد و گفت آيا ميتوانم آن را بخوانم و به زبان فارسي برگردانم. گفتم ميتوانم. آن را گشودم و متن آن را به فارسي ترجمه كردم و خواندم. صدر اعظم كه به موضوع نامه توجّه مخصوص داشت با دقت و علاقه زياد به ترجمه آن گوش فرا داد؛ و از آن پس از تالار بيرون رفت.
پس از رفتن نخستوزير ناظر پرسيد بقيه جواهراتي كه گفتي كجاست؟
آنها را در معرض تماشايش نهادم. او آنها را برداشت و دستور داد مشخصات آنها را به صورت جواهراتي كه قبلا تسليم كرده بودم، بيفزايند. آنگاه با خوشرويي و خوشحالي به من گفت: آيا احساس و درك كردي چه آسان ترا به ديدار نخستوزير سرافراز كردم. ترتيب شرفيابي به حضور شاه را نيز فراهم كردهام و ان شاء الله به آستانبوسي شاهنشاه نيز مباهي خواهي شد.
آنگاه به يكي از منشيان خويش دستور داد ترجمه نامهاي را كه من از زبان
ص: 559
فرانسوي به فارسي برگردانده بودم در دفتري ثبت كند. سپس از تالار بيرون رفت.
نامه موصوف از يكي از رؤساي كمپاني هند شرقي فرانسه بود كه تصادف و دست تقدير وي را براي تعهدّ امور كمپاني، سمت سفارت داده بود. اميدم اين است آنان كه اين گزارشها را ميخوانند از اين كه پيش از ذكر مطالب اصلي و اساسي به چگونگي استقرار اين كمپاني ميپردازم بر من خرده نگيرند و نياشوبند.
كماند كساني كه ندانند سال 1664 آغازگر دوران بلندنامي و شكوه فرانسه در جهان پهناور است. از اين سال انواع علوم و فنون در اين كشور پيشرفت و گسترش فراوان يافت. از پرتو توجهات امپراتور مؤسسات علمي فراوان تأسيس شد، و در توسعه دانش و هنر از همه كشورها پيش افتاد. آقاي كلبر كه به ترقي كشور خود در زمينههاي مختلف علمي و فني شوق بسيار داشت، و از طرف شاه مأموريت يافته بود چندان كه ميسر است در ترقي فرانسه بكوشد در ساختن انواع كارخانهها و توسعه بازرگاني جهد بسيار كرد، و اين دو را سرلوحه اقدامات خود قرار داد. از اينرو به ايجاد كمپاني هند شرقي فرانسه همت گماشت. اما چون در آن زمان براي برنامهريزي و سازماندهي اين هدف متخصصان ورزيده و كارآزموده وجود نداشت بر آن شد به هر صورت و در هر شرايط متخصصان خارجي، مخصوصا كارفرمايان تجربت آموخته هلندي را به خدمت بگيرد. از اينرو آقاي دوتو( De Thou )را كه سالي چند سفير فرانسه در هلند بود به سمت مدير كمپاني برگزيد، و به او دستور داد با آشنايي كلي به اوضاع آن كشور و احوال متخصصان آن مملكت كه در كمپاني هند هلند سابقه خدمت داشتهاند، عدهاي را دعوت كند. اين كار صورت پذيرفت، ولي با اين كه به اين گروه متخصصان حقوق قابل توجهي داده ميشد نتيجه مطلوب به دست نيامد. چه جز آقاي كارون( Carron )كه مردي كاردان و فعال بود هيچ كدام منشاء اثر مهمي نبود.
نامهها و مكتوبهايي را كه من ترجمه تحت اللفظي آن را در اين جا ميآورم اين شخصيت در خور احترام در اختيار من نهاده است. گفتني است كه آقاي كارون در آن زمان تنها به زبان هلندي چيز مينوشت، و زبان فرانسوي نميدانست.
حضور محترم آقاي دوتو كنت دومسلاي( De Thou Conte de Meslay )مدير كمپاني هند شرقي فرانسه
آقا، من با شادي تمام از توجه و اقدام اعليحضرت همايون درباره بازرگاني
ص: 560
هند شرقي آگاه شدم. اين نقشه به حقيقت دنباله طرح هنري بزرگ( Henri Le grand )، و از يادگارهاي افتخارآفرين دوران سلطنت وي ميباشد.
چه اين مهم در سال 1609 وسيله اسحاق لمر( isac lemaire )كه بازرگاني مجرب و كاردان و پرهمت و از مردم آمستردام بود، آغاز گشت، و اتفاق را با مرگ آن پادشاه بزرگ همزمان و متوقف شد؛ و براي اعليحضرت شاه مايه شادماني و سرافرازي است كه بعد از گذشتن پنجاه سال طرح و نقشه اجداد خود را به مرحله عمل درميآورد؛ و اگر اين كار مهم در آن زمان جنبه تحقق مييافت، بيگمان امروز مالك سرزمينهاي ادويهخيزي ميشد كه اكنون در تصرف هلنديان است، و آن روز هنوز از آن بوميان بود.
در سال 1615 كمپاني هلندي بر جزيره آمبوينا( Amboyna )كه بزرگترين محصولش ميخك است مسلّط شد، و شش سال بعد، يعني 1621 جزيره بندا( Benda )را كه محصول عمدهاش جوزبويا و بسباسه است به تصرف خود درآورد؛ پس آنگاه اندكاندك در مدت ده سال از 1635 تا 1644، بر آن قسمت جزيره سيلان كه محصول معروفش دارچين ميباشد استيلا يافت. سودي كه از تجارت اين چهار ادويه بهره هلنديان شد چندان زياد و سرشار بود كه اگر كليه فعاليّتهاي خود را تنها به همين بازرگاني اختصاص ميدادند عايدات حاصل از آن ميتوانست موجبات رفاه و دولتمندي همه مردمان هلند باشد، و اگر به عكس از مالكيّت و سودهاي حاصل از تجارت اين ادويه محروم ميماندند، نه تنها به تحصيل چنان عظمت و رفاه دست نمييافتند، بلكه رشته حيات اقتصاديشان گسيخته ميشد، و در كار خويش درميماندند.
اما بررسي و تحقيق در نحوه بازرگاني انگليسيان و پرتغاليها بيانگر اين واقعيت است كه اين دو در كار تجارت فلفل، كتان، ابريشم، شوره، نيل، و دواها و ديگر امتعه و موادّ قابل صدور به اروپا موفّق نبودهاند، و سود سرشاري نبردهاند؛ از اينرو بيآن كه قصد تخطئه و سبك شمردن آراء و دورانديشيهاي افراد صاحبنظر و متخصّص را داشته باشم ناچارم بگويم كمپاني فرانسه و گرچه از استقرار خود در هند شرقي زيان نميبرد، اما سود سرشار نيز نصيبش نميشود، و نه تنها بهقدر كمپاني هلند به تحصيل موفقيّت كامياب نميگردد، بل كه بسا باشد درآمدش از منافع انگليسيان و پرتغاليها كمتر باشد. اين دو مدتهاي نسبة دراز است كه با
ص: 561
هوشياري و چارهگريهاي زياد در هندوستان به بازرگاني پرداختهاند، و با هلنديان نيز نوعي رقابت دوستانه دارند، بنابراين فرانسويان چهارمين ملتي خواهند بود كه براي آغاز بازرگاني به هندوستان پا ميگذارند، و براي نيل به آرزو و هدف خويش بايد پا در همان راهي بنهند كه پيشگامان آنان گذاشتهاند؛ و ظاهرا چنين مينمايد چندان كه بكوشند از آنان پيشي نخواهند گرفت. مشكل ديگر اين است كه بيشتر بازرگاني با هندوستان بايد به نقد و با عرضه داشتن طلا و نقره صورت پذيرد، و هر سال مقدار زيادي اين دو فلز گرانبها از فرانسه به هند انتقال يابد. بيآنكه در مورد بازرگاني آزاد با دو كشور ژاپن و چين توجه شده باشد به نظر من براي گشايش باب بازرگاني با اين دو كشور بايد در مرحله نخست سفيران كاردان و تجربت آموخته و هوشمندي از سوي شاه به دربار امپراتور ژاپن و چين و خان تاتار فرستاده شود. اگر سفيران بتوانند وظيفه مهمّ خود را با درايت و تدبير تمام به انجام رسانند البتّه موفقيتي به كمال نصيبشان خواهد شد و مقضي المرام ميشوند، ولي پيش از رفتن بايد موضوع مذاكرات و حدود وظايفشان كاملا روشن و مشخص باشد تا ضمن گفتگو مردّد و سر در گم نمانند.
اين نكته درخور توجه است كه براي گشايش باب مذاكرات با ژاپونيها بايد هيأتي مذهبي كه افرادش به كار تجارت نيز آشنا باشند اعزام شوند، زيرا در ميان كشور هندي «1» ژاپونيان بيش از همه به كيش و آيين اروپاييان توجه دارند، و اگر بدين نكته دقيق به سزا اعتنا نشود بيم آنست نفوذ فرانسويان در بازارهاي ژاپن به هيچ روي ميسر نشود و موجباتي پيش آيد همچنان كه ژاپونيها، اسپانياييها و پرتغاليها را به سبب عدم توجه به ممنوعيّت تبليغات مذهبي كاتوليك از كشور خود بيرون كردند، فرانسويان را نيز برانند. ژاپنيها اسپانياييها را در سال 1616 از سرزمين خود اخراج كردند، و در سال 1639 نيز پرتغاليها را براي هميشه طرد نمودند. از اينرو به هر دو كشور زيانهاي جبرانناپذيري وارد شد. پرتغاليها به اميد اين كه موفق به تحصيل اجازه اقامت مجدّد شوند عذرخواهي و طلب رحمت و موافقت كردند و مقاومت ورزيدند. و چون نافرمانيشان به گستاخي و جسارت انجاميد اعضاي سفارت و همه وابستگان و
______________________________
(1)- چنين مينمايد كه در زمانهاي گذشته ژاپن و چند سرزمين ديگر در شمار كشورهايي بودهاند كه مجموعا هند ناميده ميشدهاند.
ص: 562
خدمتگران آنان را كه نود و پنج نفر بودند كشتند، و كشتيشان را با آنچه در آن بود به آتش كشيدند «1». اين حوادث وحشتانگيز در سال 1640 اتفاق افتاد. بنابراين مناسبات بازرگاني با ژاپن بايد وسيله هيأتهاي مذهبي پروتستان آغاز شود. كشتيهاي اعزامي هيأت فرانسوي نبايد نقش و علامت پيروان كاتوليك را داشته باشد، و گرنه كارشان به وخامت ميانجامد.
اگر كمپاني فرانسوي به استقرار روابط و مناسبات نيكو و دوستانه با ژاپونيها توفيق يابد بيگمان سودهاي سرشار ميبرد، براي كاميابي هرچه بيشتر بايد هر سال كاروانهاي تجاري دريايي زيادي با داشتن مسكوك نقره بسيار به قصد چين در حركت آيد. در آنجا در حدود سه تا پنج ميليون ابريشم و پارچههاي متنوع خريداري و بارگيري كنند. چنين كالاها در ژاپن خريداران بسيار دارند، و در مدتي كوتاه با سود شصت و يا هفتاد درصد به فروش ميرسند. با قسمتي از اين سرمايه و سود ميتوانند بار دگر امتعه مناسب در حدود چهار ميليون از چين بخرند، و باقيمانده سرمايه را به خريدن فلفل و كتان و اجناس متنوع ديگر در سرزمين هندوستان اختصاص دهند، و بدين صورت مقدار زيادي ابريشم، پارچههاي ابريشمي هند و بنگال به اروپا حمل كنند كه دستكم صد در صد سود خواهد داشت. در چين چندان كه بخواهند ابريشم هست، و هرقدر به ژاپن پارچههاي ابريشمين برده شود بازار و مشتري دارد؛ و با ادامه اين فعاليتها به شرط اين كه كمپاني هم آزادي عمل داشته باشد، هم شيوه دورانديشي، عاقبتنگري، و احتياط بسپرد، و هم از كرامت و رحمت و عنايت پروردگار برخوردار باشد، سود بسيار ميبرد.
به روزگاراني كه دوران روايي و شكوفايي و رونق تجاري پرتغاليها بود، هر سال معادل ده ميليون پول نقد از ژاپونيها استفاده ميكردند؛ دوازده ميليون نيز عايد چينيان و سه ميليون نصيب هلنديان ميشد. مجموع اين سه رقم افزون بر بيست و پنج ميليون پول نقد ميشد، با وجود اين نه از مقدار مسكوك نقره در كشور ژاپن ميكاهيد، و نه بهاي محصول ابريشم چين افزايش مييافت.
______________________________
(1)- در اين وقايع هولناك افزون بر دوازده هزار ژاپوني هلاك شدند، و سيصد صندوق پراز مسكوك نقره به دريا ريخته شد كه سالها بعد بيرون آوردند.
ص: 563
درست است كه كشور پهناور چين بر اثر ويرانگريها و غارتگريهاي تاتارهاي وحشي آسيب فراوان ديده، امّا من براين گمانم كه آسان ميتوان هر سال در آن سرزمين معادل سه تا چهار ميليون به كار بازرگاني اختصاص داد. در اين صورت كشور فرانسه ناچار نخواهد بود براي خريدن كالاهاي مورد مصرف و يا جبران كسر احتمالي سود سه ميليون معاملاتي كه با ژاپن پيشبيني كرده است، پول نقد به هندوستان ببرد، و اگر چنان اتفاق افتد كه مقدار و حجم بازرگاني در بازار پايتخت چين چندان توسعه نيابد، و در نتيجه درآمدهاي پيشبيني شده حاصل و عايد نگردد، دست كم از خروج ذخاير نقدي فرانسه خواهد كاست، و آن به مصرف تجارت با جنوب كه اهميت و ارزش بسيار ندارد، خواهد رسيد.
آنچه درخور توجه زياد است اين است كه كمپاني فرانسه بايد از آغاز با هوشياري و باريكانديشي و احتياط تمام به فعاليتهاي تجاري بپردازد، و نيز براي برقراري مناسبات تجاري با چين و ژاپن سرمايه كلي در اختيار داشته باشد؛ همچنين براي داد و ستد با جنوب سرمايه جداگانهاي اختصاص دهد تا بتواند در مراكز مهمّ تجاري براي خويش اعتبار و شهرت كسب كند، و نيز بايد براي استقرار روابط تجاري با شمال در محدوده خطّ استوا يك مركز دريايي جستجو كند، و به منظور ادامه مناسبات بازرگاني با جنوب در ساحل هند يك يا دو انبار بزرگ در اختيار بگيرد.
چنين مينمايد برقراري روابط تجاري با شمال جزيره بانكا( Banca )بسيار سودآفرين است. براي استفاده از اين مهم بايد به جلب رضا و دوستي ماتارام بزرگ( Grand Mataram )پادشاه جزيره جاوه «1» كوشيد و آنجا را با پول از او خريد.
براي اين كار بزرگ كه براي فرانسه فايده بسيار دارد بايد سفيري نزد وي فرستاد. زيرا در آنجا فلفل و برنج و بسيار مواد خوراكي ديگر به حدّ وفور، بيشتر از آنچه در باتاويا هست يافته ميشود، و چون بسياري از ارقام خواربار از خارج باتاويا وارد ميشده، و چينيان كه به طبع مردماني پرشكيب و آرام و مسالمتجو ميباشند، و بسياري از آنان ساكن اين سرزميناند، و از بدرفتاري و سختگيريها و تحميلات مالياتي عوامل
______________________________
(1)- در روزگار پيشين پادشاه جاوه عنوان ماتارام بزرگ داشت؛ و ماتارام يا مادارام تام پايتخت قديم جاوه بود.
ص: 564
كمپاني هلند سخت ناراضي و خشمگين ميباشند، اگر كمپاني فرانسه در آنجا مستقر شود، همه چينيان ساكن باتاويا كه زحمتكش و پركارند، روبه آن ميآورند.
براي تأسيس ايستگاهها و انبارهاي تجاري در هند، به منظور بازرگاني با مناطق جنوبي خط استوا مصلحت و بهتر آنست يكي در نقاط ساحلي مالابار و يكي ديگر در سواحل كوروماندل ايجاد شود. در سواحل كوروماندل( Coromandel )محلي است به نام سن تومه( Saint Thome )كه بيهيچ دشواري ميتوان به اختيار گرفت. با وجود اين چون در برقراري مناسبات و روابط تجاري با مناطق جنوب، بايد مدارا و آشتيجويي كاملا رعايت شود، و پيشرفت مذاكرات بدون پيروي از روش عاقلانه و احتياطآميز به نتيجه مطلوب نميرسد، بايد هيأتي متشكل از افرادي مدبر و مردمگرا به دربار مغول كبير اعزام داشت. هيأت مذكور مأمور و موظف است براي ايجاد روابط دوستي و برقرار كردن مناسبات تجارت آزاد و تأسيس مخازن بازرگاني در نواحي سه گانه سورات( surat )و سواحل كوروماندل و بنگال اقدامات شايسته به عمل آورد.
در كنارههاي مالابار فلفل و كاسالينگا( Cassalinga )به حدّ وفور يافته ميشود، و اگر اندكي بيش از قيمت عادي خريداري شود به اندك مدت بيهيچ زحمت مقدار زيادي ميتوان تهيه كرد. اما همه اين كارهاي بزرگ و باريك بايد به عهده افراد مدبّر و واقف به امور تجارت و آشنا به اوضاع و احوال كشورهاي مربوط واگذار شود. در اين صورت مأموران دانا و هوشمند و لايق راه را براي پيشرفت و گسترش كليه امور بازرگاني به نحو مطلوب ايفا ميكنند، و موجبات و وسايل تسهيل رسيدن به هدفها را فراهم ميآورند.
در اينباره ميتوان مشروحتر گفتگو كرد يا مفصلتر نوشت، و آنچه معروض افتاد طرحي است كه كمپاني فرانسه بايد بر اساس آن قوام پذيرد، باشد كه از رحمت و عنايت پروردگار برخوردار گردد. اميد به خدا؛ در پناه يزدان باشيد، پاريس 29 مه 1665
روز سي و يكم ماه گذشته كه شادي تشرّف به حضور شما و آقاي كلبر نصيبم شد، و درباره تهيّه مقدمات امور مربوط به كمپاني گفتگو و مشورت به عمل آمد، ضمن مشورت درباره بعضي مسائل مختلف از تصميم منجزّ و غيرقابل تغيير شاه مبني بر
ص: 565
حمايت بيدريغ معظم له در پيشرفت مقاصد كمپاني آگاه شدم، و چنين دريافتم همچنان كه در هلند شنيده بودم كمپاني بر اين نيت است جزيره ماداگاسكار را مسكون سازد، و با اجازه اعليحضرت عدهاي مردان سپاهي و كارگران را كه ممكن است در آنجا به كار گرفته شوند براي اقامت در آن جزيره بفرستد. اين طرح و تصميم، سنجيده و درخور اجراست، و كشتيهايي كه راهي هندند آسان و تند ميتوانند در آنجا موادّ خوراكي و چيزهاي ديگر را كه لازم دارند بردارند و به سفر خود ادامه دهند، افزون بر اين كمپاني به يقين ميتواند منافع ديگري كه مقدار و ارزش آنها بر من و مسؤولان كمپاني هند شرقي هلند دقيقا معلوم نيست به دست آورد. با اين همه مزايا بيآن كه بخواهم نظر شما را تخطئه كنم اظهار ميدارم كه اين جزيره مسافت زيادي از سواحل هند و مالابار و بنگال و سورات و كروماندل و ايران دور است. و به اعتقاد من آسان ميتوان نقاط مناسبي كه به اين كشورها نزديكتر باشد پيدا و انتخاب كرد، و چون وسعتشان كمتر است، بيزحمت و خرج بسيار براي بهرهبرداري آماده كرد. آقاي كلبر نظر كمپاني را مبني بر اين كه ميخواهد مقدمة روابط بازرگاني خود را با مناطق جنوب برقرار كند شرح كرده، و من نيز با طرح و نقشه كمپاني كاملا موافقم، و بر اين اعتقادم كه در مرحله نخست كمپاني بايد دو كشتي كوچك هر كدام به گنجايش چهارصد تن براي كسب تجارت آزاد و تهيه مقدمات فعاليتهاي بازرگاني به چين و ژاپن بفرستد؛ زيرا بسا ممكن است مذاكرات تا حصول نتيجه مطلوب دو سال بلكه بيشتر به طول انجامد. به اعتقاد من مصلحت آنست با اين دو سفينه كه سرنشينان آنها فرستادگان شاه و حاملان هداياي معظم له خواهند بود مقداري كالا نيز از قبيل ماهوت، پارچههاي ساده و مخمل و منسوجات پشمي از هر نوع و به رنگهاي سرخ، بنفش، قرمز كمرنگ، سرختيره، آبي آسماني و رنگهاي ديگر كه مجموع بهاي آنها معادل پنجاه هزار ليور باشد، حمل كرد، همچنين برابر بيست و پنج هزار ليور كهربا و ظرفهاي مسي و آهني كه در چين و ژاپن خواهان بسيار دارد و فلفل كه هلنديان هر سال معادل بيست و پنج هزار ليور از مالابار ميخرند و به آنجا ميبرند به دو كشور مذكور حمل گردد. امتعه فوق الذكر كه مجموع بهاي آنها سيصد و پنجاه هزار ليور خواهد بود و شامل ابريشم و پارچههاي ابريشمين است به فرانسه حمل ميشود نه به ژاپن؛ زيرا انتقال هرگونه كالا به اين امپراتوري پيش از شرفيابي به دربار امپراتور و كسب اجازه بازرگاني آزاد به هيچ روي
ص: 566
ميسر نيست. بنابراين نخستين كشتي كه راهي ژاپن ميشود بايد سرنشينان آن منحصرا اعضاي هيأت سفارت باشند؛ و نبايد با آن كالا و بازرگانان حمل شود. زيرا در سراسر روي زمين هيچ نقطه نميتوان يافت كه بهقدر كشور ژاپن سياست و مقدسات و آيينهاي ملي رعايت شود؛ و در ديگر نواحي و مناطق هند اين مراسم به اين شدت جدّي تلقي نميگردد.
درخور ياد كردن است كه كسب اجازه آزادي بازرگاني در ژاپن و چين براي كمپاني يكي از موفقيتهاي بزرگ در حساب ميآيد. اگر باب تجارت با ژاپن به روي كمپاني گشوده شود ميتواند انواع كالا از جمله ابريشم و پارچههاي ابريشمي از چين و بنگال و تونكن و منسوجات پشمي از فرانسه به آنجا ببرد. بهتر و مناسبتر آنست كه آنچه به عنوان تحفه براي امپراتوران چين و ژاپن برده ميشود انواع سلاحهاي آتشين جديد، ماهوتهاي خوب و پارچههاي زربفت نفيس باشد و بايد به شيوهاي خوش و احترامآميز تفهيم كرد كه اينها همه در كشور فرانسه ساخته شده است. بر اين هدايا ميتوان چيزهاي ديگري نيز افزود. مثلا اگر سه دستگاه ماشين آتشنشاني از آن نوع كه در آمستردام ميسازند به عنوان تحفه به ژاپن برده شود بيگمان مورد قبول و پسند امپراتور و درباريانش قرار خواهد گرفت زيرا مردم ژاپن در ساختن خانههاي خود به جهاتي چوب زياد به كار ميبرند و آتشسوزي در آنجا زياد اتفاق ميافتد. همچنين جزو هدايا ميتوان سه قطعه سنگ مرمر بزرگ كه ميان آن حوض كوچكي تراشيده شده باشد، فرستاد. يكي از اين حوضچههاي مرمرين بايد به رنگ سفيد، يكي به رنگ سرخ و سه ديگر به رنگ سياه و سفيد باشد. زيرا در ژاپن جز سنگ مرمرهايي كه رنگشان سبز تيره آميخته به رنگ قهوهايست وجود ندارد.
در كشور ژاپن اين حوضچههاي مرمرين را براي شستن دست به كار ميبرند. اين حوضچه يا طشتكها بايد متناسب و مطابق با طرح حاشيه آنها تراشيده شده باشند، هنگام حمل براي اين كه ترك نخورند يا لبه آنها بر اثر ضربت پريده يا شكسته نشود بايد آنها را با مواظبت تمام در صندوقي چوبين جاي داد. براي تهيه كردن چنين صندوقي نبايد صرفهجويي كرد. سزاوار و مصلحت آنست در اين كار حدّاكثر سليقه و دقت را به كار گرفت. زيرا در اين كشور به هرگونه كالا كه وارد يا صادر شود هر چند بسيار و متنوع باشد ماليات و عوارض تعلّق نميگيرد. امّا بازرگانان ناچار و موظّفند هر سال يك بار به حضور امپراتور و وزيران شرفياب شوند، و به نسبت سودي كه در
ص: 567
جريان بازرگاني نصيبشان شده تحفههايي تقديم كنند؛ و البتّه اين شرفيابيها مايه مباهات و سرافرازي بيگانگان خواهد بود، زيرا رعايا و وابستگان دربار امپراتور متقابلا از آنان بازديد ميكنند. از روي ديگر اين ملاقات و تقديم تحفهها به نام امپراتور صورت نميپذيرد بلكه به اسم بازرگانان تابع ژاپن اهدا ميگردد.
نامههايي كه به نام و عنوان امپراتور ژاپن نوشته ميشود بايد با حروف زرين و روي كاغذ، ضخيم اما صاف و صيقلي نوشته شده باشد. نامه را بايد در جعبهاي زرين و مزيّن به دانهاي الماس درشت بگذارند، و آن را در كيسهاي چهارگوش از ماهوت زربفت و زردوزي شده جاي دهند. سپس آنرا داخل جعبهاي سيمين كه بر دو طرفش منظره شكار نقش شده باشد بگذارند، و در آخر جعبه سيمين را داخل جعبه چوبي بسيار زيبايي كه با مهارت و ظرافت هرچه تمامتر ساخته شده باشد، و كاملا صاف و صيقلي باشد قرار دهند. همه نامهها بايد به همين آيين آماده و فرستاده شود.
اما اندازه و قطع كاغذ بايد چنان باشد كه تا كردنش لازم نيايد، به طوري كه وقتي نامه نمايان ميشود آنچه در آن نوشته شده پيشنظر آيد.
سفير بايد به وظايف و مسؤوليت خود كاملا آگاه باشد، و آن را با مهارت و دورانديشي و رعايت همه نكات و جوانب انجام دهد؛ زيرا موفقيت وي متناسب با طرز عمل او خواهد بود؛ و در اين مورد ميتوان نتايج حاصل از سفارت برخي سفيران را به كشور ژاپن، مورد مطالعه و بررسي قرار داد. پادشاه اسپانيا در سال 1624 دو تن از بزرگان عاليمقام خود را به دربار امپراتور ژاپن فرستاد؛ و چهار سال بعد يعني در سال 1628 كمپاني هلند هيأتي به نمايندگي خود به همين كشور، و سال 1456 هيأت ديگري به مملكت چين اعزام داشت چون اين هر سه هيأت به وظايف خود وقوف كامل نداشتند و افرادشان فاقد استعداد و قابليت كافي بودند، و بياعتنا به دستوراتي كه به آنان داده شده بود هر يك خودسرانه بنا به ذوق و هوس خويش راه و روشي در پيش گرفت هيچ كدام در مأموريت خود كمترين موفقيّتي به دست نياورد.
چون روحانيان پيرو مذهب كاتوليك در دربار امپراتور چين داراي اعتبار و احترامند چنانچه كمپاني فرانسه از وجود اين گروه كسان استفاده كند قادر به انجام كردن خدمات مهمي خواهد بود. به هر روي تأخير انداختن اقدامات لازم در اجراي طرحها و نقشههاي مورد نظر به هيچ عذر و بهانه روانيست؛ زيرا اگر شروع كار يك ماه حتي بيست روز دنبال بيفتد بسا كه جبران آن در مدت يك سال ميّسر نشود؛ و چون
ص: 568
راه وصول به هدف دراز و پيمودن آن دشوار است، و ممكن است در جريان عمل مشكلات و موانعي از قبيل بيماري يا مرگ پادشاه، يا معضلات و غوامض غيرمترقّب ديگري پيش آيد ضرورت دارد هرچه زودتر به كار آغاز شود؛ و شما خوب ميدانيد كه براي پيشرفت در هر كار بايد از موقعيّت استفاده كرد، و اگر به هنگام مناسب بذرافشانده نشود جز حسرت و پشيماني بارنميآورد؛ و درخت را بايد به موقع نشاند تا ريشه بگستراند و شاخه و برگ برافشاند و ميوه دهد.
از روي ديگر من بر اين اعتقادم اگر كمپاني بتواند راه بازرگاني چين و ژاپن را به روي خود بگشايد سود سرشاري نصيبش ميشود؛ و البتّه تجارت با اين دو كشور از بازرگاني با كليّه مناطق جنوبي مهمتر و سودآفرينتر است.
در كشور ژاپن مس فراوان و ارزان است و ميتوان هر ليوري را شش يا هفت سو خريد؛ با كشتي به اروپا حمل كرد و هر ليور پانزده سو فروخت.
هر ناخدا به سواحل چين نزديك ميشود بايد كنار رود نانكن( Nanquin )كه ميان پنجاه و پنجاه و يك درجه عرض شمالي است لنگر بيندازد. از آنجا نيز با بادبانهاي افراشته تا چهارده فرسنگي شهر پيش برود؛ اما بهتر آنست كه در رودخانه پكن( Pekin )لنگر اندازد؛ زيرا گرچه اين شهر به دريا نزديكتر و سرراستتر است اما براي حركت كردن كشتي عمق كافي ندارد.
آخرين فرستاده كمپاني هلند كه نميدانست چه نقطهاي براي متوقف كردن كشتي مناسب است در كانتن( Canton )كه در حدود بيست درجه عرض شمالي واقع است و جاي نامساعدي است لنگر انداخت. كانتن يكي از ايالتهايي است كه ساكنان آن تاتارها ميباشد. با وجود اين مشكلات ظاهرا چنين مينمايد كه در همين منطقه ميتوان مقدار زيادي پارچه پشمي به فروش رساند، اما اين نظريّه قطعي نيست، و بايد درآينده در اينباره بررسي و تحقيق كامل كرد.
براي برقرار كردن روابط تجاري با چين و ژاپن كه ضروري و سودمند است، همچنين به منظور ايجاد مناسبات بازرگاني با سرزمينهاي ماله( Malay )و مناطق جنوبي مخصوصا با جزاير ملوك( Moluques )و سواحل سرام( Ceram )، و توابع و متعلقات آن، و جاهايي كه محصول فلفل آنها فراوان ميباشد، مانند بانتام( Bantham )، پالينبانگ( Palinbang )، ژامبي( Jamby )، بنژار ماسينگ( Benjar Massing )، سولور( Solor )، تيمر( Timor )، و ديگر سرزمينهاي جنوبي
ص: 569
بايد لنگرگاههاي مناسبي براي پهلو گرفتن كشتيها انتخاب كرد؛ و به نظر من جزيره بانكا( Banca )براي اين كار موقعيّت مناسبتري دارد؛ و كمپاني هلند از اين كه در فرصتهاي از دست شده بدين منظور از اين جزيره استفاده نكرده سخت حسرت رسيده و پشيمان است؛ و اين غفلت و تسامح به سبب اشتغال كمپاني از يكسو به جنگ با پادشاه بانتام( Bantam )و از ديگر سو نبرد عليه ماتارام كبير بوده است.
پادشاهان محلّي اين مناطق هرگز رها نميكنند كه هلنديان با فراغ خاطر، و آسايش خيال به فعّاليّتهاي تجاري خويش بپردازند.
چنانكه آوردم بانكا براي ساختن و تعمير كردن و پهلو گرفتن كشتي جاي مناسبي است. از اطراف جاوه چوبهايي را كه براي ساختن كشتي خوب است، به اين جزيره منتقل ميكنند، و از نقاط ديگر تمام مصالحي را كه براي ايجاد چنين تأسيساتي لازم است فراهم ميآورند. براي تكميل چنين پايگاه ساختن منازل متعدد، بناي يك قلعه وسيع و مستحكم به منظور حفاظت اين تأسيسات بسيار ضرور و حائز كمال اهميت است. تقريبا سراسر جزيره بانكا پوشيده از درخت است. بايد درختان قسمتي از آن را قطع، و زمينش را خشك كرد، و به جاي آنها چندين هزار اصله درختان نارگيل نشاند. نارگيل از جمله درختان مفيد و سودآفرين است.
كمپاني فرانسه، به گذشت روزها به اهميت موقعيّت اين جزيره پي ميبرد، و معترف و ناچار ميشود براي تثبيت پايگاه و منافع خود كارگران هوشمند و مستعد بدان جا اعزام دارد. در زمان حاضر در آمستردام كسي هست به نام واندر مويدن( Vander Muyden )كه در زمان گذشته رايزن سرزمينهاي هند، و مشاور فرماندار سيلان بوده، همچنين كس ديگريست كه كويه( Coyes )ناميده ميشود، و تابستان آينده به اين شهر ميآيد. او نيز مشاور امور كشورهاي هندي، و رايزن فرماندار فرمز بوده است. اگر اين دو تن در كمپاني به خدمت گرفته شوند، خدمات بزرگي انجام ميدهند. و نيز در هلند كسي است به نام دني دومتر( Denis des Maitres )كه سالها در كمپاني هلند با سمت بازرگاني خدمت كرده است. افزون بر اينها عدهاي ناخدا و جاشو هستند كه بر اثر سالها كشتيراني در درياي ممالك هند به موقعيّت و اوضاع طبيعي سراسر آنجا وقوف كلّي دارند، اوقات آغاز و پايان جزر و مدّ درياهاي آن حدود، و نقاط پرخطر آنها را بهطور دقيق ميدانند، و چون كار حفاظت و حراست كشتيها بيشتر مستلزم چارهانديشي و كارداني ناخدايان ورزيده و جاشوان متخصص
ص: 570
است به خدمت گرفتن چنين افراد لايق و مستعد البتّه لازم و مفيد خواهد بود. تكرار اين نكته نيز به مورد است كه به منظور دست آوردن موفقيّت بيشتر، و در اجراي اين طرحها و فعّاليّتهاي مهم بايد تا آخرين حدّ امكان از وجود افراد متبحّر و تجربت آموخته، و آنان كه سالياني از عمر خود را در درياها گذرانده، با خطرات بسيار رويارو شده، و بر همه فائق آمدهاند، استفاده شود. به سخن ديگر همچنان كه جنگ و ستيز با دشمن بزرگ مستلزم حضور جنگاوران پردل و مصاف ديده است، لازمه توفيق در اين طرحهاي عظيم بهرهيابي از وجود ناخدايان و جاشوان متبحّر و ورزيده ميباشد.
چنين مينمايد كمپاني فرانسه آقاي دوليني يكي از مردمان هلند را به كار گرفته است. وي افزون بر اين كه مردي با همت و پركار و جدي است اطلاعات بسيار وسيعي درباره مناطق جنوب دارد و البته بسيار بجاست، كمپاني چندان كه ميتواند از وجود چنين افراد آگاه و صاحبنظر استفاده كند. زيرا در اقليم هند بسيار جاهاي مساعد و حائز اهميت است كه حاكميت بر آنها داراي فوائد زياد ميباشد. و بر اين اعتقادم اگر من به همكاري با كمپاني فرانسه بپردازم، به تحقيق آنان نيز به پذيرفتن خدمت در كمپاني مايل و شايق ميشوند.
بايد در مواظبت و نگهداري هرچه خوبتر كالاهاي تجاري، مخصوصا حفظ موادّ خوراكي اهتمام بسيار به كاربرد و هرچه جعبه و صندوق يا لفّاف براي حفاظت آنها لازم است آماده كرد، زيرا در غير اين صورت موادّ خوراكي عيبناك و فاسد ميشوند، و اگر خدايناكرده چنين وضعي پيش آيد نه تنها زيان مادّي فراوان به كمپاني ميرسد بل كه سرنشينان كشتي اعم از ناخدايان و جاشوان و ساير خدمه و ديگر سرنشينان بيمار ميشوند، و كمپاني به صورت سواركاري درميآيد كه اسب خود را از دست داده است؛ و بديهي است همچنان كه يك سواركار دانا از مركوب خويش با نهايت دقت مواظبت ميكند، كمپاني نيز چندان كه در توان دارد بايد در سلامت و آسايش و آرامش ملاحان و كاركنان خود بكوشد، و خاطرنگهدارشان باشد.
زيرا اسب است كه ارّابه را ميكشد، و ارّابه بدون اسب هرگز نميتواند از جا بجنبد.
كمپاني هلند در آغاز تشكيل بر اثر عدم آگاهي و كارآيي دچار اشتباهات بزرگ و زيانها و ضايعات عظيم شد، اما پس از اين كه طيّ پنجاه سال به خسارتهاي زياد ناشي از آسانگيريها و غفلتهاي خويش آگاه شد، با به كار گرفتن افراد متخصّص و ورزيده، و اصلاح اشتباهات خود ضايعات و خساراتش را جبران كرد، و مباني
ص: 571
استقرارش را استحكام بخشيد.
استخدام و به كار گماشتن افراد متخصص اروپايي خاصه ناخدايان، مستلزم هزينه سنگين است، و افراد محلّي هرگز نميتوانند جانشين هيچيك آنان شوند.
مخصوصا قادر به هدايت كشتيهاي اروپايي نميباشند. اما در دزدي و آدمكشي چابك و قويدستند و قرين ندارند. به همين جهت كمپاني هلند هرگز يكي از آنان را به خدمت نميپذيرد.
براي تازه گرداندن ذخاير آب مصرفي سرنشينان كشتي هميشه بايد چليكها و ظرفهاي مناسب اين كار در كشتي آماده باشد زيرا ذخاير آب آشاميدني پس از يك هفته سياه و بد و بدمزه ميشود و اگر آن را تجديد نكنند، بيگمان سرنشينان كشتي را گرفتار بيماريهاي گوناگون ميكند. بهتر و رساتر بگويم همه ظرفهاي ذخيره آب، شراب، سركه، روغن، تخممرغ، چربي و گوشت كه جايشان در انبار كشتي است بايد كاملا نو و پاكيزه باشند، و با تسمههاي مقاوم در جاي مخصوص خود ثابت و محكم شده باشند. از كار گرفتن كمربندها و تسمههاي چوبي بايد صرفنظر كرد، زيرا اينگونه تسمهها در برابر حرارت آسان استحكام خود را از دست ميدهند، خراب ميشوند و در نتيجه خسارتها به بار ميآورند، چنانكه بر اثر عدم توجه به اين نكته ضايعات زيادي روي نموده است. همچنين استحكام طنابهاي لنگر بايد همواره مورد توجه قرار گيرد و به محض اين كه تابشان از ميان رفت يا ساييده شدند، و يا عيب ديگري در آنها نمايان شد بايد عوض شوند. ظاهرا چنين مينمايد به وجود آمدن اين عيبها و نقصهاي كوچك نبايد موجب زحمت و دلواپسي و نگراني شود، اما نه چنين است، چه بسيار مواقع كه ظهور و بروز همين نقايص كوچك موجب خطر و توقف طولاني كشتي و زيانهاي گرانسنگ شده است. بنابراين كمپاني موظّف است همه اين دقايق را و گرچه كم اهميّت مينمايد كاملا مورد توجه قرار دهد. مخصوصا اگر عده سرنشينان كشتي زياد، و بهاي محمولاتش سنگين است بايد در حفاظتش بيشتر بكوشند. اين نكته گفتني است چنين مينمايد در سرزمين هلند لوازم و وسايل مربوط به سفاين هم فراوان و هم ارزان است.
پيش از اين به آيين نامهنگاري به پادشاه سرزمينهاي هند اشاره كردم، و اينك نامهاي را كه شاه به امپراتور چين نوشته نمونه ميآورم.
نامه به امپراتور معظّم تاتارهاي خاور و باختر و كشور پهناور چين؛ پادشاه
ص: 572
فرانسه و ناوار( Navare )براي آن حضرت آرزوي زندگي دراز، و تندرستي و نيكبختي سرمدي و پردوام، دارد. از خبر پيروز شدن شما بر دشمنانتان، و گسترشي كه طيّ سالهاي اخير در كشور شما حاصل شده بسيار شادمان گشتم. من به پيروي از سيره و روش نياگانم كه پادشاه مقتدر بسياري از كشورهاي جهان بودهاند، ميل بسيار به آشنايي و دوستي آن امپراتور معظم كه آوازه قدرت و عظمتش در اقطار جهان پيچيده است، دارم. به همين سبب با تقديم احساسات قلبي خود ميخواهم آرزوهايم را كه اميدوارم با موافقت آن اعليحضرت تحقّق پذيرد، اظهار بدارم و به همين منظور ... حامل اين نامه را به حضور ميفرستم. تحفههايي كه همراه وي ارسال ميدارم و بيانگر محبت واقعي من خواهد بود به اين شرح است ... از آگاه شدن شما برآنچه در كشور من ميباشد، و پسند خاطر اعليحضرت افتد شادمان خواهم بود؛ و به منظور ايجاد و استحكام روابط دوستانه هرچه در توانم باشد به شوق و رضا ميكوشم.
ضمنا از آن اعليحضرت خواهانم موافقت فرمايند رعاياي من بيآن كه مورد تعرض قرار گيرند با رعاياي آن امپراتور معظم به آزادي تمام داد و ستد كنند. من نيز متقابلا همه دروازههاي كشورم را به طيب خاطر و رضاي تمام بازميگذارم تا هرچه را شما ميپسنديد، اجازه ميفرماييد صادر كنند. در لوور قصر اختصاصي نوشته شد.
پاريس، مهر بزرگ پادشاه لويي.
دستورات و تعليمات به فلان فرستاده پادشاه فرانسه پيش امپراتور تاتار و پادشاه چين كه فرستاده با توجه دقيق بدان تعليمات بايد وظيفه خود را به تمامي و نيكويي انجام دهد.
اعليحضرت پيشنهادات مديران كمپاني هند شرقي فرانسه را پذيرفتهاند، و فعّاليّتهاي آن كمپاني را زير چتر حمايت خويش گرفتهاند، و چون مديران كمپاني خواهان آنند موافقت امپراتور چين را درباره گسترش فعّاليتهاي تجاري آزاد خود در آن سرزمين كسب كنند اعليحضرت تصميم كردهاند به منظور افزايش اعتبار كمپاني و بزرگداشت آن، و جلب موافقت امپراتور چين، و تحصيل امتيازات و منافع بيشتر نمايندهاي بدان سرزمين اعزام دارند؛ و براي انجام يافتن اين مقاصد بزرگ اعليحضرت، شما را به سمت فرستاده خويش انتخاب كردهاند. از اينرو موظّف و مكلفيد پس از ورود به كشور چين با فروتني و احترامگزاري نامه و هدايا را طبق
ص: 573
تعاليمي كه به شما داده خواهد شد به مقصد برسانيد.
شما طبق دستورهايي كه اولياي امور شركت خواهند داد به هندوستان سفر خواهيد كرد. وقتي به آنجا رسيديد و مديران شركت اجازه ادامه سفر به شما دادند راهي چين ميشويد. در طول راه بايد از ارتفاعات ماكائو( Macao )كه از جمله مستملكات پرتغال واقع ميان نوزده و بيست درجه عرض شمالي است بالا برويد. بايد در جلب حمايت و دوستي ناخدايان و جاشوان چيني و كليه كساني كه با عوارض طبيعي سواحل آبهاي آن حدود آشنايي دارند، و ميتوانند شما را در هدايت به رودخانه نانكن( Nanquin )ياري كنند بكوشيد، و اگر به آشنا شدن با چنين افراد آگاه موفق نشديد، و يا دوست شديد و دانستيد نميتوانند به شما كمكهاي مؤثر كنند، بايد تا بيست و سه درجه هر طرف، رودخانه شينشهاو( Chincheu )بالا برويد. شايد گروهي از هلنديان در آنجا مستقر شده باشند و نيز باشد كه در راه سفر به كشتيهاي هلندي و چيني برسيد، در اين صورت پس از آشنا شدن با ناخدايان و جاشوان آن كشتيها ميتوانيد در حمايت و به رهنمايي آنان خود را به رودخانه نانكين برسانيد.
بيگمان ميان سرنشينان اين كشتيها كساني هستند كه حاضر به همزباني و همدلي شما خواهند شد. و نيز ممكن است پيش از رسيدن به ماكائو در راههاي دريايي به دسته دزدان دريايي ژانكون( Janqun )نزديك شويد. مركز استقرار آنان جزيره بزرگ آينان( Aynan )است، و نيروي دريايي عظيمي در اختيار دارند.
اگر اتفاق را در نقطهاي از دريا بادبانهاي افراشته ديديد بدانيد كشتيهاي دسته دزدان ميباشند، سعي كنيد از ايشان كناره بگيريد، و اگر مشاهده كرديد به جانب شما ميآيند هرگز توقف نكنيد و به سرعت از آنان دور شويد، زيرا تنها بدين تدبير از افتادن به دام ايشان نجات مييابيد. هرگز از ديدن و نزديك شدن دو يا سه كشتي نهراسيد، اما بايد پيوسته هشيار و بيدار باشيد، و در صورت رو به رو شدن با هر خطر به دفاع و پيكار برخيزيد. اگر اتفاقا به كشتيهاي هلندي رسيديد و به بعضي از تجهيزات كشتي نياز داشتيد ميتوانيد به قيمت عادلانه از آنها بخريد، اما مقصد و هدف خود را از مسافرت به صورتي هوشمندانه و عاقلانه از آنها پوشيده بداريد، و اگر پرسيدند كجا ميرويد بگوييد: ما به سوي شمال پيش ميرويم تا ببينيم در آنجا چه وقايع و حوادث ميگذرد.
وقتي به ياري خداي بزرگ به نانكن رسيديد بادبان برافرازيد و براي اين كه
ص: 574
مواجه با حوادث بد نشويد با احتياط و پيشنگري بسيار جلو برويد. در پانزده فرسنگي شهر تپههاي شني مانع پيشروي بيشتر شما خواهند شد. در آنجا دستهدسته ماهيگيران چيني ميبينيد كه سرگرم صيد ماهي ميباشند. ميان آنان يكي را كه در نظرتان پاكيزهخوتر، آرامتر و عاقلتر مينمايد به خدمت بگيريد نامهاي كه به زبان فرانسوي به حاكم شهر نوشته شده و ترجمه چيني آن نيز پيوستنامه است به دو تن از كسان خود بدهيد تا همراه آن مرد چيني به خانه حاكم بروند، و نامه را به او بدهند. در آن نامه نوشته شده سفير فرانسه حامل نامه با هدايايي كه براي فغفور چين آورده بدينجا رسيده، اكنون بر شماست هرچه زودتر خبر ورود سفير را به اطّلاع امپراتور متبوع خود برسانيد تا سفير با اجازه امپراتور بتواند وظيفه خود را در اسرع اوقات انجام كند. البتّه بايد مدتي منتظر جواب بمانيد اما لازم است در تمام طول اين مدت كاملا هشيار و بيدار، و آماده دفاع از خود باشيد و تا ميتوانيد نگذاريد عده زيادي از چينيان با هم وارد كشتي شما شوند؛ اما اهتمام كنيد رفتارتان با همه مردمان گرم و مهرآميز باشد، و چنان به مدارا و آهستگي و مهرباني با اهالي محل روبهرو شويد و سخن بگوييد كه هيچ كس از گفتار و كردار شما رنجه نشود. رفتار آن عده از كسان شما كه براي خريدن بعضي چيزهاي لازم وارد شهر ميشوند نيز بايد همينگونه نرم و ملايم باشد تا هيچگونه مشكلي براي شما پيش نيايد. ممكن است درست مقارن با زماني كه بيست يا سي نفر از مردم براي تماشا وارد كشتي شما شدهاند، عدّه ديگري هم بخواهند به تماشا بروند. در اين صورت شما بايد با كمال آهستگي و لطف و مدارا از ايشان خاشعانه درخواست كنيد تا خارج شدن آن دسته از كشتي شكيبايي كنند، و از آن پس داخل شوند. شايد چنان شود كه نايب السلطنه با فرماندار شهر به عذر اين كه هنوز تحت حمايت امپراتور متبوع آنها نميباشيد براي شما مشكلاتي در وجود آورند و بيعدالتي كنند در اين صورت بايد همواره شكيبا باشيد، اما نرمي شما نبايد به خواري و تحمّل مذلت انجامد. بايد چنان بنماييد كه در برابر مشكلات و موانع بردبار ميباشيد و به اميد ديدار امپراتورشان اينگونه ناملايمات را تحمّل ميكنيد.
به هر حال بايد همواره با تأكيد و اصرار تمام از فرماندار و ديگر مقامات رسمي محل بخواهيد هرچه زودتر وسايل اختتام مأموريّت مخصوص شما را فراهم آورند، و در اسرع اوقات گذرنامه لازم را براي ورود به پكن( Pekin )پايتخت، و
ص: 575
شرفيابي شما و همراهانتان به دربار امپراتور در اختيارتان بگذارند.
سرانجام حاكم نانكن شما را نزد مهردار منطقه پكن ميبرد، به او معرفي ميكند، و شما بايد از اين شخصيّت بلندمقام مؤدبانه خواهش كنيد اجازه دهد كه شخصا نامه و هداياي پادشاه فرانسه را ضمن به جا آوردن همه آداب و مراسم جاري به امپراتور چين تقديم كنيد. وقتي روز شرفيابي فرا رسيد و افتخار حضور به دربار نصيبتان شد بايد به عرض معظم له برسانيد كه از طرف پادشاه متبوع خود براي كسب خبر سلامتي او و دعا به دوام تندرستي و بقاي سلطنت و عظمتش وارد سرزمين چين شدهايد. آنگاه با زيباترين كلمات استدعا خواهيد كرد كه امپراتور به نامه پادشاه متبوع شما جواب شايسته بدهد. البته پيش از شرفيابي بايد درباره مقاصد خود با بزرگاني كه در دربار نفوذ و اعتبار دارند گفتگو، و مساعدت آنان را نسبت به پيشرفت هدفها و آرزوهاي خود جلب كنيد. روحانيان پيرو كليساي رم در دربار امپراتور چين نفوذ و حرمت بسيار دارند. براي موفقيت خود بايد از وجود ايشان كاملا استفاده كنيد. اسقفهاي پاريس براي ايشان توصيهنامههاي مؤكدي نوشتهاند كه البته مؤثّر خواهد بود؛ و بر شماست روشي اتخاذ كنيد تا در رسيدن به مقاصد خود از مساعدتهاي آنان هرچه تمامتر استفاده كنيد.
پس از اين كه نامه و هدايا را به امپراتور تقديم كرديد بايد با مهردار سلطنتي و همه وزيران و كليّه بزرگان و جاهمنداني كه به نوعي در پيشرفت كارتان مؤثر هستند جداگانه ديدار كنيد، و به هر يك آنان به نسبت مقامي كه در دربار دارند هديهاي بدهيد. در جريان اين اقدامات بايد به كنه احوال و افكار و نيات بزرگان صاحب نفوذ راه يابيد. با آنان كه به راستي درستگار و روشن انديش و صميم و دور از ريا و تزوير و فريبند كاملا دوست و آشنا شويد، و از نظرات عاقلانه و صادقانهشان سود بجوييد. و با ديگران موافق صلاحانديشي و راهنمايي ايشان رفتار كنيد. چون بيشتر مردمان چين به تخصيص كليه بازرگانان مايل و شايق به گشايش باب بازرگاني آزاد با كشور فرانسه ميباشند، هر يك به نسبت توانايي خود در پيشرفت مقاصد شما ميكوشد، و ميتوانيد با اعتماد تمام از راهنماييهاي صادقانه ايشان بهره بگيريد. بينهايت لازم است با اتكاء به قابليّتها و استعدادها و تجارب خود در ديدارها و مذاكره با كليّه افراد مؤثر با نهايت ادب و متانت و فروتني رفتار كنيد تا همه شيفته و فريفته محاسن اخلاقي شما شوند و براي پيشرفت مقاصدتان يكي بر ديگري پيشي جويد. مخصوصا
ص: 576
بايد در نگهداري خاطر و جلب حمايت ملتزمان دربار به حداكثر بكوشيد و چنان كنيد كه زبان همه به تعريف و تحسين شما گويا شود، و اهليّت و سزاواري شما را بستايند.
پس از پايان يافتن مراسم شرفيابي و تقديم هدايا به امپراتور و بزرگان بايد از مهردار سلطنتي تمنا كنيد تا فرمان تجارت آزاد را كه در نامه به آن اشاره شده براي شما بگيرد تا طبق آن فرمان عرضه و فروش كالاهاي فرانسوي و باب داد و ستد بازرگاني بازشود، و بتوانيد سرمايهاي را كه در اختيار شماست به كار بزنيد.
بعد از تحصيل فرمان نوبت آن فرا ميرسد كه با دقت و تأمّل بسيار تشخيص دهيد كدام يك از كالاهاي ساخته شده در فرانسه، در چين مشتري زياد دارد، و از مصنوعات و محصولات آن سرزمين كدامين مطلوب مردم فرانسه و ديگر ساكنان اروپاست. پس از تشخيص اين موارد مناسب و مصلحت آنست دو سومّ سرمايهاي را كه در اختيار داريد به خريدن ابريشم خام سفيد اختصاص دهيد. البته سعي خواهيد كرد در اين معامله از وجود افراد متخصّص و خبره استفاده كنيد و ابريشمي كه ميخريد بهترين نوع آن باشد، زيرا گرچه استان نانكن مركز توليد بهترين انواع ابريشم است اما همه محصولات آن بهقدرهم مرغوب نيست. باقيمانده سرمايه را به مصرف خريدن انواع پارچههاي ابريشمي خواهيد رساند از قبيل پلينگ( Pelings )ساده يكلا نيمه دولا و سهلاي تمام گلدوزي شده و نيمهگلدوزي.
منسوجات نانكن به انواع مختلف پلينگ، لنته( Linthees )، پانگفيل( Panghfils )، ژيهلم( Gieleme )، آرموزن( Armosin )، ميباشند و بعضي به كشور ژاپن، و برخي به كشورهاي ديگر حمل ميشوند. هلنديان از اين انواع فقط پلينگ را به كشور خود وارد ميكنند، زيرا مشتري و سود زياد دارد. امّا شما براي نمونه و نمايش صد قطعه از انواع آن، به علاوه هشتاد يا صد ليور ابريشم بوژي( Bogi )، ابريشم پرزدار، ابريشم مخصوص دوخت و دوز، و ابريشم خاص گلدوزي بياوريد، ولي بيش از آنچه گفتم نخريد. زيرا آنچه ميخريد به ژاپن فرستاده نميشود. و همه به فرانسه حمل ميگردد.
در ايالت نانكن مخمل، منسوجات زربفت، پارچههاي دمشقي، ساتن و تخم كرم ابريشم وجود ندارد، و هلنديان كارخانههاي اين نوع اجناس را در كانتن كه در نواحي جنوب است به كار انداختهاند. اگر از هر يك اين منسوجات كمي براي
ص: 577
نمايش بخريد ضرر ندارد. اين را نيز بگويم زماني كه من در كشور چين بودم هر پيكول( Picole )هلندي ابريشم كه معادل صد و بيست و پنج ليور است دويست پياستر ارزش داشت؛ بدين شرح كه نوع درجه اول هر ليوري چهار ليور و پانزده سو، درجه دوم چهار ليور و پنج سو، و درجه سوم هر ليوري سه ليور و ده سو، و بدين قرار ابريشم جور نانكن را ميتوان هر ليوري چهار ليور خريد و در ژاپن هر ليوري به هفت فرانك فروخت. بايد توجه داشته باشيد كه پارچههاي ابريشمي و ابريشم مخصوص گلدوزي را غالبا به وزن ميفروشند، و حمل آن به ژاپن معمولا شصت درصد حتي هشتاد درصد سود دارد. پارچههاي ساده چهار ليور و ده سو تا پنج ليور، و قطعات كامل آن ميان هفت تا هشت ليور قيمت دارد و ابريشم دولا از دوازده تا پانزده ليور ميارزد.
باري، در تمام اينگونه معاملات بايد درباره كميّت و كيفيّت اجناس مورد نظر، توجه و دقت بسيار به كار بريد، مخصوصا چون معامله نخست، بيانگر هوشياري و دقتنظر عاملان كمپاني و گوياي استعداد و آمادگي و خبرگي ايشان در كار بازرگاني با چينييان ميباشد شايسته است تا حدّ امكان مراقبت لازم به عمل آوريد.
مأموريت بازرگاني و خريد و فروخت كالاهاي شما بايد بسيار سريع انجام پذيرد، و دمي وقت بيهوده به هدر نرود؛ و همين كه كارتان پايان يافت وسيله مهردار سلطنتي از امپراتور اجازه مرخصي بگيريد، و بدون تلف كردن وقت حركت كنيد.
البته بايد هم از او با فروتني تمام بخواهيد كه مراتب سپاسگزاري و امتنان شما را حضور امپراتور عرضه بدارد، و به معظم له اطمينان دهد كه عمّال شركت سال بعد، و سالهاي بعد نيز همچنان با پول و جنس زياد برميگردند، و اميد بسيار دارند كه همواره از حمايت و عنايت امپراتور برخوردار باشند.
در خاتمه لازم است گزارش مشاهدات و واقعات روزانه مسافرت دريايي و زميني خود را و گرچه بعض آنها در نظر بياهميت و ناقابل جلوه كند دقيقا بنويسيد؛ مخصوصا وقايع مهم را مشروحتر ثبت كنيد تا مورد مطالعه و استفاده قرار بگيرد. يادتان باشد دو يا سه تن از جوانان مستعد و تيزهوش همراه خود را كه حافظه قوي دارند در پكن باقي بگذاريد تا زبان چيني بياموزند. براي اين كار بايد قبلا موافقت مهردار سلطنتي را جلب كنيد. موفقيت در اين امر بستگي به كارداني و كفايت و لياقت شما دارد.
ص: 578
درست همزمان با پايان يافتن معاملات شما ماه اكتبر فراميرسد، و اين هنگامي است كه بادهاي شمال وزيدن آغاز ميكند، و شما ميتوانيد با استفاده كردن از چنان فصل مساعد، به آن محل از سرزمين هند كه از آنجا به قصد سفر به چين حركت كردهايد بازگرديد.
وقتي اقدامات مربوط به كسب اجازه تجارت آزاد در كشور ژاپن و استقرار عمّال كمپاني در آن سرزمين به نتيجه انجاميد كشتيهايي كه بدينمنظور آمدهاند بايد در حدود پانزدهم ماه مه «1» به طرف خطّ استوا به حركت آيند تا در اواخر ماه ژوئن «2» به چين برسند و نيز در اوايل ماه اوت «3» راهي ژاپن شوند از آن كه كم خطرترين و بهترين اوقات مسافرت دريايي به اين مناطق همين ماهها ميباشد و گرنه بسيار محتمل است كه اتفاقات ناگواري روي دهد.
به پادشاه عظيم الشأن كشور ژاپن كه رعايايش فرمانبر و مطيع ميباشند از سوي پادشاه فرانسه كه آرزوي تندرستي و بقاي زندگي و پادشاهي آن امپراتور مفخّم را دارد.
حاصل جنگهاي پيدرپي نياگان من، پادشاهان فرانسه كه با كشورهاي همسايه و دور، كردهاند و پيوسته پيروز و سربلند بودهاند آرامش و آسايشي است كه اكنون در كشور فرانسه كه من امپراتور آنم، حكمفرماست به همين جهت بازرگانان سرتاسر سرزمين پهناور من كه در بسياري درياهاي دور و نزديك بسيط زمين به تجارت پرداختهاند با فروتني و التماس از من تمنا كردهاند كه ابواب تجارت ديگر نقاط نيز به روي آنان گشوده شود تا امكان يابند مانند بازرگانان ديگر كشورهاي اروپايي به داد و ستد بپردازند. درخواست منطقي ايشان در نظر من و همه شاهزادگان و درباريان و بزرگان پسنديده و مورد قبول افتاد. زيرا من به تخصيص، و كليه اعيان و اشراف شوقمنديم كه آگاهيهاي دقيق و عميق و صحيحي از اخلاق و عادات و رسوم و طرز زندگي كشورهاي دور از دنياي اروپا به دست آوريم؛ چه
______________________________
(1)- بيست و پنج ارديبهشت
(2)- نهم تير
(3)- دهم مرداد.
ص: 579
خبرهايي كه از اين كشورها شنيدهايم ميدانيم منحصر به روايات و گزارشهاي درست يا نادرستي است كه از آن گروه همسايگان كه به سرزمينهاي مشرق و مغرب سفر كردهاند به ما رسيده است. بنابراين به منظور ارضاي حسّ كنجكاوي و تمايلات باطني خود و اجابت مستدعيات رعايايم تصميم كردهام نمايندگاني به كليّه اقطار مشرق زمين بفرستم؛ و براي اعزام به دربار آن امپراتور عظيم الشأن آقاي كارون را كه به زبان ژاپني كاملا آشناست، و بارها به افتخار شرفيابي حضور آن اعليحضرت نائل آمده است برگزيدهام و از آن جهت وي را فرا خواندهام و بدين سمت انتخاب كردهام كه وي هم نژاده است و گوهر از بزرگان دارد و هم و گرچه بر اثر مصائب جنگ بيشتر دارايي خود را از دست داده در دربار من صاحب مقامي شامخ و ارجمند است و اعتقاد و اطمينان كامل دارم كه از هر جهت شايستگي شرفيابي به دربار آن امپراتور معظم را دارد، و از آن جهت اين مأموريت خطير را به ديگري واگذار نكردم كه مبادا بر اثر عدم آشنايي با تشريفات و رسوم و آداب درخور احترامي كه در دربار متعالي آن امپراتور مفخم برقرار است مرتكب رفتاري ناستوده گردد و موجبات تكدّر خاطر مبارك را فراهم آورد. اما وقوف و اطمينان كامل دارم كه آقاي كارون كه حامل نامه و پيامهاي صادقانه و صميمانه من است ميتواند به نيكوترين و رساترين بيان منويّات باطني مرا اظهار بدارد، و متقابلا فرامين آن اعليحضرت را نسبت به موافقت با تقاضاي من برساند. خواهشم اينست كه چون بازرگانان كليّه سرزمينهاي تابعه من تشكيل كمپاني معتبري دادهاند و اميد و آرزو دارند در سراسر امپراتوري آن اعليحضرت مفخّم اجازه فعاليتهاي بازرگاني آزاد را بيابند در اين خصوص فرامين لازم را توشيح فرمائيد. هديهاي بس ناچيز و محقّر حضور عالي تقديم ميكنم، و آرزو دارم مورد قبول آن اعليحضرت قرار گيرد. و بدين اميد كه چيزهايي در كشور من باشد كه مورد پسند آن امپراتور مفخّم افتد تمام دروازههاي مملكتم را به روي بازرگانان شما ميگشايم.
دستورات و تعليمات به فرانسوا كارون فرستاده پادشاه فرانسه و نابار به دربار امپراتور ژاپن براي تسليم نامه و هدايا؛ وي بايد وظايفي را كه مأمور اجراي آنست طبق دستور انجام دهد.
كمپاني براي مسافرت به هند، و ادامه آن به سوي مناطق جنوب به شما دستور ميدهد وقتي بخش نخست سفر خويش را به پايان برديد بايد چنان به سفر خود ادامه دهيد كه در اواخر ماه آوريل و شروع ماه مه «1» به حدود خط استوا برسيد، سپس
______________________________
(1)- دهم و يازدهم ارديبهشت
ص: 580
راه چين را پيش بگيريد، و خود را به محلّ استقرار كمپاني برسانيد؛ اما منظور از اين كار حمل كالا نيست بلكه هدف آنست كه از چگونگي فعاليتها و پيشرفت امور شركت باخبر شويد، زيرا آگاهي شما در اين مورد، و اعلام موفقيتهاي كمپاني، در جلب موافقت مقامات چين به تجارت آزاد، در ذهن و تصميم وزيران ژاپن نسبت به قبول مستدعيات شما تأثير به سزا خواهد داشت. از آن پس رو به شمال و به طرف ژاپن ميرويد. در تمام طول راه، چندان كه ميتوانيد بايد دقت و اهتمام ورزيد از نزديك شدن به نقاطي كه به نظرتان ناآشنا و خطرمند مينمايد به جدّ دوري جوييد، مگر اين كه بيم مرگ در ميان باشد، و به گذر كردن از آن تنگناها ناچار شويد.
سرانجام به خليج نانگازاكي( Nangasaky )كه در سي و سه درجه و چهل دقيقه واقع است ميرسيد و بايد بيهيچ نگراني و ترس و تشويش وارد آن خليج شويد و تا نيم فرسنگي شهر پيش برويد. در آن هنگام پيش از آن كه به كناره نزديك شويد بيگمان نگهبانان ساحل با كشتي خود را به شما ميرسانند و ميپرسند: اين كشتي از كجا ميآيد، به كجا ميرود، و مليّت شما چيست؛ و شما بايد با مدارا و آهستگي و متانت جواب بدهيد: كشتي از آن پادشاه فرانسه است و ما مأموريم نامهاي را كه پادشاه متبوع ما براي امپراتور معظم ژاپن نوشته، و هدايايي را كه براي آن اعليحضرت فرستاده حضور ايشان تقديم كنيم و اكنون از شما ميخواهيم ما را به لنگرگاه مناسبي راهنمايي كنيد تا كشتي ما در ساحل پهلو بگيرد. سپس ورود ما را به فرماندار شهر اطّلاع دهيد تا دستورهاي لازم را به شما بدهد.
رسيدن شما از چنان راه دور بيگمان در نظر همه تازه و شگفت مينمايد و تعجب آنان را برميانگيزد. رفتار و گفتار شما در چنان موقعيّت بايد بسيار عاقلانه و ستايشانگيز باشد. اگر شما را نزد يكي از وزيران امپراتور كه در آن شهر مسؤول امور بيگانگان ميباشد نبرند، چون فرستاده پادشاه بزرگي ميباشيد چند تن از افراد صاحب مقام را با چندين نفر مترجم آشنا به زبانهاي خارجي پيش شما ميفرستند.
بايد با گشادهرويي و گرمي هرچه بيشتر به استقبال ايشان بشتابيد. براي نشستن و پذيرايي كردن آنان جاي مناسبي را با قالي فرش كنيد. اين افراد جاهمند از شما پرسشهايي ميكنند و پاسخها و توضيحات شما را كلمه به كلمه مينويسند. مثلا
ص: 581
ميپرسند: به چه آمدهايد، از كجا ميآييد؛ از كدام كشوريد، تابع چه مليّت ميباشيد، مقصودتان از مسافرت به اين جا چيست؛ چه چيزهايي با خود آوردهايد؟
شما بايد در جواب بگوييد: ما از كشور فرانسه آمدهايم، و حامل نامه و هدايايي هستيم كه پادشاه مفخّم ما براي اعليحضرت امپراتور ژاپن فرستاده است و پس از كسب اجازه شرفيابي تقديم معظّم له خواهيم كرد؛ و جز مواد خوراكي و لوازم مسافرت چيزي با خود نداريم؛ و سواي اين كه با توجه دقيق به تشريفات و مراسم و آداب معمول در دربار امپراتور معظم نامه و هداياي پادشاه متبوع خود را حضور اعليحضرت امپراتور تقديم كنيم وظيفه و كاري نداريم.
اين افراد صاحب جاه بار دگر از شما پرسشهاي گوناگون خواهند كرد؛ و جوابهايي را كه ميگوييد كلمه به كلمه به دقت مينويسند. مثلا ميپرسند: فرانسه كجاست؟ وسعتش چقدر است؟ با كدام كشور هممرز است؟ محصولاتش چيست؟
آيا پادشاه شما فرمانرواي مطلق است؟ سازمان و سلاح سپاهيانش چگونه است با كدام كشورها دوست و با كدامين دشمن است؟ انتظامات كشورش چگونه تأمين ميشود؟ مذهب مردم فرانسه چيست؟ آداب و عادات و رسوم مردم بر چه گونه است؟ سپس درباره هويّت و شخصيّت شما و موضوعهاي ديگر سؤالاتي ميكنند.
مثلا ميپرسند: آيا تاكنون مأموريتهاي ديگري نيز به شما محوّل شده است؟ نامه پادشاه شما چهگونه است؟ چگونه نوشته شده، چهطور مهر كردهاند، چهجور لفاف و بستهبندي شده است؟ چگونه آن را نگهداري كردهايد و به اينجا رساندهايد؟
ممكن است وزيران نانگازاكي و رجال دربار و بزرگان ديگر نيز چنين پرسشهايي بكنند و شما بايد قبلا در ذهن خود جوابهاي سنجيده و مناسبي آماده كرده باشيد. مخصوصا بايد دقت كنيد جواب هر پرسش در مواقع متفاوت كاملا يكسان باشد؛ زيرا ژاپنيان در چنين موارد بسيار موشكاف و دقيق و سختگيرند. مخصوصا پس از پيشامدي كه در سال هزار و ششصد و بيست و هشت روي نمود دقّت بيشتري به كار ميبرند. توضيح اين كه در آن سال كمپاني هلند نمايندهاي به منظور عرض تهنيت تاجگذاري امپراتور ژاپن بدان كشور فرستاد. نماينده مذكور خود را فرستاده پادشاه هلند معرفي كرد، بدين سبب وزيران و درباريان همان احترام و تكريم و تعظيمي را كه درباره فرستادگان شاهان معمول ميداشتند نسبت به فرستاده كمپاني
ص: 582،